عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۱
خورشید که باشد که به روی تو رسد
یا باد سبک‌سر که به موی تو رسد
عقلی که کند خواجه گهی شهر وجود
دیوانه شود چون سر کوی تو رسد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۳
خورشید مگر بسته به پیشت میرد
وان ماه جگر خسته به پیشت میرد
وان سرو و گل رسته به پیشت میرد
وین دلشده پیوسته به پیشت میرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۵
خون دل عاشقان چو جیحون گردد
عاشق چو کفی بر سر آن خون گردد
جسم تو چو آسیا و آبش عشق است
چون آب نباشد آسیا چون گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۶
دامان جلال تو ز دستم نشود
سودای تو از دماغ مستم نشود
گوئیکه مرا چنانکه هستی بنمای
گر بنمایم چنانکه هستم نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۲
در خدمتت ای جان چو بدن میافتد
زان سجده به بخت خویشتن میافتد
هر بار که اندر قدمت میافتم
جان در باطن به پای من میافتد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۳
درد و زخم ار زلف تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
گوئیکه به صحرای بهشتم ببرند
صحرای بهشت بر دلم تنگ آید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۸
در عشق اگرچه خرده بینم کردند
در پیشروی اگر گزینم کردند
آمد سرما و پوستینیم نشد
گرچه همه شهر پوستینم کردند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۹
در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیده‌ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دلست پای در بند چه سود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۰
در عشق توام وفا قرین میباید
وصل تو گمانست و یقین میباید
کار من و دل خاصه در حضرت تو
بد نیست و لیکن به از این میباید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۱
در عشق تو عقل ذوفنون میخسبد
مشتاق در آتش درون میخسبد
بی‌دیده و دل اگر نخسبم چه عجب
خون گشته مرا دو دیده چون میخسبد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۲
در عشق اگر دمی قرارت باشد
اندر صف عاشقان چه کارت باشد
سر تیز چو خار باش تا یار چو گل
گه در برو گاه بر کنارت باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۳
در عشق نه پستی نه بلندی باشد
نی بیهشی نه هوشمندی باشد
قرائی و شیخی و مریدی نبود
قلاشی و کم‌زنی و رندی باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۴
در عشق هزار جان و دل بس نکند
دل خود چه بود حدیث جان کس نکند
این راه کسی رود که در هر قدمی
صد جان بدهد که روی واپس نکند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۶
در گریهٔ خون مرا شکر خند تو کرد
بی‌بند مرا از این جهان بند تو کرد
می‌فرمائی که عهد و سوگند تو کو
بی‌عهد مرا نه عهد و سوگند تو کرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۸
در لشکر عشق چونکه خونریز کنند
شمشیر ز پاره‌های ما تیز کنند
من غرقهٔ آن سینهٔ دریا صفتم
یاران مرا بگو که پرهیز کنند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۹
در مدرسهٔ عشق اگر قال بود
کی فرق میان قال با حال بود
در عشق نداد هیچ مفتی فتوی
در عشق زبان مفتیان لال بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۲
در مغز فلک چو عشق تو جا گیرد
تا عرش همه فتنه و غوغا گیرد
چون روح شود جهان نه بالا و نه زیر
چون عشق تو روح را ز بالا گیرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۶
در عشق توم وفا قرین می‌باید
وصل تو گمانست، یقین می‌باید
کار من دل خواسته در خدمت تو
بد نیست ولیکن به ازین می‌باید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۴
دل داد مرا که دلستان را بزدم
آن را که نواختم همان را بزدم
جانیکه بر آن زنده‌ام و خندانم
دیوانه شدم چنانکه جان را بزدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۷
دل دوش در این عشق حریف ما بود
شب تا به سحرگاه نخفت و ناسود
چون صبح دمید سوی تو آمد زود
با چهرهٔ زرد و دیدهٔ خون‌آلود