عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۲
روز آمد و غوغای تو در بردارد
شب آمد و سودای تو بر سر دارد
کار شب و روز نیست این کار منست
کی دو خر لنگ بار من بردارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۵
روزیکه بود دلت ز جان پر از درد
شکرانه هزاران جان فدا باید کرد
کاندر ره عشق و عاشقی ای سره مرد
بیشکر قفای نیکوان نتوان کرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۷
روزی که خیال دلستان رقص کند
یک جان چکند که صد جهان رقص کند
هر پرده که میزنند در خانهٔ دل
مسکین تن بینوا همان رقص کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۹
روزیکه مرا عشق تو دیوانه کند
دیوانگی کنم که دیو آن نکند
حکم مژه تو آن کند با دل من
کز نوک قلم خواجهٔ دیوان نکند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۴
ز اول که مرا عشق نگارم بربود
همسایهٔ من ز نالهٔ من نغنود
اکنون کم شد ناله عشقم بفزود
آتش چو هوا گرفت کم گردد دود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۵
زلفت چو بر آن لعل شکرخای زند
در بردن جان بندگان رای زند
دست خوش خویش را کس از دست دهد؟
افتادهٔ خویش را کسی پای زند؟
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۷
زندان تو از نجات خوشتر باشد
نفرین تو از نبات خوشتر باشد
شمشیر تو از حیات خوشتر باشد
ناسور تو از نوات خوشتر باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۹
سر دل عاشقان ز مطرب شنوید
با نالهٔ او بگرد دلها بروید
در پرده چه گفت اگر بدو میگروید
یعنی که ز پرده هیچ بیرون نروید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۴
سودای ترا بهانه‌ای بس باشد
مستان ترا ترانه‌ای بس باشد
در کشتن ما چه میزنی تیغ جفا
ما را سر تازیانه‌ای بس باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۹
شادم که غم تو در دل من گنجد
زیرا که غمت بجای روشن گنجد
آن غم که نگنجد در افلاک و زمین
اندر دل چون چشمهٔ سوزن گنجد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۵
شور آوردم که گاو گردون نکشد
دیوانگیی که صد چو مجنون نکشد
هم من بکشم که شور تو جان منست
جان خود را بگو کسی چون نکشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۷
شیرین سخنی در دل ما میخندد
بر خسرو شیرین سخنی می‌بندد
گه تند کند مرا و او رام شود
گه رام کند مرا و او می‌تندد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۷
عاشق تو یقین دان که مسلمان نبود
در مذهب عشق کفر و ایمان نبود
در عشق تن و عقل و دل و جان نبود
هرکس که چنین نگشت او آن نبود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۸
عاشق که بناز و ناز کی فرد بود
در مذهب عاشقی جوانمرد بود
بر دلشدگان چه ناز در خورد بود
یعقوب که یوسفی کند سرد بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۹
عاشق که تواضع ننماید چکند
شبها که بکوی تو نیاید چکند
گر بوسه زند زلف ترا تیره مشو
دیوانه که زنجیر نخاید چکند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۰
عشاق به یک دم دو جهان در بازند
صد ساله بقا به یک زمان دربازند
بر بوی دمی هزار منزل بروند
وز بهر دلی هزار جان دربازند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۱
عشق آن باشد که خلق را دارد شاد
عشق آن باشد که داد شادیها داد
زاده است مرا مادر عشق از اول
صد رحمت و آفرین بر آن مادر باد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۲
عشق آن خوشتر کز او بلاها خیزد
عاشق نبود که از بلا پرهیزد
مردانه کسی بود که در شیوهٔ عشق
چون عشق به جان رسد ز جان بگریزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۳
عشق از ازلست و تا ابد خواهد بود
جویندهٔ عشق بی‌عدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد
هر دل که نه عاشق است رد خواهد بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۴
عشق تو بهر صومعه مستی دارد
بازار بتان از تو شکستی دارد
دست غم تو بهر دو عالم برسید
الحق که غمت درازدستی دارد