عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۲
بیگانهٔ جان شد دل و خویش غم تو
قربان دل من است کیش غم تو
سلطان جهان پیش غمت مسکین است
مسکینان را چه قدر پیش غم تو
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۳
سبحان الله چه سخت کاری غم تو
از خسته دلم عظیم کاری غم تو
گفتی که غمم می خوری آری غم تو
از غم چو گزیر نیست باری غم تو
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۷
هرگه که دلم فرصت آن در جوید
کز صد غم خویشتن یکی برگوید
نامحرم و ناجنس در آن دم گویی
کز ابر ببارد، از زمین بر روید
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱
هنگام بهار آمد و من بی رخ یار
رخساره به خون دیدگان کرده نگار
چون چشم و رخ و لبش به پیشم نبود
مَه نرگس و مه لاله و مه گل مه بهار
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۲۸
امشب طرب تمام در دلها نیست
یا هست ولی در دل من تنها نیست
بیچاره دلم بدان سبب برجا نیست
کان کاو همه جنت است و شخص اینجا نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۲۹
امشب زطرب هیچ اثر پیدا نیست
ور هست مگر در دگری در ما نیست
حظّی زسماع امشب آن ما نیست
کان مونس روزگار ما اینجا نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳۳
عشقت به بهانه ای به سر شاید برد
وین دل نه به دانه ای به سر شاید برد
معذورم اگر سماع می دارم دوست
کاین غم به ترانه ای به سر شاید برد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۵۱
با نی گفتم تو را که فریاد زکیست
بی هیچ زبان ناله و فریاد زچیست
گفتا زشکر لبی بریدند مرا
بی ناله و فریاد نمی شاید زیست
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۶۰
ای شمع هوای دلفروزی داری
شب زنده هم از برای روزی داری
تا صبح از آرزوی شیرین لب او
از گریه میاسای که سوزی داری
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۶۹
گفتم که دلم گفت پریشان باشد
ویران زبرای چه برین سان باشد
گفتا که دل تو وقف اندوه من است
رسم است همیشه وقف ویران باشد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۲۶
اشکم ز دو دیده تا به دریا برسد
این نالهٔ من تا به ثریّا برسد
این گریه به خنده گردد و سوز به سور
گر بار دگر عروهٔ وثقی برسد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۲۹
آن خط که از آن ماه دل افروز دمد
بر رغم من خستهٔ دلسوز دمد
تا شب دمد از روز مرا آسان است
زان می ترسم که از شبم روز دمد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۳۱
گر دل زتو بگسلد فراموشش باد
وز باد تو در آتش غم جوشش باد
وآن کس که زسودای تو عیشی دارد
گر دشمن جان من بود نوشش باد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۳۴
گفتم که شبی با تو توانم دم زد؟
ابرو ز سر خشم خم اندر خم زد
گفتم بخرم به زر وصالت روزی
لعلی بگزید و گوهری برهم زد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۳۵
بلبل همه شب به درد دل می نالید
خون دل خود در رخ خود می مالید
می گفت که گل به زیر پا می سپرند
زین پس به چمن مرا بباید نالید
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۴۴
آن یافت که بودم به ملولی گم شد
صد گونه فضایل به فضولی گم شد
من بودم و یک دل که خدا را می جست
آن نیز به شومی رسولی گم شد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۴۶
دانی که چرا سیاه گشت آن رخسار
من باز نمایم سبب آن هشدار
او زآتش رخسار دلم را می سوخت
دود دل من درو رسید آخر کار
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۵۰
بر دل که مقام تست گر نیش زنی
صد جان بدهم به رشوه تا بیش زنی
از نیش تو دل نیست دریغ اما من
می ترسم از آنک نیش بر خویش زنی
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۵۳
ای باد اگر گذر کنی بر صرصر
از من سخن[ی] به یار سیمین بربر
کاو گفت تو را که ای بت حیلت گر
گر هست غمت پس غم من بهتر خور
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۵۴
گفتم طربی به صد دل و دین بخرم
هان تا که فروشد، من مسکین بخرم
جایی برسید درد دل، گر یابم
مرگی به هزار جان شیرین بخرم