عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶ - جلال الدین کیست؟
ز سیم ساده یکی کوه دیده ام بدو نیم
دو نیمه کوه که دید است کان بود از سیم
ز سیم ساده یکی کوه، لیک پنداری
که کرده اند بشمشیر کوه را بدو نیم
گهی بگونه کافور کان بود از گل
میان کاخگه اندر ز لعل حلقه میم
چهی است در که و از سیم کرده سیمایش
که دارد از گل و گلنار افسری بدو نیم
فراز او همه سیم و نشیب او همه زر
کران او همه خوف و میان او همه بیم
کهی که دیده نسرین ازو شود حیران
کهی که خرمن سوسن ورا کند تعظیم
بنرمی و بسفیدی مثال تل سمن
بپاکی و بنظیفی بسان در یتیم
بجهد شیشه سیماب گر در او ریزی
بشیشه تو کند شوشه های زر تسلیم
زهی کهی و خهی چشمه ای که اندروی
قرار گیرد مار شکنج و ماهی شیم
هرآنکه سایه آنکوه دید و آن چشمه
بدید سایه طوبی و چشمه تسلیم
ولیک راه مخوفست و کس بدو نرسد
مگر کسی که خدایش بداد کف کریم
جلال دین سبب افخار چار ارکان
کز او نظام گرفته است صحن هفت اقلیم
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷
ما فرش بزرگی به جهان باز کشیدیم
بس . . . ن غلامان نکو روی دریدیم
شلوار عروسان زره زلف گشادیم
بر گنبد ترکان پریچهره خزیدیم
بس گنده مغلوک کهن را یله کردیم
ور گنده پی فرمان، دشنام شنیدیم
بس کودک زرین کله سیم بناگوش
کو را بکله بر کله بوق کشیدیم
از بهر رضای دل این . . . ر نگون بخت
از گنده کسان . . . ادن . . . نی طلبیدیم
چون نیک نگه کردیم از روی حقیقت
راهی خوش و بهتر زره پشت ندیدیم
آنراه رهانید مرا از غم و غصه
تا ظن نبری کاین ره بی مرزه گزیدیم
اینست جواب غزل خواجه سنائی
ما فرش بزرگی به جهان باز کشیدیم
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰ - ای سنائی دم در این عالم قلندروار زن
ای پسر ریش آوریدی گل کش و دیوار زن
باد سرد از درد ریش آورد کی دیوار زن
گاه بی ریشیت گنتم دست بر دیوار نه
ممرا گفتی رو ای غرزن سر دیوار زن
پار بر من لاف پریشی زدی و خوش زدی
گر بحسن امسال چون پاری، فزون از پار زن
سرکشی کردی و سرگشتی و پشت سر زدی
آن بسر شد ای پسر، هنجار دیگر کارزن
فاقه و ادبار بی ریشی خور و بسیار خور
باد سرد از یاد بیریشی زن و بسیار زن
بر گل خیریت خیره خار بر رست ای پسر
خیره منشین جان بابا، خر بگیر و خار زن
داو سر سنگی به بیریشی همی صد کان زدی
داو دودانگی به با ریشی بسیصد بارزن
نقش کعب از دو یک و شش پنج و سه و چار داد
هان دو و یک را همه شش پنج و سه و چارزن
ریش آوردی برو آسانتر ای دشوار خم
کار آسان گر نیابی، چنگ در دشوار زن
روی را از من ببر و زپیش من آواره شو
ورنه بر راه رهائی رو یکی آوار زن
. . . یر . . . ن تو ندارم، خیز و بالا راست کن
. . . یر . . . ن خویش جوئی، چنگ در پالارزن
هان و هان کم گوی که خود بی ثمر کشیم و پیر
بر دهان همچو . . . ن خرس . . . س کفتار زن
گر غلط پندار پنداری که هستم، نیسم
خاک در چشم غلط بین غلط پندار زن
تو همان یاری که بودی، لیک ریش آورده ای
تیز بر ریشت زن گر تیز نبود هار زن
این جواب آن، کجا گوید سنائی غزنوی
ای سنائی دم درین عالم قلندروار زن
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱ - مرا عشقت بنامیزد بدان سان پرورید ای جان
چو زآب روی تو ریش چو آتش بردمید ای جان
به خاک پای تو کان باد بوقم آرمید ای جان
ز رویم روی را درکش نهان کن ریش زیر کش
چو بتوان ریش خود خوش خوش بدو مشتی کشید ای جان
فروغ آتش ریشت چنان شعله زند گه گه
که پندارم به دوزخ بر نخواهی بر نوید ای جان
یخ پرورده شد عشقت به سردی زآتش ریشت
ترا آتش فروزان شد مرا یخ پرورید ای جان
همه روی چو ایمان را به ریش آتشکده کردی
سزای روی خود کردی چنان کز تو سزید ای جان
نه بینم روی تو زین پس نه مانند تو دیگر کس
کزان ریش چو بند خس به چشمم خس خلید ای جان
سواری در بیابانی ز تو پرسید ره کوره
ز بیم سرخ منجوقش ترا ریش بردمید ای جان
ز ریشت گرچه منجورم نگویم کان به . . . من
به . . . ن تو که بتوانیم خود را . . . ن درید ای جان
نه جان تست کمتر کن بر آرو سر بکن از تن
خدا انگشت با ناخن به حکمت آفرید ای جان
چو آیی خیره وانگه نیک‌تر و بهتر و کوته
اگر در دست کند ته ته توان جمله برید ای جان
به سان زردآلو خلیده سبلت آوردی
که یارد پیش آن لب‌هات شفتالو خرید ای جان
کلوخ آمرودئی کردم که شفتالوت زرد آبی
مگر با دانه آبی توانم کافنید ای جان
حسن آیی به نزد من که اندر کان شفتالوت
نیامد دانه آبی نه آبی تر پدید ای جان
نه خود گفتی که من روزی میان خانه از ده تن
به دندان در زدم دامن بر وزن برید ای جان
چو حال تو چنین یابم تو دانی کاین قدر دانم
نباید از فلان پرسید و بهمان در رسید ای جان
ندارم مهر تو یک جو ندانم کهنه‌ای یا نو
به ریش خویش ری و رو که درماندی برید ای جان
کرا شاهد جنین آید، سنایی‌وار کی گوید
مرا عشقت بنامیزد بدان سان پرورید ای جان
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴ - تا سر من همی بود بر دوش
. . . ن ترک من، آن بت سیمین
هست سرخ و سپید و گرد و سمین
. . . ایر از آن . . . ن بعافیت هر شب
سیم بستر کند، سمن بالین
تنگ حلقه است . . . ن چو خاتم و ایر
در نشیند بخاتمش چو نگین
نه همه . . . ن چو یکدیگر باشد
نه همه میوه ای بود شیرین
فرق چندان بود ز . . . ن تا . . . ن
کز زمین، تا بآسمان برین
طبع کش سرد باشد و ناخوش
رخ کند زرد و دل کند غمگین
نرود همچو من بجز ره . . . ن
هرکه با خویشتن ندارد کین
نرود همچو من بجز ره . . . ن
هرکه با خویشتن ندارد کین
از سرین نیست در جهان خوشتر
سال ها من بیازمودم این
تا سر من همی بود بر دوش
در دل من بود امید سرین
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۳۶ - روز از ما بگریخت
شمس برگشت ز چرخ، همچو زرین طبقو
چادر لعل کشید، گرد گردون شفقو
روز از ما بگریخت، شب چو در ما آویخت
لؤلؤ لالا ریخت زیر نیلی طبقو
مینمود از خرچنگ زهره را پیش آهنگ
چو بروی شه زنگ بر چکیده عرقو
من بکنجی دربست، خفته بودم سرمست
در گروگان زده دست از برای جلقو
بانک چنگ آمد و نای، جستم از شوق ز جای
بنگریدم ز سرای همچو یاری رفقو
گفتم ای جمع که اید، بر در و رسم چه اید
بس نکوتر چه زئید در جهان خلقو
گفت کاین قوم ظریف همه هستند حریف
باده بی اینها زیف کرده اندر حلقو
مه محمد ز عراق، مایه حسن وفاق
گنده برده بوثاق، برنهد بقر بقو
گر کسی از شعرا، گوید این را قوفا
گو بدین کن هجا تاش گیرد حلقو
قصه وزین سخن، گو بدین قاعده کن
فاعلاتن فعلن باق بق باق بقو
ترک من خورده نبید، دی برم مست رسید
وز سر خشم کشید آنمه بر من بخقو
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷ - گره زده سر زلفین دلگشای که چه
خوره شده بمیان پای من بپای که چه
فکنده زیر یکی گنده راوگای که چه
میان پای یکی . . . ل دوغ ریز که چون
به پیر دانشی و طفل گوه خوای که چه
چو گردن شتری کرده خویشتن بر خیر
دوایه بسته بخود همچنان درای که چه
تو هر زمانی گداتری و من کرده
توانگری همه در کار نو گدای که چه
یکی نگوئی هر تاز را که ای گنده
کنی بما ستم و جور غم فزای که چه
جواب آن غزلست این که گفت مختاری
گره زده سر زلفین دلگشای که چه
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۳۹ - عقل و جانم برد شوخی آفتی بتیاره ای
تاز بازم ایر من در . . . ن هر زن باره ای
زین مناره شبه ابری . . . یگان چون باره ای
بدرگی، سرخی، درازی، کفته ای، آشفته ای
کافری، . . . س دشمنی، . . . ن دوستی، . . . ن باره ای
فاخته طوقی، شتر لفجی، غضنفر گردنی
خر سری، غژغا و موئی، اعوری، عیاره ای
زین سرایوئی، یک اندامی، درشتی، یردلی
مغ کلاهی، مغ روی، بر آب رود افشاره ای
بد . . . سی، جغریق کاری، پای لغزی، سرزنی
بلغم اندازی، کلی، سرگبن کشی، گه خواره ای
پر خدوئی، زشتخوئی، خیره روئی، خربطی
چوب کوبی، آهن و پولاد و سنگ خاره ای
معده کوبی، ناف کاوی، دل دری، شش افکنی
گرده گون رود آکنی، تن سوزه ای، . . . ن خاره ای
دوغ ریزی، رب روی، لوطی نژادی، . . . ن دری
عاشق . . . نی که دارد درگه و در ساره ای
تیز خشمی، زود خشنودی، قناعت پیشه ای
داروی هر دردمندی، چاره بیچاره ای
بینی اندر گبر کان تا ز تن چون بنگری
کوه تازی، تاز بینی در بن هر تازه ای
هرزمان در رومه گه بیزمن چون بنگری
هر نخی چون دانگ سنگی هر رگی چون باره ای
گاه . . . ن گردنش بینی برابر داشته
پیر پنجه ساله را با کودک گهواره ای
از سر نیمور من هرگز کجا بیرون شود
عشق هر سرگین فروشی، مهر هر . . . ن پاره ای
هرکرازین . . . ر سرخ و سخت من درخور بود
رایگان . . . یان کنم بی رشوت و بی تاره ای
ایری سخت رایگا آواز در عالم زدم
تا بدین آواز باز آیند هر آواره ای
خوردن ایر مرا بر خیره گر منکر شدند
دیدنش اجرای . . . لانرا کم از نظاره ای
چون سنائی شاعری برسازم از نیمور اگر
بر سر نیمور ترساوار بندم شاره ای
هم بر آنوزن سنائی گفت سلمانی بچه
عقل و جانم برد شوخی، آفتی، پتیاره ای
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۴۰ - ای راه ترا دلیل مردی
ای مرز ترا دریده مردی
زان مرد بتو رسیده دردی
بر نیز گهت نهاده سرخی
وز نانگهت کشیده زردی
آن ایر که رایگان بخوری
باد من جو، خری نخوردی
اندر همه شهر خود نیابی
جز تو، که ترا نگاد مردی
و در دسترسی بدی، همانا
ایر تو، ترا جماع کردی
اینست جواب آنکه گوید
ای راه، ترا دلیل مردی
سوزنی سمرقندی : مسمطات
شمارهٔ ۱
عاشقم بر کل شبلی که سرش بی موی است
چهره بی زحمت زلف خوش عنبر بوی است
وه نیکوست بر او گر چه کل بدروی است
گوی سیمین صفت جامی نشست اویست
کوه سیم است چرا بیهده گویم گویست
عشقش آورد بدین بیهوده گفتار مرا
شاهد شاعر اگر مسخره باشد شاید
زانکه از شاعر و از مسخره بزم آراید
؟لی و ژاژی این میخورد آن میخاید
چون شود طبع خوش این میهلد آن می . . . اید
پس بدینروی مرا بی کل شبلی باید
ور نباشد کل شبلی نرود کار مرا
آن کل شوم نیک تیر دل از من بربود
عشق بر عشق چو آروغ برافروز فروز
یاسمن گون رخ . . . ون را بزهارم بنمود
شب ز سودای ویم دیده حمدان نغنود
کرد بی جرمی آن کل کلان . . . ون جهود
بغم عشق بدینگونه گرفتار مرا
کل بودی چون نای بگوش . . . ایرم
بنوائی بربودی دل و هوش . . . ایرم
نوش بدی چشمه نوش . . . ایرم
زده در چشمه نوشش سر و گوش . . . ایرم
کل شد و برد به . . . ون داغ و و دروش ایرم
اثری ماند از آن داغ بشلوار مرا
کل شبلی بر ازینگونه که دل خواهد خواست
بدو رخ ماهی پذرفته خسوف و شده کاست
قامتش سروی کز نیمه بباید آراست
جفته گاهی بسفیدی و بلعلی می و ماست
تا بر آن چفته بخفتم نتوانم برخاست
تا بصد کاخ نکررندی بیدار مرا
کل شبلی شد ازینجا و مرا شد معلوم
ماندم از صحبت آن جفته سیمین محروم
سخت کردم بدیگر جای سر ایر چو موم
رخت دل بر دم هر سو ز هوای کل شوم
وانهمه مهر وی افکند بر حاجت بوم
تا وی آگاه شود ساخته کاچار مرا
حاجب بوم جوانمرد بسیم و زر و زن
گز ره حکم و تواضع بدهان و گردن
یکمنی خورد همی سیکی و سیلی ده من
ببد خلق همه عمر به پیوست سخن
از نکو خواهی هرگاه که بپوست بمن
خواست تا پیش خداوند بود یار مرا
عاشق و مست ویم زانکه بدین میمون دست
یال میشوم سیهلک را کاخ اندر بست
خواست آن یال چو جلان تنش از کاخ شکست
خواست بی فایده بد چون نشد از . . . دن پست
بشکند گردن آن غرزن و امیدی هست
که بتنها نتواند بود او یار مرا
حاجب بوم یکی از سپید است بفال
. . . ایگانش چو جلاجل شده دمش چو دوال
خاصه را صید گرفتار میان چنگال
عامه مردم را داده از آن صید حلال
در دعا گوید صدر همه عالم همه سال
یارب از صید حلالش تو نگه دار مرا
آنخداوند که خر را ادب الکند کند
آنچه باشد بدر . . . ون بگلو غند کند
نام . . . و ن و . . . س سنبوسه و بلکند کند
بخورد چندان کان سرخ سرش گند کند
ور بشهوت نظری بر فلک نند کند
رام گردد فلک و گوید بفشار مرا
سر آن دارم کاندر گذرم از سر هزل
مدحش از دفتر جد خوانم نز دفتر هزل
کعبه مدحت او را نگشایم در هزل
شجر مدحت او را نکنم پرور هزل
گرچه باغ سخنم با بر جد و بر هزل
جد و هزل آمده پیدا چو گل و خار مرا
خار در چشم کسی باد بفصل گلشن
که بدیدار خداوند ندارد روشن
ذوالمناقب که بیفزود خدای ذوالمن
شرف و منقبت او ز همه خلق ز من
سخن خوب چنین گوید با اهل سخن
من بوم مادح او نبود مقدار مرا
آن خداوندی که مردین هدی راست ضیا
کف بخشنده اش ابریست معلق ز هوا
که بباران سخاوت بودش میل و هوا
رأی رخشنده اش تابنده تر از شمس ضحی
ماه گوید که نه گر قبله کنم رأی ورا
راه گم گردد بر گنبد دوار مرا
قدم همت او فرق فلک را سوده است
نظر او خطر اهل هنر بفزوده است
رودکی وار یکی بیت ز من بشنوده است
بلعمی وار بدوده صلتم فرموده است
جز برادی و جوانمردی او کی بوده است
هرگز این رونق و این تیزی بازار مرا
پسر صدر کبیر است و ازو نیست بدیع
خلق نیکو و رخ چون گل تازه بربیع
همچو روزی ز خداوند بعاصی و مطیع
کرم اوست رسیده بشریف و بوضیع
صلت نیک فرستند بثناکر تشییع
بر اثر کاین صله بپذیر و میآزار مرا
تا که چشمه خورشید ضیا باشد و نور
چشم بد باد در ایام ضیاء الدین دور
دل او تا نشود خالی فردوس از هور
بیکی لحظه مبادا شده خالی ز سرور
تا جهان گویدش الصدر جهان تا دم صور
یکدم از لهو و لعب مگذر و مگذار مرا
سوزنی سمرقندی : مسمطات
شمارهٔ ۳ - احمد لاک لالکی
ای همه تاز بارگان سری و آشکارگان
یک یک و جمله کارگان رب درو مغ فشارگان
بر سر نان نظارگان پیشتر از ستارگان
آنکه بد از خیارگان گشت زایر خوارگان
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
چژن سگ لاک میدود بو که بجای در شود
بانگ سماع بشنود . . . ون بشراب مگرود
گردد مست و بغنود بو که کش ادب رود
باش که بینئی شود احمد لاک نارود
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
باز ز خوی کودکی رفت ز ناز و نازکی
داد زکات ده یکی کوه ز ماه کاکلی
کالی را بچابکی قاضی را بسالکی
پیش ملوک چندکی احمد لاک لالکی
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
احمد لاک قاب خفت وز ضرر شراب خفت
در خورکان باب جفت راست که همچو آب خفت
مست شد و شتاب خفت برگذرد باب خفت
الحق بس صواب خفت کرد پی ثواب خفت
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
احمد لاک دمبدم خانه نورد بی ستم
خورد شراب پیش و کم برزد بر زمین شکم
با همه کانش دمبدم کار کننده چون درم
برد بدست چپ علم دم لم و دم لم و لم
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
احمد لاک را برز گفت علی کاک پز
کای چو حریر و خز و بززین خودباوه نیم گز
سخت شده چو چوب گز دندان بر نه و مگز
وزه ره . . . ون یکی بمز جز تو که داند این لغز
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۳ - خط من نیکوست
مدحتم را خط صلت دادی
تا نمودی که خط من نیکوست
بنده هم نیز بنده وار زدم
کوس مدح تو پیش دشمن و دوست
از تقاضای آرز و فرسود
کفش من چرو پای من پی و پوست
آن خط از بهر را بحی دادم
نزدم سیم آن به ناخن کوست
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۶ - نظامی گشنیز خورد
نظامی در خراسان خورد گشنیز
که تا گشتش رسن تابی فرامشت
به شهر خویش گوئی خویشتن را
نماید کان چه . . . ونست آن به انگشت
به . . . ون در برد باید سو کمان را
فرامشتش کند و افکند بر پشت
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۱۱ - سوگند دروغ
عمر عاشق از املاک اجل فخرالدین
پنبه دزدید و ندانست که آن بگزاید
خورد سوگند و از آن شومی سوگند دروغ
پنبه شد رشته و از . . . ونش برون می‌آید
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۱۳ - چیست آن
چیست آن جفت بهم ساخته همچون زن و مرد
چو فلک گرد بدورش فلک گرداگرد
از برین برف همی بارد و زیرین باران
برف گرم آید هر چند بود باران سرد
سرد و گرمش را چون نیک بیندیشی تو
گرم و سردی نبود آنکه طبیعت آرد
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۱۵ - زن سعد
دو دسته کاغذ سعدی نواختم فرمود
بحسب خواجه مؤید شهاب دین احمد
اگر بمدح محمد همه سیه نکنم
هزار . . .یر خر اندر . . . س زن اسعد
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۱۶ - مهتران
هرکه را تا به . . . ایه بفشردم
آسمان مهتری بدو بسپرد
همه تازان من بزرگ شدند
من نمایم بچشم ایشان خرد
ای دریغا که می نه بتوانم
خویشتن را یکی به . . . ون دربرد
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۲۷ - نجم دین
ای نجم دین به خط تو عثمان نداد سیم
نه جمله بی میخم باوی چه فن زنم
دل برکنم ز سیم تو تا از برای سیم
آلات روی عثمان چون سیم برکنم
تو بشکنی برای آنچه دهی خط نجم را
من نیز اگر نباشم سیم تو بشکنم
تو نجمی و بنجم توان یافت راه راست
آن کن که خویشتن بتو از راه نفکنم
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۲۸ - من رمه بانم
از خرتر تا جرس گشاده زبانم
ناصر مغ را بتاج خرقان بانم
تاج و مرا با دو خر مباشرت افتاد
وی بغم این و من بحسرت آنم
تاج بمن گفت من مفلسف عصرم
بر رمه گوسفند عقل شبانم
گرگ گیاخوار و گوسفند دریده
در رمه من بوند و من رمه بانم
عاجز کار منند لاله و زیرک
هیچ ندانند از اینکه هیچ ندانم
با همه فرزانگی و عقل مغ اندیش
بر خر مغ عاجزم که پیر و جوانم
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۲۹ - میزبانی
به میزبانی نزدیک آن جگر بندم
نوید دادم و آوازه ای درافکندم
حرام خواهد بودن کنون نوید مرا
هنوز ساختنی مانده کارکی چندم
خدو . . . وایه و . . . ایر چو سنگ و جامه خواب
شداست ساخته باقی بر او چه پیوندم
بتنگدستی به زین کجا توانم ساخت
مگر بسازد تدبیر این خداوندم
چه مایه ابله و دیوانه غرزنم که چنین
بتنگدستی دل در فضول می بندم
چو من بدیوی و دیوانگی یگانه بوم
خرد بنزد من آید ازو نه بپسندم
ز حال من چو خداوندگار میداند
که نیک مفلس و قلاش پیشه و رندم
ز میزبانی من ساخته کند پنجی
وگر نه چاره خود را زخود فرو بندم
بپنج چیز بر او صلح کردم و نخوهم
تکلف ششمین گر دهد بسوگندم
ز نان و گوشت و سیکی و هم ز مطرب و ثقل
زیادتی نخوهم ور خوهم خردمندم