عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۲
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۸
محبت خوش جناغی بسته وحشت الفت است امشب
برای مصلحت یاران عداوت الفت است امشب
بکش پیمانه و گلزار رخساری چراغان کن
اگر در گیرد از روی تو صحبت الفت است امشب
نگاه نیم مستش اختراعی کرده از شوخی
که با شب زنده داری خواب راحت الفت است امشب
ز رنگ باده و رخسار ساقی خوش تماشایی است
چراغ دیر را با شمع خلوت الفت است امشب
اسیر از شوخی حسنش گل و شمعی که می بینی
قمار رنگ می بازند حیرت الفت است امشب
برای مصلحت یاران عداوت الفت است امشب
بکش پیمانه و گلزار رخساری چراغان کن
اگر در گیرد از روی تو صحبت الفت است امشب
نگاه نیم مستش اختراعی کرده از شوخی
که با شب زنده داری خواب راحت الفت است امشب
ز رنگ باده و رخسار ساقی خوش تماشایی است
چراغ دیر را با شمع خلوت الفت است امشب
اسیر از شوخی حسنش گل و شمعی که می بینی
قمار رنگ می بازند حیرت الفت است امشب
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۹
آنچه از ما می کشد حیرانی ما روز و شب
کی خجالت می کشد از دست سودا روز و شب
عکس او طفلانه با آیینه بازی می کند
چون گرفت آرام در چشم و دل ما روز و شب
هرزه گرد است آسمان یکدم نمی گیرد قرار
می کند اسراف عمر از کیسه ما روز و شب
امتیاز خوب و زشتی نیست در زیر فلک
غرقه را یکسان بود در قعر دریا روز و شب
نور و ظلمت پرده دار خلوت صبحند اسیر
کی دویی دارد به چشم مرد بینا روز و شب
کی خجالت می کشد از دست سودا روز و شب
عکس او طفلانه با آیینه بازی می کند
چون گرفت آرام در چشم و دل ما روز و شب
هرزه گرد است آسمان یکدم نمی گیرد قرار
می کند اسراف عمر از کیسه ما روز و شب
امتیاز خوب و زشتی نیست در زیر فلک
غرقه را یکسان بود در قعر دریا روز و شب
نور و ظلمت پرده دار خلوت صبحند اسیر
کی دویی دارد به چشم مرد بینا روز و شب
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۵
می پرستی می دهد یادم نوای عندلیب
غلغل میناست در گوشم صدای عندلیب
عشق با معشوق یاران مصاحب کافری است
آشنای گل نگردد آشنای عندلیب
یاد او در خاطرم گل سینه گلزار وفا
بیقراریهای دل پروازهای عندلیب
تا نیاید در چمن گل بر رخ مل بشکفد
بزم دارد باغ از شوق رسای عندلیب
پرتو خورشید گل از خواب بیدارش کند
کاش من یک صبح می بودم به جای عندلیب
غلغل میناست در گوشم صدای عندلیب
عشق با معشوق یاران مصاحب کافری است
آشنای گل نگردد آشنای عندلیب
یاد او در خاطرم گل سینه گلزار وفا
بیقراریهای دل پروازهای عندلیب
تا نیاید در چمن گل بر رخ مل بشکفد
بزم دارد باغ از شوق رسای عندلیب
پرتو خورشید گل از خواب بیدارش کند
کاش من یک صبح می بودم به جای عندلیب
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۶
از شوق دیده عقل چو تدبیر می گداخت
مجنون برای آینه زنجیر می گداخت
آه دل شکسته اگر دیر می گرفت
پیکان ز تاب جستن این تیر می گداخت
گرگوش سنگ حرف مکافات می شنید
مانند موم آهن شمشیر می گداخت
گر مصلحت حجاب نمی گشت مور عجز
آهی که می کشید دل شیر می گداخت
چون دل به سینه بود نگه شوخ شد اسیر
می شد گر این جوان خجل از پیر می گداخت
مجنون برای آینه زنجیر می گداخت
آه دل شکسته اگر دیر می گرفت
پیکان ز تاب جستن این تیر می گداخت
گرگوش سنگ حرف مکافات می شنید
مانند موم آهن شمشیر می گداخت
گر مصلحت حجاب نمی گشت مور عجز
آهی که می کشید دل شیر می گداخت
چون دل به سینه بود نگه شوخ شد اسیر
می شد گر این جوان خجل از پیر می گداخت
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۸
نازک شد از وفا دل و قدر جفا شناخت
چشم ضعیف روشنی توتیا شناخت
در شکوه لب گداختنم آنقدر نبود
داغم از اینکه مست تو خود را چرا شناخت
در بزم بیزبانی ما هر که جا گرفت
صد رنگ جلوه سخن از یک ادا شناخت
در حیرتم که آینه بهر چه می خرند
خود را دگر ندید کسی که تو را شناخت
نظاره پایمال تغافل نمی شود
در مجلسی که دل نگه آشنا شناخت
زین بیشتر مپرس که دیوانه شب چه شد
نشناخت دل ز یاد تو خود را چو واشناخت؟
دشمن تری ندیده ز خود در جهان اسیر
خود را کسی که یک نگه از چشم ما شناخت
چشم ضعیف روشنی توتیا شناخت
در شکوه لب گداختنم آنقدر نبود
داغم از اینکه مست تو خود را چرا شناخت
در بزم بیزبانی ما هر که جا گرفت
صد رنگ جلوه سخن از یک ادا شناخت
در حیرتم که آینه بهر چه می خرند
خود را دگر ندید کسی که تو را شناخت
نظاره پایمال تغافل نمی شود
در مجلسی که دل نگه آشنا شناخت
زین بیشتر مپرس که دیوانه شب چه شد
نشناخت دل ز یاد تو خود را چو واشناخت؟
دشمن تری ندیده ز خود در جهان اسیر
خود را کسی که یک نگه از چشم ما شناخت
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۲
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۷
تو را ز حسن بهار جمال سیراب است
مرا ز عشق خزان ملال سیراب است
به رنگ آینه از جوش سبزه خط یار
ریاض خاطر صاحب کمال سیراب است
چرا ز سایه پرواز من چمن ندمد
که در هوای توام ابر بال سیراب است
شکسته دل به ره شوق جاده ای دارد
که همچو جدول باغ خیال سیراب است
ز باغبانی رنگین گریه می بالم
بنفشه زار تو از تو خط و خال سیراب است
چو باغ آینه روی خزان نبیند اسیر
بهارش از عرق انفعال سیراب است
مرا ز عشق خزان ملال سیراب است
به رنگ آینه از جوش سبزه خط یار
ریاض خاطر صاحب کمال سیراب است
چرا ز سایه پرواز من چمن ندمد
که در هوای توام ابر بال سیراب است
شکسته دل به ره شوق جاده ای دارد
که همچو جدول باغ خیال سیراب است
ز باغبانی رنگین گریه می بالم
بنفشه زار تو از تو خط و خال سیراب است
چو باغ آینه روی خزان نبیند اسیر
بهارش از عرق انفعال سیراب است
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۹
تا روغن چراغ دلم درد غربت است
اسباب خانه وطنم گرد غربت است
کی می شود شکنجه کش دامن وطن
پای طلب که آبله پرورد غربت است
هر جا که می روم سفر کعبه من است
از فیض عشق خضر رهم گرد غربت است
آزاد کرده سفر بی تکلفم
در دل مرا خیال وطن درد غربت است
آتش دلیل،داغ جگر توشه،گریه آب
با عشق هرکه کرد سفر مرد غربت است
مانند گردباد غریب است در وطن
هرکس که در میانه جهانگرد غربت است؟
گردد جهان نورد اگر بشنود اسیر
این سرگذشت ما که ره آورد غربت است
اسباب خانه وطنم گرد غربت است
کی می شود شکنجه کش دامن وطن
پای طلب که آبله پرورد غربت است
هر جا که می روم سفر کعبه من است
از فیض عشق خضر رهم گرد غربت است
آزاد کرده سفر بی تکلفم
در دل مرا خیال وطن درد غربت است
آتش دلیل،داغ جگر توشه،گریه آب
با عشق هرکه کرد سفر مرد غربت است
مانند گردباد غریب است در وطن
هرکس که در میانه جهانگرد غربت است؟
گردد جهان نورد اگر بشنود اسیر
این سرگذشت ما که ره آورد غربت است
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۶
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۸
یک حرف شکوه از لب خشنود برنخاست
بسیار سوختیم و زما دود بر نخاست
محروم داشت جلوه دیدارش از ایاز
عاشق به نا امیدی محمود بر نخاست
سیلاب عشق خاک وجودم به باد داد
گردی که بر دل از غم او بود بر نخاست
از بس دلم به دامن همت کشید پای
در پیش پای شاهد مقصود برنخاست
مقصد ز عشق لذت سوز است اسیر و بس
شادم که داغ لاله نمکسود بر نخاست
بسیار سوختیم و زما دود بر نخاست
محروم داشت جلوه دیدارش از ایاز
عاشق به نا امیدی محمود بر نخاست
سیلاب عشق خاک وجودم به باد داد
گردی که بر دل از غم او بود بر نخاست
از بس دلم به دامن همت کشید پای
در پیش پای شاهد مقصود برنخاست
مقصد ز عشق لذت سوز است اسیر و بس
شادم که داغ لاله نمکسود بر نخاست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۴
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۸
از هر آتشکده ای سینه فگاری پیداست
خاطر نازکی از هر سر خاری پیداست
هر دلی بتکده نقش و نگاری دارد
من و آن نقش که از چهره یاری پیداست
صیدگاه دلم آیا ورق جلوه کیست
که ز هر نقش قدم زخم شکاری پیداست
چه توان کرد که در عالم بی بال و پری
جوهر ذره ز هر مشت غباری پیداست
اضطرابم دگر از باده تمکین سرشار
شوخیش داده به خود باز قراری پیداست
می توان نقش زد افسردگی از چهره خصم
نگهش همچو غباری ز مزاری پیداست
سیرها می کنم از آینه عشق و جنون
هر طرف می نگرم باغ و بهاری پیداست
کوهساری است جنون در نظر شوق اسیر
که ز هر دامن او ابر بهاری پیداست
خاطر نازکی از هر سر خاری پیداست
هر دلی بتکده نقش و نگاری دارد
من و آن نقش که از چهره یاری پیداست
صیدگاه دلم آیا ورق جلوه کیست
که ز هر نقش قدم زخم شکاری پیداست
چه توان کرد که در عالم بی بال و پری
جوهر ذره ز هر مشت غباری پیداست
اضطرابم دگر از باده تمکین سرشار
شوخیش داده به خود باز قراری پیداست
می توان نقش زد افسردگی از چهره خصم
نگهش همچو غباری ز مزاری پیداست
سیرها می کنم از آینه عشق و جنون
هر طرف می نگرم باغ و بهاری پیداست
کوهساری است جنون در نظر شوق اسیر
که ز هر دامن او ابر بهاری پیداست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۱
تنگ غم تو خانه دل از هوا پر است
لب از ترانه خالی و گوش از نوا پر است
در دام شکوه ناله شکستن چه لازم است
دنیا فراخ و سلسله بسیار و جا پر است
از خاطرش اراده نظاره برده ایم
آیینه داغ شو که دل او ز ما پر است
جوش بهار گردش چشم سیاه کیست
صد شیشه گشت خالی و جام هوا پر است
بی خون من بهار ستم گل نمی کند
پیمانه ام ز شبنم باغ وفا پر است
لب از ترانه خالی و گوش از نوا پر است
در دام شکوه ناله شکستن چه لازم است
دنیا فراخ و سلسله بسیار و جا پر است
از خاطرش اراده نظاره برده ایم
آیینه داغ شو که دل او ز ما پر است
جوش بهار گردش چشم سیاه کیست
صد شیشه گشت خالی و جام هوا پر است
بی خون من بهار ستم گل نمی کند
پیمانه ام ز شبنم باغ وفا پر است
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۲
بسکه از رشک سرشکم خاطر دریا پر است
از دل آب گهر تا غنچه دلها پر است
دختر رزخونی عیش و ملالم گشته است
کی دلم خالی شود در بزم تا مینا پر است
جلوه بسیار است خضر رهبری در کار نیست
دیده (گر) داری همه عالم ز نقش پا پر است
گر چه بر قلب کمانداران ابرو می زنم
در خور صبری که دارم نیم استغنا پر است
من که از دریا به موجی گشته ام قانع اسیر
جلوه ریگ روان در دامن صحرا پر است
از دل آب گهر تا غنچه دلها پر است
دختر رزخونی عیش و ملالم گشته است
کی دلم خالی شود در بزم تا مینا پر است
جلوه بسیار است خضر رهبری در کار نیست
دیده (گر) داری همه عالم ز نقش پا پر است
گر چه بر قلب کمانداران ابرو می زنم
در خور صبری که دارم نیم استغنا پر است
من که از دریا به موجی گشته ام قانع اسیر
جلوه ریگ روان در دامن صحرا پر است
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۵
گر به دست آید گل داغ از گلستان خوشتر است
بر خورد گر زخم ناسور از نمکدان خوشتر است
در نظر حسن پری دارد تماشای نهان
وادی حسرت ز طرف نرگسستان خوشتر است
می کند چون نقش پای دل گلی در آستین
جاده شوق از خیابان گلستان خوشتر است
بستر ریگ روان همراه داری منعمی
خواب اگر آید به دامان بیابان خوشتر است
گر چه دارد قطره نیسان گهر در آستین
سنگ اگر بارند بر دیوانه طفلان خوشتر است
هر بیابانی که جولان غزالی دیده است
سایه خارش به چشم ما ز مژگان خوشتر است
گفتگو در پرده کردن صد طرف دارد اسیر
پیش من از یار عریان حرف عریان خوشتر است
بر خورد گر زخم ناسور از نمکدان خوشتر است
در نظر حسن پری دارد تماشای نهان
وادی حسرت ز طرف نرگسستان خوشتر است
می کند چون نقش پای دل گلی در آستین
جاده شوق از خیابان گلستان خوشتر است
بستر ریگ روان همراه داری منعمی
خواب اگر آید به دامان بیابان خوشتر است
گر چه دارد قطره نیسان گهر در آستین
سنگ اگر بارند بر دیوانه طفلان خوشتر است
هر بیابانی که جولان غزالی دیده است
سایه خارش به چشم ما ز مژگان خوشتر است
گفتگو در پرده کردن صد طرف دارد اسیر
پیش من از یار عریان حرف عریان خوشتر است
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۶
حرف مجنون تو از گلبرگ تر نازکتر است
حلقه زنجیرش از آب گهر نازکتر است
چون نگاه پاکبازانم سر پرواز نیست
ورنه دام از پرده های چشم تر نازکتر است
فتنه جوی من نمی سازد به خوی خویشتن
خاطر او بیشتر از بیشتر نازکتر است
از نوید لطف پنهانش فریبم می دهد
گفتگوی قاصد از لطف خبر نازکتر است
داغ شو گردون ز نومیدی که در چشم اسیر
رنگ گلهای دعای بی اثر نازکتر است
حلقه زنجیرش از آب گهر نازکتر است
چون نگاه پاکبازانم سر پرواز نیست
ورنه دام از پرده های چشم تر نازکتر است
فتنه جوی من نمی سازد به خوی خویشتن
خاطر او بیشتر از بیشتر نازکتر است
از نوید لطف پنهانش فریبم می دهد
گفتگوی قاصد از لطف خبر نازکتر است
داغ شو گردون ز نومیدی که در چشم اسیر
رنگ گلهای دعای بی اثر نازکتر است
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۷
گریه ابر از سمن رنگین تر است
جلوه برق از چمن رنگین تر است
سایه عشق از سر ما کم مباد
آه سرد از سوختن رنگین تر است
گفتگوی کیست بزم آرای شوق
انجمن از انجمن رنگین تر است
انتظار جلوه او می کشم
خاکم از خون چمن رنگین تر است
درفشانیهای او شاداب تر
بیزبانیهای من رنگین تر است
در گلستانی که خارش بلبل است
ناله زاغ (و) زغن رنگین تر است
گر چه رنگین است فریاد اسیر
ناله ما بی سخن رنگین تر است
جلوه برق از چمن رنگین تر است
سایه عشق از سر ما کم مباد
آه سرد از سوختن رنگین تر است
گفتگوی کیست بزم آرای شوق
انجمن از انجمن رنگین تر است
انتظار جلوه او می کشم
خاکم از خون چمن رنگین تر است
درفشانیهای او شاداب تر
بیزبانیهای من رنگین تر است
در گلستانی که خارش بلبل است
ناله زاغ (و) زغن رنگین تر است
گر چه رنگین است فریاد اسیر
ناله ما بی سخن رنگین تر است
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۳
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۵