عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۰
هر ذره که موجود شد از مغز و ز پوست
چون در نگری بجملگی پرتو اوست
در آینه عکس لب دلدار ببوس
یا بر لب تست بوسه یا بر لب اوست
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۱
وقت طرب و مستی هشیارانست
کاطراف چمن کلبه عطارانست
از هر طرفی شکوفه پران گشته
چون نامه اعمال نکو کارانست
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۲
هر کس که از این عالم فانی بگذشت
وز عادت و رسم این جهانی بگذشت
آن دم بحیات جاودانی پیوست
تا ظن نبری که زندگانی بگذشت
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۳
خرم دل آنک بر صبوحی آموخت
بر آتش می خرمن اندوه بسوخت
تا چند خری عشوه گلزار بهشت
آنست که آدمش بیک حبه فروخت
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۴
ما انفس و افاق بدیدیم و گذشت
واندر سر هر دو خط کشیدیم و گذشت
کردیم توجه بمقام معلوم
وز گر مروی بدو رسیدیم و گذشت
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۸
با ما غضب حیدری از حد بگذشت
پیکار وی و داوری از حد بکذشت
وقتست کزین پس بصفا آید باز
کین دلشده را صابری از حد بگذشت
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۱
گفتم که چرا از شکرت رست نبات
واندر ظلمات چون شد آن آبحیات
خندید و بلطف گفت کای ابن یمین
نی آب حیات باشد اندر ظلمات
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۳
من کز سر جان بسوی تو خواهم خاست
کی از سر تو چو موی بر خواهم خاست
تا دست بدامنت زنم روز جزا
چون گرد ز کوی بر خواهم خاست
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۵
خطی که ز روی آن سمنبر برخاست
گفتی که ز گل بنفشه تر برخاست
چشمم چو بر اوفتاد از غایت لطف
گفتم که ز آب موج عنبر برخاست
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۶
کس همچو من ار گهر توانستی سفت
بر اوج فلک زناز میبودی جفت
گر حرمت مصطفی نبودی مانع
گفتار مرا وحی توانستی گفت
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۸
ای بخت جوان بیاو در ساغر پیچ
دست خرد پیر بساغر بر پیچ
شاغوله دستار تو اینجا نخرند
دستار نگهدار و برو در سر پیچ
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۹
ای دیده دلم از تو زیانها بر هیچ
وی لعل تو داده ام زبانها بر هیچ
دلها همه بگشاده بفرمان تو گوش
تو بسته کمر بقصد جانها بر هیچ
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۱
ای شکر گفتار تو سرمایه روح
وی لعل گهر بار تو پیرایه روح
بیسایه بود روح ولیکن رخ تو
هم سایه روح امد و همسایه روح
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۲
جان تازه کند لعل در افشان ز قدح
با دل دهد از زمرد سوده فرح
یک ساغر از انلعل و زمرد با هم
بر نه بکفم تا بکشم قوس قزح
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۵
این چرخ سراسیمه بیفایده گرد
چون قسمت ارزاق خلایق میکرد
پروانه چنین داد که بر خوان جهان
چون تیغ ز پهلوی خودم باید خورد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۸
آنرا که دماغ و عقل باهش باشد
با بزم تو از بهشت خامش باشد
گر خلد برین باید و باغ ارمت
آن بزم که میر او سیاوش باشد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۷
آنرا که زر و سیم بد ار زیز نماند
سهلست دلا گر بتو هم چیز نماند
نا آمده نامدست و رفته بگذشت
هان یکدمه را باش که این نیز نماند
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۸
ایدل چه کنی طرب که فانی باشد
با غم بنشین که جاودانی باشد
اسرار غمش پیش کسی باز مگوی
هش دار که این سخن نشانی باشد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۰
ایدل ز کست گر چه نوائی نرسید
لیکن اگر آنکس که ترا کرد پدید
سر بر خط او نهی همچو قلم
با برهنگی ملک توانی بخشید
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۲
آنها که درین رباط بی بنیادند
در رهگذری بیکدیگر افتادند
دارند دل و دیده پر از آتش و آب
وز مرکز خاکی گذران چون بادند