عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۲
هجران خواهی طریق عشاقانست
وانکو ماهیست جای او عمانست
گه سایه طلب کنند و گاهی خورشید
آن ذره که او سایه نخواهد جانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۴
هر جان که از او دلبر ما شادانست
پیوسته سرش سبز و دلش خندانست
اندازهٔ جان نیست چنان لطف و جمال
آهسته بگوئیم مگر جانانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۵
هر چند به حلم یار ما جورکش است
لیکن زاری عاشقان نیز خوش است
جان عاشق چون گلستان میخندد
تن میلفرزد چو برگ گوئی تبش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۴
هر روز به نو برآید آن دلبر مست
با ساغر پرفتنهٔ پرشور بدست
گر بستانم قرابهٔ عقل شکست
ور نستانم ندانم از دستش رست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۶
هر روز دلم در غم تو زارتر است
وز من دل بیرحم تو بی‌زارتر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادارتر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۷
هر روز دل مرا سماع و طربیست
میگوید حسن او بر این نیز مه‌ایست
گویند چرا خوری تو با پنج انگشت
زیرا انگشت پنج آمد شش نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵۸
ما را چو ز عشق میشود راست مزاج
عشق است طبیب ما و داروی علاج
پیوسته بدین عشق نخواهد رفتن
این عشق ز کس نزاد و نی‌داد نتاج
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۹
آن ذره که جز همدم خورشید نشد
بر نقد زد و سخرهٔ امید نشد
عشقت به کدام سر درافتاد که زود
از باد تو رقصان چو سر بید نشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۳
آن را که خدای ناف بر عشق برید
او داند ناله‌های عشاق شنید
هر جای که دانه دید زانجا برمید
پرید بدان سوی که مرغی نپرید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۴
آنرا که ز عشق دوست بیداد رسد
از رحمت و فضل اوش امداد رسد
کوتاهی عمر بین به وصلم دریاب
تا پیش از اجل مرا به فریاد رسد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۶
آن رفت که بودمی من از عشق تو شاد
از عشق تو می نایدم از عشقم یاد
اسباب و علل پیش من آمد همه باد
بر بحر کجا بود ز کهگل بنیاد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۱
آن روز که عشق با دلم بستیزد
جان پای برهنه از میان بگریزد
دیوانه کسی که عاقلم پندارد
عاقل مردی که او ز من پرهیزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۳
آن روز که مهرگان گردون زده‌اند
مهر زر عاشقان دگرگون زده‌اند
واقف نشوی به عقل کان چون زده‌اند
کاین زر ز سرای عقل بیرون زده‌اند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۴
آن سر که بود بی‌خبر از وی خسبد
آنکس که خبر یافت از او کی خسبد
می‌گوید عشق در دو گوشم همه شب
ای وای بر آن کسی که بی‌وی خسبد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۶
آن عشق که برق و بوش تا فرق رسید
مالم همه خورد و کار با دلق رسید
آبی که از آن دامن خود میچیدم
اکنون جوشیده است و تا حلق رسید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۰
آن کس که ترا بیند و خندان نشود
وز حیرت تو گشاده دندان نشود
چندانکه بود هزار چندان نشود
جز کاهگل و کلوخ زندان نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۱
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۹
آن نزدیکی که دلستان را باشد
من ظن نبرم که نیز جان را باشد
والله نکنم یاد مر او را هرگز
زانروی که یاد غایبان را باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۴
آنها که دل از الست مست آوردند
جانرا ز عدم عشق‌پرست آوردند
از دل بنهادند قدم بر سر جان
تا یک دل پر درد بدست آوردند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۶
آن یار که از طبیب دل برباید
او را دارو طبیب چون فرمایند
یک ذره ز حسن خویش اگر بنماید
والله که طبیب را طبیبی باید