عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۳۸
از گریهٔ زار ابر، گل تازه و پاک
خندان بدمید دامن خود زده چاک
زان میگریم چو ابر بر خاک تو زار
تا بو که چو گل شکفته گردی از خاک
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۴۲
رفتی تو به خاک و یاسمن بی تو رسید
گل نیز، دریده پیرهن، بی تو رسید
گلزار شود خاکِ تو از خونِ دلم
گر برگویم آنچه به من بی تو رسید
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۴۳
گل خندان شد ز گریهٔ ابر بهار
با ما بنشین یک نفس ای سیم عذار
بندیش که چون بسر شود ما را کار
بسیار به خاک ما فرو گریی زار
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۴۵
جانا رفتم بر دل پاکم بگری
بر جای سیاه سهمناکم بگری
ای گل! چو شدم به خاک، تو نیز مخند
وی ابر بسی بر سر خاکم بگری
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱۰
چون دریائی کنار من از جا خاست
کز چشمهٔ چشم لؤلؤ لالا خاست
گویند بسی چشمه ز دریا خیزد
چونست که از چشمه مرا دریا خاست
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۳۴
چون ایندل غم کشم وطن در خون دید
هر روز ز نو مرا غمی افزون دید
زین خانهٔ تنگ، سیر شد، صحرا خواست
بر اشک سوار گشت چون گلگون دید
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱
خورشید رخت ملک جهان میبخشد
دُرّ سخنت گنج نهان میبخشد
صد جان یابم از غم عشقت هر روز
گویی که غم عشق تو جان میبخشد
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲
ای هر نفسی جلوهگری افزونت
گه رد خاکست جلوه، گه در خونت
همچون متحیری فرو ماندهام
از لطف حجابهای گوناگونت
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۲
دوش آمد و گفت: حسن دنییست امشب
با هم بودن به عیش اولیست امشب
خورشید به شب گرفتهای در آغوش
شب خوش بادت اگر خوشت نیست امشب!
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۸
دی میشد و دل رها نمیکرد به کس
برخاسته صد فغان هر گوشه که بس
امروز همی آمد و هر ذرّه که هست
فریاد همی کرد که فریادم رس
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱۹
در جنب رخت چو ماه میننماید
میگردد و میکاهد و میافزاید
از غیرت روی همچو خورشید تو ماه
دیرست که ماهتاب میپیماید
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۲۲
خورشید که چرخ در نکوئیش آورد
گوئی که برای یافه گوئیش آورد
چون پیشِ رخِ تو لافِ نیکوئی زد
زان لافِ دروغْ زرد روئیش آورد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۲۳
ای نرگسِ صفرا زده سودائی تو
تر گشته و تازه پیشِ رعنائی تو
در هیچ نگارخانهٔ چین هرگز
صورت نتوان کرد به زیبائی تو
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۳
بگشاده رخ و بسته قبا میآید
سرمست به بازار چرا میآید
میآید و در پوست چو گل میخندد
آری چه توان کرد مرا میآید
عطار نیشابوری : باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق
شمارهٔ ۱
بر لب، خط فستقیش، پیوسته بماند
و آن پسته دهان با جگری خسته بماند
ازتنگی پسته مغز را گنج نبود
از پوست بجست و بر در بسته بماند
عطار نیشابوری : باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق
شمارهٔ ۱۷
آن پسته میان مغز چون افتادست
یا آن خط فستقی کنون افتادست
یا مغز دران پسته نمیگنجیدست
وز تنگی جایگه برون افتادست
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۱۶
آن خندهٔ خوش اگرچه پیوسته بهَست
اما به هزار و به آهسته بهَست
در بند درِ پستهٔ شورانگیزت
کان شوری پسته نیز در بسته بهَست
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۲۵
زان پسته که شیرینی جان میخیزد
شوری است که از شکرستان میخیزد
چون خندهٔ پستهٔ تو بس با نمک است
این شور ز پستهٔ تو زان میخیزد
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۸
برخاست دلم چنانکه در غم بنشست
وز شیوهٔ جست و جوی عالم بنشست
از درد دلم یکی بگفتم به جهان
ذرات جهان جمله به ماتم بنشست
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۴
هم سبزهٔ سرمست برُست ای ساقی
هم گل به گلاب روی شست ای ساقی
چون یاسمن لطیف را شاخ شکست
کی توبهٔ ما بود درست ای ساقی