عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۳۱
با هر آن دوست که گویم غم خویش
غم او از غم من بیشتر است
آن کز او مرهم دل می طلبم
دل او از دل من ریش تر است
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۳۶
فرو بارید طوفان بر سر من
چو از پیری مرا مجروح شد روح
بماندم از قدم تا فرق در غرق
کزین طوفان نه کشتی ماند نه نوح
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۳۷
هر زمان این زمانه توسن
عیش بر من به ناخوشی دارد
فلک بر کشیده هر نفسی
مر مرا در کشاکشی دارد
آن سواری که زیر زین هر شب
شبه گون اسب ابرشی دارد
آن سواری که زیر زین هر شب
شبه گون اسب ابرشی دارد
خسته تیر اوست هر جگری
سخت پرتیر ترکشی دارد
بر من این روزگار پر تشویش
عقل را چون مشوشی دارد
حسد آید مر از آب که آب
آخر از خاک مفرشی دارد
از غم باد سرد و حسرت من
سنگ در سینه آتشی دارد
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۴۹
دوستانی که مر مرا بودند
همه در زیر خاک، خاک شدند
دست من بی عطا از آن مانده ست
که همه معطیان هلاک شدند
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۵۸
سرشکی کز غم معشوق بارم
همه رنگ لب معشوق دارد
شنیدستی به گیتی هیچ عاشق
که از دیده لب معشوق بارد
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۶۳
ندارم امید بهی زین زمانه
که عمرم همه در امید بهی شد
جهان از لئیمان تهی به ولیکن
به ناکام ما از کریمان تهی شد
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۶۴
نه طالعی که امانم دهد ز خشم خدا
نه نعمتی که بدو خلق را کنم خشنود
شده ست معصیت و مفلسی بضاعت من
بدین بضاعت ناقص چه سود خواهد بود
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۷۶
بسی به بود مردن از زیستن
کرا زندگانی نباشد به برگ
زبس رنج و آفت که در زندگی است
حسد می برم مردگان را به مرگ
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۸۱
به روز از بیم دشمن شاد گشتن
غم دل پیش کس گفتن نیارم
ز بیم خواب بد دیدن به شب ها
اگر خوابم بود خفتن نیارم
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۸۴
بودم از روز جوانی هر نفس در لذتی
زان چنین در حسرت روز جوانی مانده ام
لذتی از زندگانی نیست در پیری مرا
زانکه در بیم زوال زندگانی مانده ام
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۳
نز خلق هیچ کار مرا استقامتی
نز هیچ دوست، شرط وفا را اقامتی
از چرخ بی ثبات و زخورشید بی نوال
دارم چو ذره شخصی و چون چرخ قامتی
نه اشک میغ را چو بنانم عذوبتی است
نه حد تیغ را چو زبانم صرامتی
با ظلم دهر فایده ندهد کفایتی
با جور چرخ سود ندارد شهامتی
هرساعتی قرین تن من مذلتی
هر لحظه ندیم دل من ندامتی
گویی زمن مزاج فلک را ملالتی است
وز لفظ من دماغ جهان را سآمتی
گر زآتش ستاره نیابم سعادتی
وزصحبت زمانه نبینم سلامتی
بینم زتازه تازه غم و گونه گونه رنج
پیش از قیامت آمده بر من قیامتی
کز دوستان به عرض نصیحت فضیحتی
وز مهتران به جای کرامت ملامتی
تا گشت گرد خاطر من خطبه عمل
مسعود سعد وار کشیدم غرامتی
حبسی که داشتم که در آن حبس ره نیافت
در گوش من نه بانگ نمازی نه قامتی
گردون امام بی خردان کرد مر مرا
هرگز بدین مثال شنیده ای امامتی
افلاس را چه خواهی از این به نشانیی
و افلاک را چه باید از به علامتی
بر و کرامت ازلی را طلب کنم
چون طبع روزگار ندارد کرامتی
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۵
موی سیاه من ز زمانه سپید شد
وین نامه سپید شد از معصیت سیاه
زان تیره گشت همچو گنه چشم روشنم
تا نیز چشم من نکند درگنه نگاه
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
دل تنگم از آنک هر چه خواهم آن نیست
دریای دل تنگ مرا پایان نیست
بیرون شدن از تنگ دلی آسان نیست
درمانش ز صبر است و مرا درمان نیست
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
تا بر سر من قیامت عشق رسید
چشمم اثر سلامت عشق ندید
از بس که دلم غرامت عشق کشید
شد بر دو رخم علامت عشق پدید
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
گر شب چو دراز گردد ای مایه ناز
تن را به فغان آرد و دل را به گداز
چون است دلم را به دو زلف تو نیاز
گر نایب زلف توست شبهای دراز
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
از دیدن خلق، دیده بی دوست بدوز
وز صحبت بی دلی ز دل کینه بتوز
ماننده ابر و شمع، از این پس شب و روز
بی دیده همی گری و بی دل می سوز
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
دلبر که بدو بود مرا مرهم دل
بگرفت کم من و نگیرد کم دل
با صبر توان نشست در ماتم دل
کو صبر که دست گیرد اندر غم دل
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
ای گنبد بر رفته ز تو پست شدم
جز جور ندیدم از تو تا هست شدم
ای ساقی غم ز جام تو مست شدم
رو دست ز من بدار کز دست شدم
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
هر چند درآب دیده غرق است تنم
از آتش دل سوخت زبان در دهنم
با ذل غریبی و فراق وطنم
جز دمن من مباد از این سان که منم
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
گشته است زبی خوابی و رنج و تب من
بالای شبم دراز چون یارب من
گویی که گره زده ست نوشین لب من
زلف شبه رنگ خویش را بر شب من