عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳
امّید وعد‌ه‌های تو نو می‌کند مرا
در دست انتظار، گرو می‌کند مرا
قاصد که هر زمان ز تو آید به سوی من
شرمنده خود از تک و دو می‌کند مرا
حیرت، مثال صورت آیینه پیش یار
غافل ز شوق گفت‌و‌شنو می‌کند مرا
میلی خیال ابروی خنجر‌گذار او
رسوای شهر چون مه نو می‌کند مرا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴
در پا غمت چو صید زبون می‌کشد مرا
می‌افکند به خاک و به خون می‌کشد مرا
ما خون گرفته‌ایم و دمادم به زور دست
درپای تیغ، بخت زبون می‌کشد مرا
زنجیر زلف او اگر این است، عاقبت
سودای عاشقی به جنون می‌کشد مرا
خواری به آن رسیده که بی گفت او، رقیب
از بزم همچو شحنه برون می‌کشد مرا
میلی لب فسونگر افسانه‌ساز یار
در تنگنای غم به فسون می‌کشد مرا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱
از منع غیر، دوش که خندان گذشت و رفت
امروز با تبسّم پنهان گذشت و رفت
زود آشنای من به که شد گرم اختلاط
کز پیش من رقیب پریشان گذشت و رفت
بی تابی‌اش ز وعده فراموشی که بود؟
کز اضطراب، بر زده دامان گذشت و رفت
بود از پی رقیب و نهان آشنای من
چون پیش من رسید هراسان گذشت و رفت
در راه آرزو، اثر نامیدی‌ام
گوید که آن پری ز تو پنهان گذشت و رفت
میلی چو بود رشته جان پای بند او
بیمار آرزو ز سر جان گذشت و رفت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳
جز خون دل، شراب ندانسته‌ام که چیست
غیر از جگر، کباب ندانسته‌ام که چیست
در خواب خوش ز دولت بیدار، غیر و من
از بخت خفته، خواب ندانسته‌ام که چیست
گر دیده بر نداشته‌ام از روی او، چه عیب
دیوانه‌ام، حجاب ندانسته‌ام که چیست
نومیدی‌ام چو از تو نهایت پذیر شد
مقصودت از عتاب ندانسته‌ام که چیست
با من سخن نگفته، و گر گفته، از حجاب
جز خامشی جواب ندانسته‌ام که چیست
یک حرف گفته است به من، بعد صد عتاب
وان هم ز اضطراب ندانسته‌ام که چیست
تا خورده‌ام ز جام محبّت می‌جنون
میلی شراب ناب ندانسته‌ام که چیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۸
آنکه رشک بت چین است، این است
وانکه غارتگر دین است، این است
سرکشی، زارکُشی، بدکیشی
که به ما بر سر کین است، این است
آنکه از بهر هلاکم، او را
خنجر از چنین جبین است، این است
می‌رود یار و من از پی نالان
که بلای دلم این است، این است!
میلی آن شوخ که در خانه زین
فتنه روی زمین است، این است
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۲
میا به پرستش من، جون امید صحت نیست
به حال مرگ مرا دیدن از محبت نیست
به غایتی هوس گفت‌وگوست با تو مرا
که تاب خامُشی‌ام با وجود حیرت نیست
کنون که جان به لب آمد مرا، دمی بنشین
مرو، که وقت چنین رفتن از مروّت نیست
خطت نقاب حیا برفکنده و ز حجاب
هنوز با تو مرا آرزوی صحبت نیست
ز بی وفایی خود، گرچه شرمسار منی
هنوز پیش توام جرئت شکایت نیست
تو با رقیبی و میلی تغافلی دارد
تغافلی که کم از صد نگاه حسرت نیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۳
وه که بر هر سر ره بی‌سر و پایی دگر است
بس که هر لحظه گذار تو به‌جایی دگر است
حال خود چون به تو اظهار کنم در مستی؟
که ز هر جام، ترا شرم و حیایی دگر است
دل بیچاره‌ام از آرزوی بالایش
در بلایی‌ست که هر چاره بلایی دگر است
بعد صد وعده خلافی، بنگر سادگی‌ام
که ز هر وعده مرا چشم وفایی دگر است
دل چرا بر سر کویش نگشاید امروز؟
یار هرجایی ما گر نه به جایی دگر است
چون کشی تیغ جفا بر سر میلی، دگری
کاش دست تو نگیرد، که جفایی دگر است
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۴
بس که پیشت عاشق از جام حجاب از دست رفت
هرچه پرسیدی، به هنگام جواب از دست رفت
ای خوش آن شبها درین اندیشه، کش بینم به خواب
در دلم می‌گشت، تا هنگام خواب از دست رفت
دل چنان پا مال شد از دستبرد قهر یار
کان ز پا افتاده، از نام عتاب از دست رفت
دوش ازو مّی خواستم، برتافت رو پیش رقیب
آبروی من به یک جام شراب از دست رفت
وقت پیری از ره میخانه میلی پا بکش
گوشه‌ای بنشین، که ایّام شباب از دست رفت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۶
در کعبتین عشق تو نقش مراد نیست
وز ششدر غم تو امید گشاد نیست
در دشت شوق بس که به سر بردم، آن چنان
گم گشت نام من که مرا هم به یاد نیست
دادیم جان و دل ز خم زلف او نرست
مردیم و کار بسته ما را گشاد نیست
از بس که نم گرفت زمین زآب دیده‌ام
در وادی بلا اثر از گردباد نیست
میلی به نامرادی عشق تو جان سپرد
گویا به باغ عشق، نهال مراد نیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۷
با غیر رسیدیّ و ز غیرت جگرم سوخت
صد بار ز ناآمدنت بیشترم سوخت
صد شکر که افسردگی‌ام یاد نیاید
هر چند که آن غمزه بیدادگرم سوخت
از پهلوی من، بهر حسد دادن دشمن
سویش نظری کرد و ز رشک نظرم سوخت
این فکر که خواهد غضب آلود گذشتن
ناآمده بیرون به سر رهگذرم سوخت
پروانه جانبازِ شبستانِ بلایم
چون میلی ازان برقِ ستم بال و پرم سوخت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۸
دل به جان آمده از عشق نهان، یار کجاست
پرده از راز برانداز دل زار کجاست
بس که از نازکی خوی تو می‌اندیشم
با خیال تو مرا زهره گفتار کجاست
رفت دل از پی دلدار و نپرسید از من
که دگربار ترا وعده دیدار کجاست
چند گویید که آزار بود لازم عشق
عشق اینجاست، بگویید که آزار کجاست
ای خوش آن طالب دیدار که در راه طلب
شوق در گوش دلش گفت که دلدار کجاست
میلی از بادیه عشق بکش پا، که ترا
تاب پیمودن این وادی خونخوار کجاست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۳
به دل امید بهبودی نمانده‌ست
به غیر از مرگ، مقصودی نمانده‌ست
متاب از دود آهم روی، کز من
چو شمع کشته جز دودی نمانده‌ست
مرنج از سختی جانم، همان گیر
که آه حسرت آلودی نمانده‌ست
چه خواهد کرد یا رب آن دلارام
که دیگر جان خشنودی نمانده‌ست
ز سودای بتان میلی حذر کن
که این سرمایه سودی نمانده‌ست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۴
آن غمزه در صف مژه خشمگین نشست
چون شحنه‌ای که بر سر بازار کین نشست
سازد بهانه شرم و نبیند به سوی من
هرجا رقیب پهلوی آن نازنین نشست
صد خار گر به پا بنشیند چو گرد باد
در وادی طلب نتوان بر زمین نشست
شب تا به روز، غیر به بزمش نگاه داشت
شوخی که در برابر من خشمگین نشست
از شوق لعل یار، به گرداب آرزو
میلیّ خون گرفته به رنگ نگین نشست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۶
امشب که گوشه ی اجلم منزل آمده‌ست
در منزل تو غیر به کام دل آمده‌ست
گردید منفعل، مگر از من خبر نداشت
آن شاخ گل که سر زده در محفل آمدست
آسان نمود عشق تو بخت مرا به خواب
تعبیر خوابهای چنین، مشکل آمدست
بد مست را به شیشه شکستن کشید دل
امشب که غمزه تو مرا بر دل آمدست
چون دیگری مرا به غریبی نمی‌شناخت
از بی‌کسی به ماتم من غافل آمده‌ست
میلی به رهگذار تو امروز دیرتر
از ناامیدی دل بی‌حاصل آمده‌ست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۰
تو را با کسی هوای همدمی نیست
پری را الفتی با آدمی نیست
دلا سرگرم باش از ساغر غم
که مستی در شراب بی‌غمی نیست
مگر اعجاز دارد ساغر عشق
که از دریا‌کشان می را کمی نیست
مگو ای دل غم خود با خیالش
که بر کس اعتماد محرمی نیست
گلی کز تربت میلی زند سر
درو چون غنچه ی دل، خرمی نیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳
گلگون قبای من که بر ابرش برآمدست
توفان آب بر سر آتش برآمدست
مجنون آن فرشته خصالم که از حیا
پنهان ز چشم خلق، پریوش برآمدست
هنگامه زود برمشکن از هوای خواب
امشب که با تو صحبت ما خوش برآمدست
از بس که در تنم ز تب مرگ،‌ جان بسوخت
امروز همچو دود ز آتش برآمدست
میلی نسیم آه تو گویا برو گذشت
کان خطّ نو دمیده مشوش برآمدست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۵
پروانه گر ز خلق نهان درد و داغ داشت
دست زمانه عاقبتش بر چراغ داشت
اظهار سرّ خویش مگر کرده‌ای به غیر
کامروز پیشتر ز تو آهنگ باغ داشت
شب در گرفت پنبه ی داغ دلم ز آه
بیمار عشق بر سر بالین چراغ داشت
بر جست‌وجوی من ز چه رو خنده زد رقیب
آن مست را اگرنه به جایی سراغ داشت
میلی ز بوی مشک،‌ شب از هوش رفته بود
سودای زلف یار مگر در دماغ داشت؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۷
گذشت دور گل و یار سوی باغ نرفت
که آفتاب به نظّاره ی چراغ نرفت
ز بوی نافه چین، همچو داغ لاله مرا
خیال کاکل نورسته از دماغ نرفت
ببین نهایت دلبستگی که خون مرا
به رنگ برگ گل از دامن تو داغ نرفت
به روز واقعه در دشت غم سیه‌پوشی
به ناله بر سر مجنون به غیر داغ نرفت
چو دید مرغ چمن را به سوی گل نگران
دگر ز غیرت خوبی به گشت راغ نرفت
دگر به بزم رقیبان نرفته، یا ز فریب
مرا چو بر سر ره دید، بی‌سراغ نرفت؟
هزار شکر که تا میلی از فراق نمرد
به رغم بوالهوسان از پی فراغ نرفت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۹
حیا گر ز عاشق به غایت خوش است
ولی از بتان بی‌نهایت خوش است
دلا هر دم از یار، بهر فریب
به پیش رقیبان شکایت خوش است
چنان خو گرفتیم با ناخوشی
که دلدار ما بی‌عنایت خوش است
تو را با من بی‌زبان پیش غیر
به چشم و به ابرو حکایت خوش است
به جز قصهٔ عشق، میلی مگوی
که در عاشقی ها روایت خوش است
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۰
بر سر مژگان هجوم اشک گلگون من است
گریه را هنگامه گرم از گرمی خون من است
یک دو روزی شد که دیر از خانه می‌آید برون
ظاهرا تاثیر شوق روزافزون من است
زودم از بالین برفت امروز آن بدخو، مگر
بر امید مرگم از حال دگرگون من است؟
غیر را با خود به بزمش بردم وآن دلفریب
منّتی دارد به من،‌ با آنکه ممنون من است
می‌دهد میلی نهال آه من از سرو یاد
تا خیال قامتش در طبع موزون من است