عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۳
گر خانه چشم من بود تیره و تار
از گریه مدان تیرگی‌اش را زنهار
گلگون سرشک من نینگیخته گرد
چشمم ز فراق دوست آورده غبار
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۴
از درد نکرد دیده‌ام ضعف اظهار
وز گریه نیفتاد به روز شب تار
شد بی تو یتیم مردم دیده من
بر چهره‌اش از گرد یتیمی‌ست غبار
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۵
چشم ترم از گریه ندارد آزار
وز درد نیفتاده به روز شب تار
تا چشم تو اش از نظر انداخته است
بر عینک دیده‌ام نشسته‌ست غبار
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۹
در گوشه مسکنت من زار حقیر
در سلسله افتاده‌ام از نقش حصیر
رگ در بدنم بس که شد آرام پذیر
پیداست ز روی پوست چون موج حریر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۰
قدسی، منم و دلی چو آتش همه سوز
رنگم ز شراب عافیت، گو مفروز
بر غمزده جز بخت سیه نیست شگون
محروم بود ز شعله پروانه به روز
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۳
بینم رخ غم، نقاب نگشاده هنوز
مستم، چه شد ار نخورده‌ام باده هنوز
چون لاله مرا چهره به خون دارد سرخ
داغی که سیاهی‌اش نیفتاده هنوز
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۴
شب‌های دراز رفت و خوابی نه هنوز
خمیازه مرا کشت و شرابی نه هنوز
یک ره به کفم جام صبوحی نرسید
صد صبح دمید و آفتابی نه هنوز
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۷
پوشیده چو شمع نیست، داند همه کس
کز دیده من، دود نخیزد به هوس
نی را به گلو چو ناله گردیده گره
ناچار به دیده افتدش راه نفس
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۳
در سینه تنگ من وطن ساخت غمش
در ملک دلم علم برافراخت غمش
بر همچو منی، رخشِ جفا تاخت غمش
افسوس که قدر خویش نشناخت غمش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۴
خون شد دلم از شنیدن نام وداع
جان رفت به باد غم ز پیغام وداع
ای هجر، که را می‌کشی امروز، که دی
من زهر اجل چشیدم از جام وداع
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۶
بی گریه، بود دیده چو بی باده ایاغ
از شبنم خون تازه نماید گل داغ
چون گریه شود تمام، چشمم سوزد
روغن چو نماند، آتش افتد به چراغ
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۳
از بس که فسرد از نفس سرد، تنم
در پیراهن، چو مرده‌ای در کفنم
این طرفه که لب نبندم از خنده چو گل
با آنکه چو غنچه، مرده خون در بدم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۹
از گریه نکرد ضعف در دیده مقام
وز درد نشد نظاره بر دیده حرام
در رهگذر مرغ خیالت چشمم
در زیر غبار مانده چون حلقه دام
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۴
آن شوخ که دل به جلوه او دادم
از شوخی، داد خانمان بر بادم
عالم همه زو پرست و من زین شادم
کش راهِ برون شد نبود از یادم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۵
هر روز، سرشک چشم طوفان‌زایم
بندد به سلاسل تموّج، پایم
همچون نی نودمیده، ایام نهد
بندی هر روز تازه بر اعضایم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۵
آزرده چو خاطرت ز با ما بودن
اولی باشد ز بودنم، نابودن
رفتم به ته آب چو گوهر، تا کی
چون موج، خراش روی دریا بودن؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۹
چون غنچه خراب گردم از خندیدن
پژمردگی‌ام چو گل بود در چیدن
از تابش دل، تن ضعیفم شده است
این رشته زبون‌تر شود از تابیدن
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۳
اوراد من است داستان غم تو
پیداست ز چهره‌ام نشان غم تو
سهل است اگر زیان جانی افتد
یا رب که نبینیم زیان غم تو
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۹
ای بی‌جگر، آواز کمانم مشنو
یک حرف به کوی صد زبانم مشنو
پر سوز غم است داستانم مشنو
نازک‌دلی ای صنم، فغانم مشنو
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۷
دل از سر کوی یار برخاسته به
زان آینه، این غبار برخاسته به
قدسی چو به خاک راه یکسان شده است
چون گرد ازین دیار برخاسته به