عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۹
سرگران دوش گذشتن زمن زار چه بود
در پی بوالهوسان گرمی بازار چه بود
بود دیروز مگر وعده دیدار تو عام؟
ورنه در کوی تو جمعیّت اغیار چه بود
گرا ترا بود سر آنکه رسانی به وفا
پیش اغیار به من وعده دیدار چه بود
از جنون من و ناسازی او ظاهر نیست
که میان من و او، مایه آزار چه بود
گرنه از جای دگر داشتی آزار ز من
بهر اندک گنهی، رنجش بسیار چه بود
غیر اظهار نیازی که ز میلی می‌دید
ناز او را سبب گرمی بازار چه بود
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۰
دل به جان شب همه شب ز آه و فغانم دارد
این سیه روز ندانم چه به جانم دارد
عشق پنهان کنم و هر که به سویم نگرد
دل تپد، کاین خبر از سوز نهانم دارد
این چنین پرده برانداز که او را دیدم
عنقریب است که رسوای جهانم دارد
تا نیاید به زبان، آنچه به دل دارم ازو
چشم افسونگر او بسته زبانم دارد
من دلخسته که لب تشنه شمشیر توام
گر همه آب حیات است، زیانم دارد
بس که بی‌تابی‌ام از عشق خود افزون بیند
تهمت آلود به عشق دگرانم دارد
همچو میلی کندم شهره تقاضای جنون
عشق هرچند که بی نام و نشانم دارد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۲
تا دمی دامان وصلش دست شوقم سر دهد
هر زمان بهر فریبم وعده دیگر دهد
دل زعشقم جمع کرده و راندم از کوی خویش
همچو صیّادی که صید نیم بسمل سر دهد
تاب چون آرم، که یاد مهربانیهای او
هر زمان دلداری شوق هجوم آور دهد
از خلاف وعده‌ام شد منعفل، وز اضطراب
رفت از یادش که بازم وعده دیگر دهد
حال میلی با شدش خاطرنشان، از اعتماد
چون خورد می‌با رقیبان، باده‌اش کمتر دهد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴
چنان ز بیم رقیبان نظر به ره دارد
که یک زمان نتواند مرا نگه‌دارد
حذر کنید ازان چشم، کاین همان چشم است
که روزگار مرا این چنین سیه دارد
به صد گنه کنم اقرار، تا نداند غیر
که قصد جان من آن شوخ، بی‌گنه دارد
ببین نهایت شوقم که با هزار جفا
تو اندم که تسلّی به یک نگه‌دارد
دلا ز دور به حسرت نگاه کن که رقیب
ازو جدا شده و رو به وعده‌گه ‌دارد
شهی که لشکر دلها از اوست، بی‌باکی‌ست
که از غرور کجا چشم بر سپه دارد
ز حدّ شوق من امشب زیاده است مگر؟
که مدّعی نظر آرزو به ره دارد
شکست توبه میلی به دست مغبچه‌ای
که صد خجالت ازو پیر خانقه دارد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۰
کامی ز لب لعل تو دیدن نگذارند
یعنی سخنی از تو شنیدن نگذارند
آن طفل ز نظّاره قتلم چو کند ذوق
اغیار ز رشکم به تپیدن نگذارند
چشمان کمندافکن صیاد وش تو
صیدی که ببینند، رمیدن نگذارند
ترکان دو چشم تو پی حسرت دلها
گویند سخنها و شنیدن نگذارند
خواهند که معلوم شود راز نهانم
اغیار، گرش نامه دریدن نگذارند
گر باد شود در طلب وصل تو میلی
اغیار به گرد تو رسیدن نگذارند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۱
پاره سازد غم تو رشته تدبیر امید
بگسلد زورگر کین تو زنجیر امید
بارها رهزن غم، قافله صبر مرا
کرده تاراج و شده باعث شبگیر امید
زان همی خیزدم از دل شرر نومیدی
که مرا آمده بر سنگ جفا تیر امید
می‌شوم زود تسلی و ز بس نومیدم
نسزد دست وفای تو عنانگیر امید
میلی از صیدگه عشق بپرهیز که هست
کمترین صید درین بادیه، نخجیر امید
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۲
بی‌رحم من از من سفر خویش نهان کرد
تا خاطر ازو خوش بود، اما نتوان کرد
از شوق عنانگیری او جان به لب آمد
هرگاه دلم اندیشه آن دست و عنان کرد
فریاد که در عشق تو خود را و مرا غیر
از طعنه بی‌فایده رسوای جهان کرد
عام است چنان گرمی عشق تو، که ما را
افسرده ز همصحبتی هم‌نفسان کرد
گر بی‌سبب آزرده شد آن شوخ ز میلی
غم نیست، همین بس که ز اغیار نهان کرد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۳
دلم به غمزه آن شوخ دلربا چه کند
به زیر تیغ بلا، صید مبتلا چه کند
به مدعای دل آن به که ملتفت نشود
وگرنه با دل بسیار مدعا چه کند
حیای عشق نشود مانع از نظاره مشوق
دمی که شوق هجوم آورد حیا چه کند
مدار کارکنان کرشمه را بیکار
بگو که فتنه چه پردازد و بلا چه کند
بدار بهر خدا دست از دعا میلی
به طالعی که نگونسار شد، دعا چه کند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۴
بعد عمری که دمی یار من زار شود
پرده شرم مرا مانع دیدار شود
شمع من! منع من از آه شرربار مکن
که ترا این سبب گرمی بازار شود
چون شود بر سر آزار من، اینش غرض است
که شکایت کنم و موجب آزار شود
چون کسی بگذرد از کوی تو، میرم که مباد
بیند آن سلسله زلف و گرفتار شود
سبحه در کف چو کنم سجده آن بت میلی
تار تسبیح مرا رشته زنّار شود
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۵
زلفت زبان طعنه به بخت نگون کشید
آهوی عقل را به کمند جنون کشید
نزدیک شد که مهر سرایت کند درو
چون می ز بس که خون دل گرمخون کشید
می با تو غیر خورد و ز بخت زبون مرا
از بزم وصل، شحنهٔ غیرت برون کشید
صد مرغ دل تپید ز پا بستگی به خاک
صیاد غمزهٔ تو چو دام فسون کشید
وقت نصیحت خرد آن مست در رسید
پندش ز یک نظاره به حرف جنون کشید
میلی به بزم رشک، علی‌رغم مدعی
خونابهٔ ستم چو می لاله‌گون کشید
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۶
هر طرف از گرد حی با آه و واویلی نشد
آگه از جان دادن مجنون سگ لیلی نشد
خار صحرای بلا از رهگذارش برنخاست
تا روان از چشم مجنون هر طرف سیلی نشد
وه که لیلی را سوی مجنون، ز استغنای حسن
با وجود جذبه عشقی چنان، میلی نشد
آه کز تاثیر استغنای عشق پرغرور
رام شد آهو به مجنون و سگ لیلی نشد
سنگ چون بر سینه زد میلی، سپاه غم رسید
تا نزد شه کوس‌رزمی، صاحب خیلی نشد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۰
باز دل چشم هوس در پی داغی دارد
باز پروانه ما رو به چراغی دارد
می‌رود بی‌سر و پا، سر به هوا، ناپروا
باز شوریده‌دل، آشفته دماغی دارد
عمرها پای طلب داشت به دامان شکیب
باز افتاده به راهیّ و سراغی دارد
شب ز سودای تو با داغ جنون دلگیرم
که درین خانه تاریک، چراغی دارد؟
هر که گردیده به طرف سر کویی خرسند
نه سر سروو نه اندیشه باغی دارد
داده میلی ز جنون دامن ناموس ز دست
زده بر عالم عرفان و فراغی دارد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۱
اول عشق است، جای بی‌وفایی‌ها نبود
زود مستغنی گذشتی، جای استغنا نبود
ناامیدی بین که دارد خوشدلم با یک نگاه
آنکه شاد از وی به صد پرسش دل شیدا نبود
نوگرفتاری به راه امروز گویا دیده است
ورنه دیروز این قدر مستغنی و خودرا نبود
از چه بود آن اضطراب و گرمی افروختن
قتل چون من ناکسی را حاجت اینها نبود
تاجر عشقت متاع دل به نقد غم خرید
ورنه هرگز در ضمیرم فکر این سودا نبود
تا نبود آموزگار یار و میلی حسن و عشق
آن‌چنان نامهربان و این‌چنین رسوا نبود
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۲
ندانم پیش قاصد، حرف خودکامم چه خواهد بود
جواب اضطراب‌افزای پیغامم چه خواهد بود
در آغاز محبت، نیم کشت ناز او گشتم
ازین آغاز دانستم که انجامم چه خواهد بود
به سوی غیر بیند وقت می خوردن،‌ درین حالت
قیاسی می‌توان کردن که در جامم چه خواهد بود
چو مرغ نیم‌بسمل در میان خاک و خون غلتم
توان از اضطرابم یافت کآرامم چه خواهد بود
ز من ایام برگردیده چو میلی، نمی‌دانم
که تدبیر دل برگشته ایامم چه خواهد بود
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۵
او درین نظاره کز تن جان محزون می‌رود
من به این خوشدل که جان دشوار بیرون می‌رود
هر که می‌آید پی نظاره جان کندنم
می‌کند نفرت که با حال دگرگون می‌رود
آن شکار تیر کاری خورده‌ام کز قتل من
عمرها رفت و هنوز از زخمها خون می‌رود
با کدام امیدواری،‌ حیرتی دارم که دل
بر سر راهش درین ایام، افزون می‌رود
با چنین جذبی که بیرون می‌کشم از خانه‌اش
گر نگردم بی‌خبر، از پیش من چون می‌رود؟
از کششهای کمند شوق بیرون ماندگان
هر زمان از بزم، بی‌تابانه بیرون می‌رود
وه چه شوق است این، که میلی می‌کشد زان تندخو
بهر یک دیدار صد آزار و ممنون می‌رود
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۸
جان به حسرت دادم و آزار دل بر جا بماند
در جگر زان غمزه پیکانهای استغنا بماند
وه که افسون جنون دست از گریبانم نداشت
طوق رسوایی به گردن، بند غم بر پا بماند
ای دل دیوانه، تن در ده به رسوایی که باز
عقل نیک‌اندیش رفت و عشق بدفرما بماند
عشق را عجز است لازم، ورنه هر بی‌درد را
بر من از بهر چه این مقدار استیلا بماند
کی ز ننگ عشقم از خون ریختن رستی، که من
گر نماندم، داستانها از من رسوا بماند
شد به بزم یار میلی بی‌خبر از ننگ غیر
یار با اغیار بیرون رفت و او تنها بماند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۰
نشان من چو بتان از ستیز می‌جویند
مرا نیافته شمشیر تیز می‌جویند
ز طرف دشت مگر گرد آن سوار نمود
که آهوان همه راه گریز می‌جویند
تو در کنار رقیبیّ و پاره‌های دلم
ترا به دیده خونابه‌ریز می‌جویند
به راحتند شهیدان ز قتل خود، که ترا
بدین بهانه دم رستخیر می‌جویند
چنانکه مرغ زند پا به تیغ، ساده‌دلان
نجات ازان مژه پرستیز می‌جویند
برآر حاجت آزادگان که چون میلی
به گردن آن رسن مشک بیز می‌جویند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۲
بشارت باد رندان را که ایام فراغ آمد
صبوحی کرده هر کس با دف و نی سوی باغ آمد
ز هر سو مطربی مانند بلبل در ترنم شد
ز هر سو ساقیی چون لاله با زرین ایاغ آمد
کمال عشق و جذب آرزوی آشنا بنگر
که آن بیگانه تا ویرانه ما بی‌سراغ آمد
جراحت بیش پا برجا نماند از جوشش خونم
مرا در دست هرگه پنبه‌ای از بهر داغ آمد
شبی کز غیر پنهان آمد و شمع مزارم شد
مرا شد داغ دل، گر بر سر خاکم چراغ آمد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۳
دل چون ز پی سلامت افتاد
در سلسلهٔ ملامت افتاد
بر تافت عنان دل از پی جان
دنبال تو سرو قامت افتاد
چون بر سر کوی او رسیدیم
در سر هوس اقامت افتاد
هر کس که نهاد پا در آن کوی
در معرکه قیامت افتاد
بنیاد تنم ز دیده نم دید
چندان‌که ز استقامت افتاد
مرغ دل ما گریخت زان طفل
در دامگه ندامت افتاد
میلی ز هزار قید عالم
آزاد شد و به دامت افتاد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۶
داد ازان دم که با دل ناشاد
من کنم داد و او کند بیداد
مست من عهد کرد و می‌ترسم
وقت هوشیاری‌اش نباشد یاد
بعد صد امتحان، ز ساده‌دلی
تکیه کردم به عهد بی‌بنیاد
بیخودیهای مجلس شب را
خجلت روز من به یادش داد
این چه شوق است کز تصور تو
دل خلقی در اضطراب افتاد
پا نهادیم بر سر دو جهان
ما و عشق تو، هرچه بادا باد
بهر زنجیر زلف او میلی
داد سر رشته خرد بر باد