عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۰۶
وقت آن شد که دگر سر حق اظهار کنم
خرقه و سبحه بدل بابت وز نار کنم
راز عشقش که پس پرده دل هست نهان
با دف و چنگ عیان بر سربازار کنم
صوفیان را ز می صاف چشانم قدحی
بیخبرشان بدمی از سرو دستار کنم
چون صدف جای بدریای معانی سازم
دامن و جیب پر از گوهر شهوار کنم
تا کنم تازه دگر شیوه منصوری را
فاش اناالحق زنم و جابسردار کنم
جز بگلزار سر کوی تو ای حور سرشت
تو مپندار که زو جانب گلزار کنم
ای خوش آنروز که چون نور علی سرخوش و مست
خیزم و جان به نثار قدم یار کنم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۰۷
بازم آمدم موسی صفت ظاهر ید بیضا کنم
فرعون و قومش سربسر مستغرق دریا کنم
باز آمدم همچون خلیل از معجزات دمبدم
نمرودی و نمرود را معدوم و ناپیدا کنم
باز آمدم عیسی صفت گردن زنم دجال را
وز امر مهدی عالمی از یکنفس احیا کنم
گه ماهرا تابان کنم خورشید وش در آسمان
گاهی چو یونس سوی یم در بطن ماهی جا کنم
از پای تا سرگشته ام در بحر وحدت غوطه ور
تا جیب و دامان چون صدف پر لؤلؤ لا لا کنم
زاهد چه میلافی برو کنجی بمیر و دم مزن
ورنه سراسر پرده ها از روی کارت وا کنم
آخر نگفتی چیستم نه هستم و نه نیستم
من کیستم من کیستم تا سر حق گویا کنم
من مظهر حق آمدم لاقید مطلق آمدم
هر لحظه در دیوان دل دیباچه انشا کنم
نور علی نور علی شد در دلم چون منجلی
زان عاشقانه در جهان سر نهان پیدا کنم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۰۸
ما خراباتیان بی باکیم
از می وصل حق طربناکیم
رونق افزای عالم ملکوت
مجلس آرای بزم افلاکیم
یابد از مادو کون آرایش
گرچه ز آلایش بدن پاکیم
نور پاکیم در سرای ظهور
ظاهر اندر مظاهر خاکیم
تاجداران تخت کرمنا
شهریاران شهر لولاکیم
پادشاهان کشور عرفان
بندگان شه عرفناکیم
من رآنی فقد رای الحق را
مستمع از لب عبدناکیم
همچو نور علی ز روز ازل
لاابالی و رند و بی باکیم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۰۹
نور رویش چو در نظر داریم
نظر کیمیا اثر داریم
روز و شب از غبار درگاهش
کحل بینائی بصر داریم
بهر مهمانی غمش برخوان
خوش کباب دل و جگر داریم
گر نداریم سیم و زر در کف
اشگ سیمین و رنگ زر داریم
غیر دلجوئی سراپایش
کی بدل فکر پاو سر داریم
ز اشک گوهرفشان ببحرغمش
دامن و جیب پر گهر داریم
همچو نور علی ز باده عشق
هر زمان نشاه دگر داریم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۰
ما ساقی مصطب صفائیم
مست می وحدت خدائیم
از کبر و ریا شده مبرا
آئینه وجه کبریائیم
بگذشته از این سرای فانی
شاهنشه کشور بقائیم
از دام بلای عقل جسته
در وادی عشق مبتلائیم
دستار ریا فکنده از سر
وارسته ز جبه و ردائیم
هستیم ز لبس اگر چه عریان
هر لحظه بکسوتی برآئیم
چون نور علی بکشور فقر
گه پادشهیم و گه گدائیم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۱
ما جلوه گه جمال یاریم
آئینه حسن آن نگاریم
در مصطب عشق با دف و چنگ
از ساغر وصل باده خواریم
جز باده کشی و مهر ورزی
کاری بجهان دگر نداریم
گردیده غریق بحر وحدت
گاهی بمیان و گه کناریم
با شاهد وصل گشته همدوش
گاهی بیمین و گه یساریم
جز تخم وفاو دانه مهر
در مزرع جان و دل نکاریم
چون نور علی بملک باقی
بر مسند فقر تاجداریم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۲
ما هزاران گلشن اوئیم
جز گل وصل او نمی بوئیم
ز کمند خودی شده آزاد
بسته زلف آن پری روئیم
این عجب بین که در محیط بقا
عین آبیم و آب می جوئیم
خرقه زهد و جامه تقوی
جز بمینای دل کجا شوئیم
گاه درو گهی صدف گردیم
گاه دریا شویم و گه جوئیم
گاه گوئی زنیم با چوگان
گه بچوگان عشق چون گوئیم
جز بنور علی عالیقدر
راز دل کی بدیگری گوئیم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۳
ما گهی یونس و گهی حوتیم
گاه موسی و گاه تابوتیم
گاه دریم و گاه مرجانیم
گاه لعلیم و گاه یاقوتیم
ساکنان سرادق جبروت
محرمان حریم لاهوتیم
پادشاهان کشور ملکوت
شهریاران شهر ناسوتیم
همچو نور علی بدیر وجود
کاسر جبت وند و طاغوتیم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۴
ما مریدان سید خویشیم
پادشاهیم اگر چه درویشیم
سالکان مسالک حق را
گه بدنبال و گاه در پیشیم
سینه ریشان درد هجران را
داروی وصل و مرهم ریشیم
رسته از ریش و سرقلندروار
نه چو تو در پی سر و ریشیم
زاهد از بیش و کم چه میجوئی
مطلق از قید هر کم و بیشیم
غیر اندیشه سراپایش
هرگز از پا و سر نیندیشیم
همچو نور علی بکرسی فقر
تاجداران معدلت کیشیم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۵
ما مقیمان تخت تحمیدیم
سرفرازان تاج تمجیدیم
می فروشان مصطب توحید
باده نوشان بزم تجریدیم
دریکتای قلزم وحدت
جوهر فردکان تفریدیم
پای تا سربکسوت تحقیق
کنده تن از لباس تقلیدیم
نقد هستی به بازی عشقش
هرچه بود و نبود بازیدیم
هرگز از واعظان بی معنی
سخن عارفانه نشنیدیم
همچو نور علی در این مصطب
ساقی بزم اهل توحیدیم
توئی آن لوح محفوظ معظم
که نقشی هست از وی اسم اعظم
توئی منظور جمله آفرینش
توئی مقصود از ایجاد عالم
بجانب آدمی کی میبرد پی
که جسمت هست جان جان آدم
صفاتت مطلق از هر بود و نابود
منزه ذاتت از هر بیش و هر کم
زجامت جرعه هرکس کند نوش
عیان سازد هزاران جام با جم
جهان و صورت معنی سراسر
ترا زیر نگین باشد مسلم
بظاهر گرچه ختم المرسلینی
بباطن برهمه هستی مقدم
نمیفرمودی ازتو من ر آنی
حدیث من عرف میبود مبهم
خوش آنکس در حریم لی مع الله
که چون نور علی باتست محرم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۶
جز جان و جنان که شد ز دستم
بنگر ز غمت چه طرف بستم
دی توبه نموده بودم از می
امروز بساغری شکستم
در راه طلب چو گرد عمری
گه خواستم و گهی نشستم
چون رشته عشق گشت محکم
سررشته عقل را گسستم
مرد ره عشقم و نباشد
اندیشه از بلند و پستم
از هستی و نیستی منزه
نی نیستم این زمان نه هستم
چون نور علی بمصطب عشق
مست می وحدت الستم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۷
منکه هر جای روم در قفس صیادم
از قفس بهر چه صیاد کند آزادم
گرچه هر لحظه بخونم صنمی برخیزد
بر در دیر مغان مست و خراب افتادم
برده اند از قد و رخسار خود آن حوروشان
جلوه طوبی و گلگشت جنان از یادم
تا کشم دختر گلچهره رز را بنکاح
زیور خرقه تقوایش بکابین دادم
خسروا بی لب شیرین شکر بار تو چند
همچو فرهاد کشد سربفلک فریادم
جان خود بهر چه ایثار نسازم ز غمش
کز ازل بهر همین کرده خدا ایجادم
منکه چون نور علی ملک بقایم وطنست
از جهان سیل فناگو بکند بنیادم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۸
من مست جام وحدتم هذا جنون العاشقین
مطلق زقید کثرتم هذا جنون العاشقین
جان در سر جانانه شد دل در سر پیمانه شد
تن ساکن میخانه شد هذا جنون العاشقین
گه نور گه نار آمدم گه گل گهی خار آمدم
گه مست و هشیار آمدم هذا جنون العاشقین
راندم بمیدان بارگی رستم ز خود یکبارگی
زین پس من و آوارگی هذا جنون العاشقین
فانی بدم باقی شدم در بزم جان ساقی شدم
خورشید اشراقی شدم جنون العاشقین
کندم زتن خرگاه جان رفتم برون از لامکان
کردم مکان در لامکان هذا جنون العاشقین
در مجلس روحانیان خوردم یکی رطل گران
رستم زهر نام و نشان هذا جنون العاشقین
نور علی عالیم اندر ولایت والیم
مست می اجلالیم هذا جنون العاشقین
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۹
ای جان و ای جانان من هذا جنون العاشقین
ایوصل و ای هجران من هذا جنون العاشقین
راه مرا پایان تو ئی درد مرا درمان توئی
جان مرا جانان توئی هذا جنون العاشقین
دیوانه رویت منم آشفته مویت منم
سرگشته کویت منم هذا جنون العاشقین
پروانه شمعت منم آشفته مویت منم
دردانه سمعت منم هذا جنون العاشقین
ای شاه درویشت منم درویش دلریشت منم
بیگانه و خویشت منم هذا جنون العاشقین
شمع ترا پروانه من عشق ترا افسانه من
گنج ترا ویرانه من هذا جنون العاشقین
جان جهان من توئی روح و روان من توئی
فاش و نهان من توئی هذا جنون العاشقین
بستم بتا در دیر جان زنار زلفت در میان
وز کفر و دینم سرگران هذا جنون العاشقین
از روی تو نور علی شد در دلم چون منجلی
مستانه گویم یللی هذا جنون العاشقین
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۲۰
ای ماه رویت چون مهر تابان
ما را بکویت از مشرق جان
خلقی بکویت هر سو شده جمع
جمعی ز مویت گشته پریشان
روی تو برجی پر ماه انور
لعل تو درجی پر در و مرجان
پیچان ز مویت زنار ترسا
تابان ز رویت انوار ایمان
زین بحر اخضر دانی چه دارم
اشکی چو گوهر در دیده غلطان
چون با تو بستم پیمان عهدی
نبود شکستن در عهد پیمان
گفتی چو اسرار نور علی را
طبع گهر بار کلکی در افشان
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۲۱
ای دل از جان پیش جانان دم مزن
پیش جانان ای دل از جان دم مزن
زخم اگر داری دل از مرهم بشوی
درداگر داری ز درمان دم مزن
گل اگر چینی منال از زخم خار
وصل اگر جوئی ز هجران دم مزن
آن کمال ابرو گرت قربان کند
زیر تیغش باش قربان دم مزن
از سروسامان چه گوئی نزد یار
سر فدایش کن ز سامان دم مزن
دل منور ساز از نور علی
وز فروغ مهر تابان دم مزن
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۲۲
ذره از مهر تابان دم مزن
قطره از بحر عمان دم مزن
حرفی از اوراق دل ناخوانده
از حدیث دفتر جان دم مزن
شد دلت تاریک کنج مدرسه
از صفای بزم رندان دم مزن
حرف را کن صرف و نحوت محو کن
وز خیال و ظن و برهان دم مزن
تا کشی بر دوش بار احمقان
گاو شیطانی ز رحمن دم مزن
نیست ساقی دور دوران پایدار
باده دور افکن ز دوران دم مزن
رخ بتاب از غیر چون نور علی
در رخ اوباش حیران دم مزن
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۲۳
ساقی بیا و میکده را فتح باب کن
مینای می برآر و بمجلس شتاب کن
تا زآب دیده سرخ کنم رنگ زرد خویش
از خون دل بساغر چشمم شراب کن
بگشا نقاب زلف ز رخسار مهوشت
وز اشک خویش ماه فلک را نقاب کن
صبحست و آخر شب و خور در نقاب مه
گر وصل یار میطلبی ترک خواب کن
تا ز آب دیده بر کشی از موج خیز دهر
سیلاب دیده سرکن و عالم خراب کن
مردانه وار دل بکن از مهر این عجوز
وز عشوه های دمبدمش اجتناب کن
اوراق زهد را بمی انداز دفتری
از گفته های نور علی انتخاب کن
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۲۴
خلوتی در سرای درویشان
بطلب از خدای درویشان
محرمان حریم لاهوتند
ساکنان سرای درویشان
منزلی نیست در جهان حق را
جز دل با صفای درویشان
با رضای خدایکیست یکی
در دو عالم رضای درویشان
هر دم از خوان غیب مائده
میرسد از برای درویشان
نعمت لایزال و لم یزل است
خوان بذل و عطای درویشان
قطره بیش نیست دریاها
زابر جود و سخای درویشان
از خودی رست با خدا پیوست
هرکه شد مبتلای درویشان
هست پاک از غبار کبر و ریا
دامن کبریای درویشان
مدعای دو کون شاهان را
حاصلست از دعای درویشان
مهر و مه راست روز و شب در سر
سایه گستر لوای درویشان
در جهان بهر لقمه باشند
پادشاهان گدای درویشان
خوش نوا ساز عالمند و بود
بینوائی نوای درویشان
سر خوش آنکه نهاده بر گردن
طوق مهر و وفای درویشان
سرو جانم فدای آنکه بود
سرو جانش فدای درویشان
تا نهم پای بر سر افلاک
سرنهادم بپای درویشان
در دل و جان مراست نور علی
جلوه گر از لقای درویشان
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۲۵
روی بهر چه هر دم سوی گلشن
بیا گلهای اشگم بین بدامن
دلم کائینه نور تجلی است
مدام از عکس رویت هست روشن
ز سروت کی کند دل قمری جان
که طوق بندگی دارد بگردن
چه حد خورشید تابان را که آید
بطرف کعبه کویت ز روزن
تو آنشاهی که جبریل امین را
در خلوت سرایت گشته مأمن
نبودش آن تزین عرش اعظم
ز نعلینت نمیشد گر مزین
بجز نور رخت در کعبه و دیر
نجوید دیده شیخ و برهمن
تو جان عالمی عالم تن تو
کجا بیجان حیاتی هست بر تن
فلک گر باردم از کین بسر تیغ
بود مهر توام در بر چو جوشن
ز گفتارت که برهانیست قاطع
حدیث کاف و نون گشته مبرهن
ز رخسارت که مرآت الهیست
شده نور علی ما را مبین