عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۳۹
تماشا باز در چشمم نهانی است
نگه در پرده، مست جانفشانی است
سرهنگامه ای گردم که آنجا
تغافل خانه زاد لن ترانی است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۴۳
خط یار گرچه سر زد نگه ستمگرش هست
چه غم خمار دارد می ناز در سرش هست
به کدام جان بنازد به کدام سر ببخشد
چه کند کسی به یک دل که هزار دلبرش هست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۵
هر کس از خیال نگاه تو دور نیست
گر حور آیدش به نظر بی قصور نیست
داد دل از نهفتن رازی توان گرفت
در کار عشق ناله و آهی ضرور نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۶
یک شب که اشک تشنه افشای راز نیست
بیدرد را گمان که دلم در گداز نیست
چون عشق گرم شد نشناسد جوان و پیر
گل را به بزم شعله زخار امتیاز نیست
گر چشم عاشق است کزو به شکاف گور
بر روی دل دری که ز زخم تو باز نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۸
راست رو را غمی از عربده دشمن نیست
ره چو باریک شود وسعت برگشتن نیست
راه حرف است که دارد ز تو دورم فریاد
ور نه در بزم تو نزدیکتری از من نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۹
هلاک توبه پیمانه ام که خالی نیست
فدای حسن صراحی شوم که خالی نیست؟
فتاده ای که کشد پا به دامن همت
در این بساط کسی غیر نقش قالی نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۶۸
حرف شمع رخ او دوش در این خانه گذشت
آتش رشک چو آب از سر پروانه گذشت
شکوه کفر است از او گرنه بیان می کردم
کاشنایی زمن امروز چو بیگانه گذشت
تیره آن بزم که بی شمع رخ ساقی بود
تلخ آن عمر که بی گردش پیمانه گذشت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۶۹
شوخی حسن تو گه نقش و گهی نقاش گشت
راز پنهان دو عالم از دل ما فاش گشت
دخل عالم نیست خرج چشم گریان را کفاف
بارها در دور اشکم آسمان قلاش گشت
اعتبارم کمتر از ویرانه ای شد آه آه
زانکه نتوانم گهی بر گرد آن سرفاش گشت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۱
آنکه برات چمن برگل و سنبل نوشت
چون به دل ما رسید حرف تغافل نوشت
سبزه خط چون دمید از رخ او نوبهار
نسخه دیوانگی بر ورق گل نوشت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۲
دل که عمری داشت در خاطر تمنای خطت
عاقبت دیوانه اش دیدم ز سودای خطت
فتنه شوخ است آیه تمکین نمی داند که چیست
حسن بی پروا ندارد هیچ پروای خطت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۳
چو نقد هستی ما سکه وجود گرفت
نمود روی دلی عشق و هر چه بود گرفت
خیال طاقت نادیده را به غارت داد
که بود اینکه ز ما هر چه هم نبود گرفت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۸
افسون غم ز خاطر من می توان گرفت
راه شکفتگی به چمن می توان گرفت
در گلشنی گداخته خاموشیت مرا
کز غنچه هم گلاب سخن می توان گرفت
دارد شهید زندگیم بی تو آسمان
خون مرا ز کشتن من می توان گرفت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۲
ساقی مرا به باده بیغش چه احتیاج
مهر توام نواخت به آتش چه احتیاج
در کار نیست قوت بازو به صید ما
آنجا که جذبه هست کشاکش چه احتیاج
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۶
دل ز سودای کسی بی غم مباد
بی خیالت خاطرم خرم مباد
هر کجا ماندم ز پا دستم گرفت
سایه عشق از سر من کم مباد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۲
که داغ عاشق ناکام می تواند داد
به غیر ما به که دشنام می تواند داد
دل به خون محبت سرشته ای دارم
اگر خمار شوم جام می تواند داد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۷
حرفی است محبت که به گفتار نگنجد
این راز در آیینه اظهار نگنجد
چون ذره سپردیم سراپا به نگاهی
در دیده مشتاق تو دیدار نگنجد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۸
عکس تو در آیینه ادراک نگنجد
مجنون تو در خانه افلاک نگنجد
بر آتش شمشیر تو آن سرکه سپند است
خورشید صفت در خم فتراک نگنجد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۹
به دل زگرمی عشقم هوس نمی گنجد
در آتشی که منم خار و خس نمی گنجد
ز بس که گشته ام از ذوق بیخودی لبریز
درون سینه تنگم نفس نمی گنجد
دلیل راه اسیران عشق خاموشی است
به گوش شوق صدای جرس نمی گنجد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۲
دل اگر شیفته موجه ساغر گردد
رویش از قبله ابروی بتان برگردد
دست خورده است قدح گر همه جمشید بود
خانه زاد است گر آیینه سکندر گردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۵
با عشق توام ناله فراموش نگردد
این دود چراغی است که خاموش نگردد
داده است فریب نگهت خام دلان را
آن باده که خمیازه کش جوش نگردد