عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۴
دل مخزن اسرار الهی کردم
در عالم عقل پادشاهی کردم
اندر قباست بحر تحقیق شدم
کشتی شک و شبهه تباهی کردم
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۹
رهبان کلیسیای دوران شده ام
ناقوس نواز دیر حرمان شده ام
نه معصیتی نه طاعتی وای به من
شرمنده کافر و مسلمان شده ام
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۰
رخت خود از اینسوی برون بربستم
چون فکر تو در درون خود بنشستم
با دست خیال تو از اینسان یعنی
تا دامن حشر عهد صحبت بستم
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۱
کی باد ز شر تن اخسا برهیم
از وحشت این قفس چو عنقا برهیم
جان در چمن قدس فشانم به رقص
روزی که ز ظلمت هیولا برهیم
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۲
کو مرگ که مایه حیاتش گیرم
وز دفتر زندگی براتش گیرم
از منطقه چرخ شتاب آورمش
وز مرکز افلاک ثباتش گیرم
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۶
ما سطح فلک قعر زمین می شمریم
نه چرخ همین یکی نگین می شمریم
گیتی رحم وروان جنین می شمریم
تا ظن نبری که عمر این می شمریم
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۸
من علم گیاه حرم توحیدم
من چارده ماه حرم توحیدم
گر اهل حقیقت سپرندم به قدم
غم نیست که ماه حرم توحیدم
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۹
موسایم و در طور لقا می طلبم
عیسایم و پیوسته بقا می طلبم
یعقوبم و گمگشته خود می جویم
مقصود دلم توئی ترا می طلبم
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۰
مائیم که با فقر و فنا ساخته ایم
در ملک عدم مرکب جان تاخته ایم
از دولت سودای تو بی منت مرگ
خود را ز خودی خویش پرداخته ایم
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۱
من خالق کن فکان ترا می دانم
معبود همه جهان ترا می دانم
آنکس که بحکم قدرت بیچونی
از خاک کند روان ترا می دانم
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۳
یکباره بترک دار دنیاگفتم
بیرون خود از غبار هستی رفتم
از بسکه درون سینه شبهای فراق
در خدمت سلطان خیالت خفتم
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۴
دنیا نه به خاک نه به آبش میدان
گیتی نه به بیداری و خوابش میدان
این پنج صباح هستی پا به رکاب
گردل دادی تو ناصوابش میدان
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۵
آکنده به آتش دل بی حاصل من
گوئی که ز آتش است آب و گل من
عصیان نکند کس ار بود دوزخ حشر
چون آتش دوزخ درون دل من
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۱
ای زنگ غمت صیقل آیینه‌ی من
انبار فلک مباش در کینه‌ی من
خود بس باشد گیاه هستی مرا
این شعله که سر کشید از سینه من
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۰
اشراق دل از غم بتان شاد مکن
بتخانه به سنگ کعبه آباد مکن
این دیر فنا را سر آبادی نیست
تو بر سرسیل خانه بنیاد مکن
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۴
ای وهم تو از مزیفاتی بس کن
محبوس مخلد جهاتی بس کن
اینجا قلم عقل ز خاموشان است
تو رنگ سیاهی ز دواتی بس کن
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۵
ای دیده عقل کلبه نقاشی کن
در جلوه شد آن نگار جانپاشی کن
دلدار من از دوگونه خورشیدی کرد
خورشید فلک کنون تو خفاشی کن
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۳
چون جزر اصم گوش طبیب دوران
نه ناله ز خسته شنود نه افغان
عطار قضا ز بهر بیمار هنر
جز زهر حوادث ننهد در دکان
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۴
در سینه چودوزخ آتشی کردم من
چون باد سحر هنوز دم سردم من
هرکس که شنید دردم از من بگریخت
گفتی که مگر صورت آن دردم من
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۶
گر تیغ غمش ز جان کشد کینه من
ای دل نخوری دریغ بر سینه من
گو صیقل تیغ جان زدای غم دوست
بزدای ز زنگ هستی آئینه من