عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۶
گفتم که به من رسید دردت بمزید
گفتا خنک آن جان که بدین درد رسید
گفتم که دلم خون شد از دیده دوید
گفت اینکه تو را دوید کس را ندوید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۷
گفتم که ز خردی دل من نیست پدید
غمهای بزرگ تو در او چون گنجید
گفتا که ز دل بدیده باید نگرید
خرد است و در او بزرگها بتوان دید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۸
گفتی که بگو زبان چه محرم باشد
محرم نبود هرچه به عالم باشد
والله نتوان حدیث آن دم گفتن
با او که سرشت خاک آدم باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۰
گوید چونی خوشی و در خنده شود
چون باشد مردهٔ ای که او زنده شود
امروز پراکنده نخواهم گفتن
هرچند که راه او پراکنده شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۱
گویند که فردوس برین خواهد بود
آنجا می ناب و حور عین خواهد بود
پس ما می و معشوق به کف میداریم
چون عاقبت کار همین خواهد بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۴
کی غم خورد آنکه شاد مطلق باشد
واندل که برون ز چرخ ازرق باشد
تخم غم را کجا پذیرد چو زمین
آن کز هوسش فلک معلق باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۰
ما می‌خواهیم و دیگران میخواهند
تا بخت کرا بود کرا راه دهند
ما زان غم او به بازی و خنداخند
عقل و ادب و هرچه بد از ما برکند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۳
مردان رهت که سر معنی دانند
از دیدهٔ کوته نظران پنهانند
این طرفه‌تر آنکه هرکه حق را بشناخت
مؤمن شد و خلق کافرش میخوانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۴
مردان رهش زنده به جان دگرند
مرغان هواش ز آشیان دگرند
منگر تو بدین دیده بدیشان کایشان
بیرون ز دو کون در جهان دگرند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۵
مردیکه بهست و نیست قانع گردد
هست و عدم او را همه تابع گردد
موقوف صفات و فعل کی باشد او
کز صنع برون آید و صانع گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۶
مرغ دل من ز بسکه پرواز آورد
عالم عالم جهان جهان راز آورد
چندان به همه سوی جهان بیرون شد
کاین هر دو جهان به قطره‌ای باز آورد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۶
من بندهٔ آن قوم که خود را دانند
هردم دل خود را ز علط برهانند
از ذات و صفات خویش خالی گردند
وز لوح وجود اناالحق خوانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۹
هر جا به جهان تخم وفا برکارند
آن تخم ز خرمنگه ما می‌آ رند
هرجا ز طرب ساز نی بردارند
آن شادی ماست آن خود پندارند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴۱
هرچیز که بسیار شود خوار شود
گر خوار شود به خانهٔ پار شود
گر سیر شود از همه بیزار شود
یارش به بهای جان خریدار شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴۲
هر دل که بسوی دلربائی نرود
والله که به جز سوی فنائی نرود
ای شاد کبوتری که صید عشق است
چندانکه برانیش بجائی نرود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴۶
هر عمر که بی‌دیدن اصحاب بود
یا مرگ بود به طبع یا خواب بود
آبی که ترا تیره کند زهر بود
زهری که ترا صاف کند آب بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴۷
هر عمر که بی‌دیدن اصحاب بود
یا مرگ بود به طبع یا خواب بود
آبی که ترا تیره کند زهر بود
زهری که ترا صاف کند آب بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴۸
هر قبض اثر علت اولی باشد
صورت همه مقبول هیولی باشد
هر جزو ز کل بود ولی لازم نیست
کانجا همه کل قابل اجزا باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵۰
هر کو بگشاده گرهی می‌بندد
بر حال خود و حال جهان میخندد
گویند سخن ز وصل و هجران آخر
چیزیکه جدا نگشت چون پیوندد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵۷
هم کفرم و هم دینم و هم صافم و درد
هم پیرم و هم جوان و هم کودک خرد
گر من میرم مرا مگوئید که مرد
کو مرده بدو زنده شد و دوست ببرد