عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۱۵
سیاه روی کتاب از ورق شماری ماست
شبی که صبح ندارد سیاهکاری ماست
ز شوق، جسم گران را چنان سبک کردیم
که وقت فکر، ردیف فلک سواری ماست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۱۶
ترا که پنبه گوش شعور سیماب است
نفس کشیدن محشر فسانه خواب است
هوای وادی غفلت رطوبتی دارد
که پای ریگ روان در شکنجه خواب است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۱۸
دل آرمیده بود گفتگو چو هموارست
چمن صحیح بود تا نسیم بیمارست
ز سایه روی زمین را کبود می سازد
ز ناز بس که نهال قدش گرانبارست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۲۱
کلام تلخ جبینان حلاوت آمیزست
زمین هند به آن تیرگی شکرخیزست
خدا غنی است ز عصیان ما سیه کاران
طبیب را چه زیان از شکست پرهیزست؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۲۵
هزار گرگ هوس در کمین عصمت توست
چه وقت رفتن صحرا و سیر و صحبت توست؟
ز خط مگوی برات مسلمی دارم
هنوز اول جوش بهار آفت توست
زبان تهمت یک شهر را سخن دادن
گناه خامشی شعله های غیرت توست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۲۷
بر سبزه خط تکیه مکن موج سرابی است
هر حلقه پی رفتن حسن تو رکابی است
گر آه برآرد ز دل هر دو جهان دود
در پیش سیه مستی او دود کبابی است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۳۱
جز نام تو بر لوح دلم هیچ رقم نیست
در نامه ما یک سر مو سهو قلم نیست
ما خود سر طومار شکایت نگشاییم
خودگوی، فراموشی احباب ستم نیست؟
بر نامه سودازدگان نکته نگیرند
داریم جوابی که به دیوانه قلم نیست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۳۲
ارباب حیا را لب نانی ز جهان نیست
روزی ز دل خود خورد آن را که زبان نیست
(یاری که نگیرد دلش از دوری منزل
در وادی تجرید به جز ریگ روان نیست)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۳۳
در چشم و دل پاک ز دنیا خبری نیست
در عالم حیرت ز تماشا خبری نیست
آسوده بود سرو ز بی طاقتی آب
این سر به هوا را ز ته پا خبری نیست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۳۴
هر کس طمع روی دل از مردم خس داشت
امید شکرخند گل از چاک قفس داشت
هر کس که درین دایره از ناموران شد
مانند نگین چشم به دست همه کس داشت
برگشت ز لب جان به تن خسته دگربار
تا روی تو آیینه مرا پیش نفس داشت
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۳۵
زاهدان را گوشه خلوت بس است
عارفان را نشأه وحدت بس است
خاکساران بی نیازند از لباس
سایه را افتادگی زینت بس است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۳۶
ای دل بی درد، آزادی بس است
این همه آزار ما دادی بس است
سرفرازی میوه آزادگی است
سرو خضر راه این وادی بس است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۳۷
در چشم پاکبازان آن دلنواز پیداست
آیینه صاف چون شد آیینه ساز پیداست
غیر از خدا که هرگز در فکر او نبودی
هر چیز از تو گم شد وقت نماز پیداست
(هر چند جلوه او بیرون ازین جهان است
در آبهای روشن آن سروناز پیداست)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۴۴
سرو را از جلوه مستانه از جا می برد
خنده او تلخکامی را ز صهبا می برد
قسمت سوداگر بیت الحزن دست تهی است
صرفه سودای یوسف را زلیخا می برد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۴۶
قسم به شمع تجلی که پرتوش ازلی است
که عشق تازه عذاران بهار زنده دلی است
عزیزدار دل پاره پاره ما را
که شمع را پر پروانه مصحف بغلی است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۴۷
ترا که برق بلا خوشه چین خرمن نیست
خبر ز حال من و تنگدستی من نیست
ترا رسد به غزال حرم سرافرازی
که در قلمرو چین این بیاض گردن نیست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۵۱
هستی نماند و در سر پوچ آرزو بجاست
می شد تمام و نکهت او در کدو بجاست
دخل جهان سفله نگردد به خرج کم
چندان که می برند به خاک آرزو بجاست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۵۲
ز اهل سخن مپرس مقام سخن کجاست
حسن غریب را که شناسد وطن کجاست؟
زان شعله ها که از دل پروانه سر کشید
روشن نشد که شمع درین انجمن کجاست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۵۳
ما را بهشت نقد، تماشای دلبرست
عمر دوباره سایه بالای دلبرست
کج می کند نظر به خیابان باغ خلد
چشمی که محو قامت رعنای دلبرست
مطلوب ازان اوست که درد طلب ازوست
دلبر در آن دل است که جویای دلبرست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۵۴
چون غنچه گر زبان تو با دل موافق است
بر کاینات از ته ل خنده لایق است
در وقت صبح چرخ نفس راست می کند
یعنی که غمگسار جهان یار صادق است