عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
در هجر خودم نعره زنان می دارد
خوناب ز دیده ام روان می دارد
جانا نه گناه این دل سنگین است
بخت بد من مرا بدین می دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
ما را غم هجرت نگران می دارد
سرگشته مرا گرد جهان می دارد
آخر ز چه رو آن بت دلخواه مرا
پیوسته مرا گرد جهان می دارد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
بیچاره دلم زبون گردون باشد
دایم ز غم زمانه پر خون باشد
روز و شب از اندوه فلک می گرید
تا عاقبت کار جهان چون باشد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
فریاد ز دست جور این چرخ بلند
کاو گلبن امّید من از بیخ بکند
دل زار و تنم نزار و چشمم پر خون
از غصّه روزگار یارب مپسند
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۵
روزیت هوای من درویش نبود
رحمیت بر این خسته دل ریش نبود
دانی که عنایت تو با بنده چه بود
چون موسم گل که هفته ای بیش نبود
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۷
بیچاره کسی که از وطن دور شود
از صحبت یار خویش مهجور شود
تنها و به دست دشمنان گشته اسیر
بی برگ و جگر خسته و رنجور شود
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۹
از آتش دل چو شمع در سوز و گداز
هستم من بیچاره به شبهای دراز
سرگشته روزگار یاری شده ام
یارب به کرم کار من خسته بساز
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۰
ای دل بنشین و با غم یار بساز
چون گل بشدت ز دست با خار بساز
دل گفت از این بیش نمی یارم ساخت
گفتم چه کنی برو بناچار بساز
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۲
ای دل تو به درد یار هجران می کش
زهر آب ز جام نامرادی می چش
تا همچو خردمند چرا گوشه فقر
بر خود نگرفتی که نشینی دلخوش
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۹
تا کی به غم زمانه سازیم ای دل
در بوته غم چو زر گدازیم ای دل
چون نیست میسّرت وصالش شبکی
تا چند ز دور عشق بازیم ای دل
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۵
بلبل که تو از جان شده ای ناظر گل
گل می رود از باغ تو شو حاضر گل
در اوّل گل چو خوش بود حال جهان
هرچند که خوش نیست مرا آخر گل
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۷
تا کی غم این جهان فرسوده خورم
تا چند جفای مردم سفله برم
چون خال بتان حال دلم گشت تباه
در چرخ کبودجامه خود نیست کرم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۹
تا روی چو ماه تو نهانست ز چشم
بی روی توأم دجله روانست ز چشم
از سوز دل سوخته وز جور فراق
خونابه به روی من روانست ز چشم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۳
در آتش روی دوست بگداخت دلم
جان و سر و عمر خویش در باخت دلم
گویند چرا نساختی با غم او
گفتم چه کنم چون که نمی ساخت دلم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۸
شب نیست که من یاد تو از جان نکنم
و این دیده دل چو شمع گریان نکنم
از سوز و گداز باز ننشینم من
تا رشته جان خویش بریان نکنم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۰
ابروی تو پیوسته به خم می بینم
وز هجر تو چشم خود به نم می بینم
آخر به که گویم غم جان و دل خود
غمخوار درین زمانه کم می بینم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۵
ای دل دم عشق یار زین بیش مزن
بیگانه شدی تو لاف زین بیش مزن
از پای درآمدی تو بیهوده دو دست
از درد فراق بر سر خویش مزن
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۱
ببرید ز من نگار مسکین دل من
مهجور شد از وصال مسکین دل من
ننواخت مرا شبی به وصلش چه کنم
زان روی چنین شدست مسکین دل من
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۵
خون گشت مرا از غم هجران دیده
آخر چکنم با دل هجران دیده
گویند که هجر جان ز تن سخت بود
مسکین دل من چو روز هجران دیده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۷
بیچاره دل از فلک جفا برده بسی
جز لطف توأم در دو جهان نیست کسی
من منتظرم نشسته بر راه امید
فریادرسم که نیست فریادرسی