عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶۵
آنی که به صد شفاعت و صد زاری
بر پات یکی بوسه دهم نگذاری
گر آب دهی مرا اگر آتش باری
سلطان ولایتی و فرمانداری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷۴
از عشق ازل ترانه‌گویان گشتی
وز حیرت عشق گول و نادان گشتی
از بسکه به مردی ز غمش جان بردی
وز بسکه بگفتی غم آن آن گشتی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷۵
از عشق تو هر طرف یکی شبخیزی
شب کشته ز زلفین تو عنبر بیزی
نقاش ازل نقش کند هر طرفی
از بهر قرار دل من تبریزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۰
افتاد مرا با لب او گفتاری
گفتم که ز من سیر شدی گفت آری
گفتا بده آن چیز که جیم اول اوست
گفتم دومش چیست بگو گفت آری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۲
امشب برو ای خواب اگر بنشینی
از آتش دل سزای سبلت بینی
ای عقل برو که تو سخن می‌چینی
وی عشق بیا که سخت با تمکینی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۳
امشب که فتاده‌ای به چنگال رهی
بسیار طپی ولیک دشوار رهی
والله نرهی ز بنده‌ای سرو سهی
تا سینه به این دل خرابم ننهی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۴
امشب منم و یکی حریف چو منی
بر ساخته مجلسی برسم چمنی
جام می و شمع و نقل و مطرب همه هست
ای کاش تو می‌بودی و اینها همه نی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۶
اندر دو جهان دلبر و جانم تو بسی
زیرا که بهر غمیم فریادرسی
کس نیست به جز تو ایمه اندر دو جهان
جز آنکه ببخشیش باکرام کسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹۲
ای آنکه تو خون عاشقان آشامی
فریاد ز عاشقی و بی‌آرامی
ای دوست منم اسیر دشمن کامی
آخر به تو باز گردد این بدنامی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹۸
ای آنکه طبیب دردهای مائی
این درد ز حد رفت چه میفرمائی
والله اگر هزار معجون داری
من جان نبرم تا تو رخی ننمائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹۹
ای آنکه غلام خسرو شیرینی
با عشق بساز گر حریف دینی
پیوسته حریف عشق و گرمی میباش
تا عاشق گرم از تو برد عنینی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲۲
ای داده مرا چو عشق خود بیداری
وین شمع میان این جهان تاری
من چنگم و تو زخمه فرو نگذاری
وانگه گوئی بس است تا کی زاری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲۴
ای در دل من نشسته بگشاده دری
جز تو دگری نجویم و کو دگری
با هرکه ز دل داد زدم دفعی گفت
تو دفع مده که نیست از تو گذری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲۸
ای دل تو بدین مفلسی و رسوائی
انصاف بده که عشق را چون سائی
عشق آتش تیز است و ترا آبی نیست
خاکت بر سر چه باد می‌پیمائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷۳
ای آنکه مرا به لطف بنواخته‌ای
در دفع کنون بهانه‌ای ساخته‌ای
گر با همگان عشق چنین باخته‌ای
پس قیمت هیچ دوست نشناخته‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷۵
ای دوست که دل ز دوست برداشته‌ای
نیکوست که دل ز دوست برداشته‌ای
دشمن چو شنیده می‌نگنجد از شوق
در پوست که دل ز دوست برداشته‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷۹
با خندهٔ بر بسته چرا خرسندی
چون گل باید که بی‌تکلف خندی
فرقست میان عشق کز جان خیزد
یا آنچه به ریسمانش برخود بندی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۸۴
با قلاشان چو رد نهادی پائی
در عشق چو پخت جان تو سودائی
رنجه مشو و به هیچ جائی مگریز
میدان که از این سپس نگنجی جائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۶
تا عشق آن روی پریزاد شوی
وانگه هردم چو خاک برباد شوی
دانم که در آتشی و بگذاشتمت
باشد که در این واقعه استاد شوی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱۷
تا هشیاری به طعم مستی نرسی
تا تن ندهی به جان پرستی نرسی
تا در غم عشق دوست چون آتش و آب
از خود نشوی نیست به هستی نرسی