عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۰۵
رو ای صبا و ز بهر مسافران فراق
ازان دو لب سخنی چند یادگاری پرس
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۰۷
کرشمه‌های سر زلف در بنا گوشش
حدیث درد دلم ره نداد در گوشش
اگر زخامه کج افتاد نقش ما چه کنیم
چگونه عیب توانیم کرد بر نقاش؟
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۰۸
گر مرا با بخت کاری نیست گو هرگز مباش
ور به سامان روزگاری نیست گو هرگز مباش
هر خسی را از گلستان جهان گلها شگفت
گر مرا بوی بهاری نیست گو هرگز مباش
چهرهٔ زرین و سیمین سینهٔ ترکان بستم
بازور سیمم شماری نیست گو هرگز مباش
آسمان وا راست دامان مراد ناکسان
گر مرا پیوند واری نیست هرگز گو مباش
غم خود ازعشقست گو در جان من جاوید باد
گر غم را غم‌گساری نیست هرگز گو مباش
عشق بازی با خیال یار هم شبها خوشست
باری ار بوس و کناری نیست گو هرگز مباش
مجلس عیشست و جز خسرو همه مستند اگر
ناکسی و نابکاری نیست گو هرگز مباش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۱۱
دل من رفت نتوان یافت بازش
که دستی نیست بر زلف درازش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۱۲
مکن ضایع طبیبا مرهم خویش
که خوش می سوزم از داغ فراقش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۱۳
رفت دل نیست روشنم حالش
برو ای جان تو هم بدنبالش
هر که بر حال عاشقان خندد
گریه‌ای واجبست بر حالش
من مسکین نه مرد درد توأم
کوه البرز و پشه حمالش !
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۱۶
ستمگری که دلم شاد نیست جز به غمش
به خامه راست نیاید شکایت ستمش
اگر ز دست اجل چند که امان یابم
به خاک پاش که سر بر ندارم از قدمش
هزار نامه نوشتم به خون دیده ولی
به این دیار نیامد کبوتر حرمش
مباشری که به کنج فراق می نوشد
سفال باده نماید به چشم جام جمش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۱۷
نام سرچشمهٔ حیوان چه بری با دهنش
سخن قند مگو با لب شکر شکنش
گر زند با دهنش بسته ز بی‌مغزی لاف
هر که بیند شکند بالب و دندان دهنش
ای صبا گوی زمن غنچهٔ تر دامن را
چیست آن غنچه که پنهان شده در پیرهنش
دوش جستم ز دهانش خبر آب حیات
گفت باید طلبید ازلب شیرین منش
گر شور در غم تو چهرهٔ عاشق گاهی
باز گلگون کند از خون دل خویشتنش
زلف کج طبع تو هندوی بلا انگیز است
چشم سر مست تو ترکیست که یغماست فنش
روز و شب وصف رخ خوب تو گوید خسرو
تا چه طوطی است که ازآینه باشد سخنش!
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۱۸
قبا و پیرهن او که می‌رسد به تنش
من از قباش به رشکم قبا ز پیرهنش
عجب اگر نتوان نقش خاطرش دریافت
ز نازکی بتوان دید روح در بدنش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۱۹
دل رفت و روزها شد کز وی خبر نیاید
ای دور مانده چو نی در زلف عنبر ینش
طاقت ندارد آن رخ از نازکی نفس را
ای بار تند مگذر بر برگ یاسمینش
ای جامه دار ازینسان چستش مبند یکتا
کز بخیه نقش گیرد اندام ناز ننینش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۲۰
تعالی‌الله چه دولت داشتم دوش
که بود آن بخت بیدارم درآغوش
خوش آن حالت که گاه گفتن راز
دهانم بود نزدیک بنا گوش
دو سه بار ای خیال یار با من
بگو خوابی که دیدستم شب دوش
فغان خسرو است از سوزش دل
بنالد دیگ چون زآتش کند جوش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۲۱
دزدانه در آمد از درم دوش
افگنده کمند زلف بردوش
برخاستم و فتادم از پای
چون او بنشست رفتم از هوش
آن نرگس نیم مست جادوش
آهو بره‌ای به خواب خرگوش
هر کس که ببیندت به یک روز
ملک دو جهان کند فراموش
بی روی تو نوش می شود نیش
و ز دست تو نیش می‌شود نوش
یک حلقه به گوش خسرو انداز
کوبندهٔ تست و حلقه در گوش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۲۲
آن سخن گفتن تو هست هنوزم در گوش
وان شکر خندهٔ شیرین تو از چشمهٔ نوش
گریه می‌آیدم از دور به آواز بلند
که از آن گریه نمی‌آیدم آواز به گوش
ای به خشم از برمن رفته و تنها خفته
چشم را گوی که چندین طرف خواب بپوش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۲۳
ابری خوشست و وقت خوش است و هوای خوش
ساقی مست داده به مستان صلای خوش
باران خوش رسید و حریفان عیش را
گشت آشنای جان و زهی آشنای خوش
بی روی خوب دل نبود خوش به هیچ جا
گل گرچه خو برو بود و باغ جای خوش
عشق بتان اگر چه بلایی است جان‌گداز
خسرو به جان و دیده خرید این بلای خوش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۲۵
کی بود آنکه نشینم با تو
باده در دست و گل اندر آغوش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۲۷
دستم به لب و نظر به رویش
می بر کف و لاله زار در پیش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۲۸
با رقیبت نیست کار و خوانیش می‌دانم انی
تا مرا سوزی زحسرت بی سبب می‌خوانیش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۲۹
سالها خون خورده‌ام ازبخت بی سامان خویش
تا زمانی دیده‌ام روی خوش جانان خویش
از خیال او چه نالم رفت کارم زدست
من به خون خویش پروردم بلای جان خویش
ای جفا آموخته از غمزهٔ بدخوی خویش
نیکویی ناموزی آخر از رخ نیکوی خویش
روی من از اشک و رویت از صفا آیینه شد
روی خود در روی من بین روی من در روی خویش
یک دم ای آیینهٔ جان رونما تا جا کنم
برسردست خودت یا بر سر زانوی خویش
گر خیال قامتت اندر شر و شور اوفتد
سرنگون همچون خیال خود فتد در جوی خویش
گوش هندو پاره باشد ور منم هندوی تو
پاره کن گوش و مکن پاره دل هندوی خویش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۳۰
چندین شبم گذشت به کنج خراب خویش
نوری ندادیم شبی از ماههتاب خویش
رویی چنان مپوش زعشاق کاهل دل
از تشنگان دریغ ندارند آب خویش
گر نه کباب کردن دلها شدش حلال
آن مست را بحل نکنم من کباب خویش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۳۱
سخت دشوار ست تنها ماندن از دلدار خویش
با که گویم حال تنها ماندن دشوار خویش
مرده را حسرت زمردن نیست هست از بهر آنکه
باز می‌گیرند زوهم صحبتان دیدار خویش
هر که روزی ناوکی خوردست او داند که چیست
درد مجروحی که نالد از دل افگار خویش
راز با دیوار هم گفتن نمی آرم ازانک
گوشها می‌بینم از هر سو پس دیوار خویش
گفته‌ای گه گه که خواهم کرد کارت را به هجر
کار من کردی و کردی ، عاقبت آن کار خویش
خسروا پهلوی‌من شین ساعتی دل ده مرا
زانکه دل می‌افتدم از گریه‌های زار خویش