عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۴
عشقی که از او وجود بی‌جان میزیست
این عشق چنین لطیف و شیرین از چیست
اندر تن ماست یا برون از تن ماست
یا در نظر شمس حق تبریزیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۵
عشقی نه به اندازهٔ ما در سر ماست
و این طرفه که بار ما فزون از خر ماست
آنجا که جمال و حسن آن دلبر ماست
ما در خور او نه‌ایم و او درخور ماست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۹
گر آتش دل نیست پس این دود چراست
ور عود نسوخت بوی این عود چراست
این بودن من عاشق و نابود چراست
پروانه ز سوز شمع خشنود چراست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۱
گر باد بر آن زلف پریشان زندت
مه طال بقا از بن دندان زندت
ای ناصح من ز خود برآئی و ز نصح
گر زانچه دلم چشیده بر جان زندت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۳
گر جملهٔ آفاق همه غم بگرفت
بیغم بود آنکه عشق محکم بگرفت
یک ذره نگر که پای در عشق بکوفت
وان ذره جهان شد که دو عالم بگرفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۴
گر دامن وصل تو کشم جنگی نیست
ور طعنهٔ عشقت شنوم ننگی نیست
با وصل خوشت میزنم و میگیرم
وصلی که در او فراق را رنگی نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۵
گر در وصلی بهشت یا باغ اینست
ور در هجری دوزخ با داغ اینست
عشق است قدیم در جهان پوشیده
پوشیده برهنه میکند لاغ اینست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۸
گفتم عشقت قرابت و خویش منست
غم نیست غم از دل بداندیش منست
گفتا بکمان و تیر خود می‌نازی
گستاخ مینداز گرو پیش منست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۳
گفتی چونی بنده چنانست که هست
سودای تو بر سر است و سر بر سر دست
میگردد آن چیز بگرد سر من
نامش نتوان گفت ولیکن چه خوش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۹
گویند که عشق عاقبت تسکین است
اول شور است و عاقبت تمکین است
جانست ز آسیاش سنگ زیرین
این صورت بی‌قرار بالایین است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۳
ما را بدم پیر نگه نتوان داشت
در خانهٔ دلگبر نگه نتوان داشت
آنرا که سر زلف چو زنجیر بود
در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۴
ما عاشق عشقیم که عشق است نجات
جان چون خضر است و عشق چون آبحیات
وای آنکه ندارد از شه عشق برات
حیوان چه خبر دارد از کان نبات
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۵
ما عاشق عشقیم و مسلمان دگر است
مامور ضعیفیم و سلیمان دگر است
از ما رخ زرد و جگرپاره طلب
بازارچهٔ قصب فروشان دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۰
مرغ دل من چو ترک این دانه گرفت
انصاف بده که نیک مردانه گرفت
از دل چو بماند دلبرش دست کشید
از جان چو بجست پای جانانه گرفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۱
مر وصل ترا هزار صاحب هوس است
تا خود به وصال تو که را دسترس است
آن کس که بیافت راحتی یافت تمام
وانکس که نیافت رنج نایافت بس است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۲
مست است دو چشم از دو چشم مستت
دریاب که از دست شدم در دستت
تو هم به موافقت سری در جنبان
گر زانکه سر عاشق هستی هستت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۵
معشوق شراب‌خوار و بیسامانست
خونخواره و شوخ و شنگ و نافرمانست
کفر سر جعد آن صنم ایمانست
دیریست که درد عشق بیدرمانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۷
من بندهٔ آن کسم که بیماش خوش است
جفت غم آن کسم که تنهاش خوش است
گویند وفای او چه لذت دارد
ز آنم خبری نیست جفاهاش خوش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۵
مینال که آن ناله شنو همسایه است
مینال که بانک طفل مهر دایه است
هرچند که آن دایهٔ جان خودرایه است
مینال که ناله عشق را سرمایه است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۱
هان ای دل خسته روز مردانگیست
در عشق توام چه جای بیگانگیست
هر چیز که در تصرف عقل آید
بگذار کنون که وقت دیوانگیست