عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶
ای مهر تو کیش و عشق تو مذهب ما
در راه طلب تو آخرین مطلب ما
بی‌روی تو خورشید نهان گشته به ابر
باز آی که یکسان شده روز و شب ما
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
از شمع به شب آتش سوزان می ریخت
پروانه به پیش قدمش جان می ریخت
وین طرفه که شمع عاشق خود می سوخت
وز غصهٔ او اشک به دامان می ریخت
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
هر دل که اسیر عشق دلبر گردد
هر دم گذرد غمش فزونتر گردد
هر غم به زمانه کاهد‌ اما غم عشق
هر روز فزون ز روز دیگر گردد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵
قومی به جهان ز حب دینی محظوظ
خلقی بخیال خلد و طوبی محظوظ
ارزانی آن دو فرقه باد این دو مقام
مائیم فقط به عشق مولی محظوظ
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
ای دوست ز لطف خویش کن خرسندم
کز غیر تو دیده بسته دل برکندم
از درگه تو کجا برم حاجت خویش
تو شاهی و من بنده حاجتمندم
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
یاد تو دمی به ملکت جم ندهم
نی ملکت جم به ملک عالم ندهم
یک لحظه غمت به بوستان‌های جهان
نی‌نی که به بستان جنان هم ندهم
صغیر اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۷
مکن از بی‌هنری عیب من دلشده را
عشق نگذاشت که تا من هنری‌ آموزم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲
کو فریب وعده ای، جان بلااندوز را؟
تا به شغل انتظارش بگذرانم روز را
چون کنی دورم، نگاهی کن که بهر احتیاط
رشته می بندند بر پا، مرغ دست آموز را
سینه‌ام را چاک کن ای عشق با تیغ جنون
وز سر من باز کن عقل گریبان‌دوز را
دود برخیزد ز جانم، آتش افتد در دلم
یک نفس گر باز دارم آه عالم سوز را
از فریب وعده ی فردا، تسلی کی شوم؟
چون به یاد آرم خلاف وعده ی امروز را
برق خرمن سوز غیرت، در دل میلی فتد
گر ببیند خوش به غیر، آن شمع بزم افروز را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶
دلا بی‌طاقتی کم کن چو شیدا کرده‌ای خود را
که امروز است یا فردا که رسوا کرده‌ای خود را
ز انکار محبت خویش را بازی مده چندین
که بازی‌بازی ای دل، گرم سودا کرده‌ای خود را
برای شکوه من رفته‌ای ای غیر، سوی او
به این تقریب، باری پیش او جا کرده‌ای خود را
کنی هردم شتاب نامه بردن پیش او، قاصد
بدان ماند که رفته‌رفته شیدا کرده‌ای خود را
دلا پایت نمی‌آید ز شادی بر زمین، گویا
چو میلی صید فتراک تمنا کرده‌ای خود را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷
می دهد ساقی می نابی که می سوزد مرا
می زند بر آتشم آبی که می سوزد مرا
می رود آن مست، هشیارانه از پیشم، ولی
نخل قدش می خورد تابی که می سوزد مرا
تا ز من افسانه غم نشنود شبهای وصل
می شود از حیله در خوابی که می سوزد مرا
تا خجل از تنگدستی سازدم در بزم خویش
می نماید غیر، اسبابی که می سوزد مرا
باز چون میلی درین افسردگیها دیده ام
روی خورشید جهانتابی که می سوزد مرا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸
عشق تو برد هوش من غم فزوده را
نتوان چشید داروی ناآزموده را
صد حرف گفته ای به من از خویش زان دهان
باور نمی کنم سخنان شنوده را
در خاک هم ز حیرت رویت، شهید عشق
بر هم نمی زند مژه ناغنوده را
صد بار بی گنه دلم آزرده و هنوز
از دل برون نکرده گناه نبوده را
تا یک سخن کشم ز تو از ماجرای غیر
گویم به حیله صد سخن ناشنوده را
میلی چه غم ز سرزنش خلق وطعن غیر
بی ننگ و نام رند به عالم نبوده را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰
من بی گناه و یار به کین می کشد مرا
این می کشد مرا، که چنین می کشد مرا
گویم که من ز اهل وفایم، مرا مکش
وین طرفه تر که بهر همین می کشد مرا
بد خوی من گذشت ز قتل من و هنوز
آن زهرچشم و چین جبین می کشد مرا
زین سان که لاابالی و رندم، ز اشتیاق
آن خانه سوز پرده نشین می کشد مرا
چون نیم کشت ناز شوم زان نگاه گرم
ذوق تبسم نمکین می کشد مرا
میلی هلاک گشتی وآن مست پر غرور
گوید ترا نمی کشم، این می کشد مرا!
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳
ساعد آن سیمبر سوزد مرا
داغ آن گلبرگ تر سوزد مرا
با وصالم بیشتر خو می دهد
تا فراقش بیشتر سوزد مرا
خود ازو رنجیده ام، وز اضطراب
اشتیاق یک نظر سوزد مرا
گر نخواهد با رقیب از من گذشت
غم چرا در رهگذر سوزد مرا
دارم از خیل هوسناکان خبر
همچو میلی این خبر سوزد مرا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵
کدام بت شده رهزن دل چو سنگ ترا
که آفتاب محبت، شکسته رنگ ترا
شد از عتاب تو افزون، امیدواری غیر
زبس که مصلحت آمیز دید جنگ ترا
درآمدی و ندارم چو باد گستاخی
که همچو گل بگشایم قبای تنگ ترا
ز ننگ غیر، دلم جان سپرد و نام نبرد
زبس ملاحظه می کرد نام و ننگ ترا
کرشمه های تو از بس که هست نازآمیز
نه آشتی تو داند کسی، نه جنگ ترا
دلم ز زخم تو آسوده است و می نالم
که غیر پی نبرد لذت خدنگ ترا
ز بس که میلی امیدوار، ساده دل است
خیال مهر و وفا کرده ریو ورنگ ترا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶
من کجا، آرزوی وصل دلارام کجا
دل نومید کجا، وین طمع خام کجا
جان ناشاد که و آرزوی شادی چه
دل ناکام کجا و هوس کام کجا
تو چو گل پرده نشین، من چو صبا پرده شکاف
تو نکونام کجا و من بدنام کجا
ای که عزت طلبی، در طلب خواری باش
ذوق تعظیم کجا، لذت دشنام کجا
کس چه داند که تو می می خوری و می باشی
شب کجا، روز کجا، صبح کجا، شام کجا
میلی آرام ندارد چو سگ بی صاحب
کی شد آن آهوی وحشی به کسی رام، کجا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱
چشم مستی باز رهزن شد دل دیوانه را
کز نگاهی آشناه زد راه صد بیگانه را
زین گمان کز غیر ناگه پیشتر بیخود شوم
خون شود دل در برم، چون پر دهی پیمانه را
چشم او کز اول آویزد به مردم، از فریب
همچو صیادی به روی دام پاشد دانه را
سوی بزمش می روم ناخوانده و شادم ازین
گرچه از شادی نخواهم یافت راه خانه را
از شراب عاشقی، کیفیتی دارد مگر؟
شعله کز یک جرعه بیخود می کند پروانه را
بس که شد ناخوانده میلی سوی یار، از خشم او
بست بر همصحبتان راه و در کاشانه را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳
خوش آنکه بپرسی دل دیوانه ما را
آباد کنی گوشه ویرانه ما را
با آنکه بپرسیدن ما آمده، مردیم
کآیا زکه پرسیده ره خانه ما را
با غیر نشینی و فرستی ز پی ما
آن کس که نداند ره کاشانه ما را
آن شاخ گل از خنده فزون ساخت به مجلس
شرمندگی گوشه ویرانه ما را
از بس که شود باعث نومیدی عشاق
خواهم که کسی نشنود افسانه ما را
میلی به جنون شهره چنانیم، که طفلان
پرسند ز مردم ره کاشانه ما را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴
خوشم کآتش زد امشب آه حسرت محفل ما را
اجل شاید به این تقریب یابد منزل ما را
حدیث عشق ما را ناکسی تا نشنود، خواهم
کسی غیر از سگ او نشنود درد دل ما را
تامل چیست، برکش تیغ و قتل ما غریبان کن
که چندین آخراندیشی نباید بسمل ما را
چنان شد تیره، محنت خانه ام از دود آه امشب
که کرد از چشم تر پنهان، چراغ محفل ما را
نخواهم هیچ کس داند که ناحق کشت میلی را
که ترسم بی وفا گویند ترک قاتل ما را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶
دلا رسیده به جایی کمند ناله ما
که خو گرفته به مجنون و شان غزاله ما
به اهل بزم چنان جام دوستی پر داد
که ریخت لای ته شیشه در پیاله ما
به گرد خوان بلا از هجوم آه، چو شمع
گره شود به گلو آتشین نواله ما
جو نافه شد دل ما، بس که بود چون میلی
اسیر سلسه عنبرین غزاله ما
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰
شهید عشق تو بیند چو دود آه مرا
در آفتاب قیامت شود پناه مرا
ازو اگر نکنم شکوه، منفعل گردم
که باز می‌رود آزرده بی‌گناه مرا
مرا مگو که نیفتاده‌ای هنوز از پا
که اضطراب طلب می‌برد به راه مرا
به روز حشر زمن شرمسار خواهد بود
درین غمم که چرا کشته بی‌گناه مرا
هزار بار چو میلی گرم برنجانی
بس است نیم نگاه تو عذرخواه مرا