صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۲۶۷
حیرت نگر که در بغل غنچه بوی گل صفایی جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳
دریغا کز دلازاری بری نیست جامی : سبحةالابرار
بخش ۹۶ - مناجات در انتقال از قناعت به تواضع
ای به زندان غمت شاد همه امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
نشناخته ای، ای دل بیدانش و درد امیرعلیشیر نوایی : مقطعات
شمارهٔ ۹
جوانمرد از کرم مفلس نگردد ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵۴
بتعییر دی گفت با من یکی اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۷
گرنه بر غم عاشقان کار جهان مشوش است جامی : لیلی و مجنون
بخش ۵ - در معنی عشق صادقان و صدق عاشقان
چون صبح ازل ز عشق دم زد سعدی : غزلیات
غزل ۳۱۷
بوی بهار آمد بنال ای بلبل شیرین نفس امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۵
زمانه شکل دگر گشت و رفت آن مهربانیها نظامی گنجوی : شرف نامه
بخش ۴۵ - مهمانی کردن خاقان چین اسکندر را
بیا ساقی آزاد کن گردنم ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۴۴
فرهاد خویش کرد مرا ماه چهره ئی نظامی گنجوی : مخزن الاسرار
بخش ۱۵ - در توصیف شب و شناختن دل
چون سپر انداختن آفتاب اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱۱
بسکه از مهر او گداخته صبح جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۴۲ - عذر تقصیر خدمت
ای کریمی که همای نظرت ابوالفضل بیهقی : مجلد ششم
بخش ۴ - عذر نوشتن تاریخ
این فصل نیز بپایان آمد و چنان دانم که خردمندان- هر چند سخن دراز کشیدهام- بپسندند که هیچ نبشته نیست که آن بیکبار خواندن نیرزد. و پس ازین عصر مردمان دیگر عصرها با آن رجوع کنند و بدانند. و مرا مقرّرست که امروز که من این تألیف میکنم درین حضرت بزرگ - که همیشه باد- بزرگاناند که اگر براندن تاریخ این پادشاه مشغول گردند، تیر بر نشانه زنند و بمردمان نمایند که ایشان سواراناند و من پیاده و من با ایشان در پیادگی کند و بالنگی منقرس و چنان واجب کندی که ایشان بنوشتندی و من بیاموزمی و چون سخن گویندی، بشنومی. و لکن چون دولت ایشانرا مشغول کرده است تا از شغلهای بزرگ اندیشه میدارند و کفایت میکنند و میان بستهاند تا بهیچ حال خللی نیفتد که دشمنی و حاسدی و طاعنی شاد شود و بکام رسد، بتاریخ راندن و چنین احوال و اخبار نگاه داشتن و آن را نبشتن چون توانند رسید و دلها اندران چون توانند بست؟ پس من بخلیفتی ایشان این کار را پیش گرفتم که اگر توقّف کردمی، منتظر آنکه تا ایشان بدین شغل بپردازند، بودی که نپرداختندی و چون روزگار دراز بر آمدی، این اخبار از چشم و دل مردمان دور ماندی و کسی دیگر خاستی این کار را که برین مرکب آن سواری که من دارم نداشتی و اثر بزرگ این خاندان با نام مدروس شدی. ابوالفضل بیهقی : مجلد ششم
بخش ۴۶ - رفتن مسعود به ترمذ
سلطان مسعود، رضی اللّه عنه، پس از آنکه دل ازین دو شغل فارغ کرد و ایشان را سوی غزنین بردند، چنانکه بازنمودم، نشاط شراب و صید کرد بر جانب ترمذ بر عادت پدرش، امیر محمود، رحمة اللّه علیه، و از بلخ برفت روز پنجشنبه نوزدهم ماه ربیع الآخر سنه اثنتین و عشرین و اربعمائه، و بیشتر از اولیا و حشم با وی برفتند. استادم بو نصر رفت- و میبازنایستاد از چنین خدمتها احتیاط را تا برابر چشم وی باشد و در کار وی فسادی نسازند- و من با وی بودم و چون بکران جیحون رسیدیم، امیر فرود آمد و دست بنشاط و شراب کردند. و سه روز پیوسته بخورد. روز چهارم برنشست و بشکار شیر و دیگر شکارها رفت و چهار شیر را بدست خویش کشت- و در شجاعت آیتی بود، چنانکه در تاریخ چند جای بیامده است- و بسیار صید دیگر بدست آمد از هر چیزی. و وی خوردنی خواست و صندوقهای شکاری پیش آوردند و نان بخوردند و دست بشراب بردند. و خوران خوران میآمد تا خیمه. و بیشتر از شب بنشست. ابوالفرج رونی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
مسکین تن بی خواب مرا تاب نماند فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۶
کسی در عاشقی از سوی پنهانم خبر دارد سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳
مشعل طور تجلیست دل انور ما
غزل شمارهٔ ۵۲۶۷
حیرت نگر که در بغل غنچه بوی گل صفایی جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳
دریغا کز دلازاری بری نیست جامی : سبحةالابرار
بخش ۹۶ - مناجات در انتقال از قناعت به تواضع
ای به زندان غمت شاد همه امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
نشناخته ای، ای دل بیدانش و درد امیرعلیشیر نوایی : مقطعات
شمارهٔ ۹
جوانمرد از کرم مفلس نگردد ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵۴
بتعییر دی گفت با من یکی اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۷
گرنه بر غم عاشقان کار جهان مشوش است جامی : لیلی و مجنون
بخش ۵ - در معنی عشق صادقان و صدق عاشقان
چون صبح ازل ز عشق دم زد سعدی : غزلیات
غزل ۳۱۷
بوی بهار آمد بنال ای بلبل شیرین نفس امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۵
زمانه شکل دگر گشت و رفت آن مهربانیها نظامی گنجوی : شرف نامه
بخش ۴۵ - مهمانی کردن خاقان چین اسکندر را
بیا ساقی آزاد کن گردنم ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۴۴
فرهاد خویش کرد مرا ماه چهره ئی نظامی گنجوی : مخزن الاسرار
بخش ۱۵ - در توصیف شب و شناختن دل
چون سپر انداختن آفتاب اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱۱
بسکه از مهر او گداخته صبح جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۴۲ - عذر تقصیر خدمت
ای کریمی که همای نظرت ابوالفضل بیهقی : مجلد ششم
بخش ۴ - عذر نوشتن تاریخ
این فصل نیز بپایان آمد و چنان دانم که خردمندان- هر چند سخن دراز کشیدهام- بپسندند که هیچ نبشته نیست که آن بیکبار خواندن نیرزد. و پس ازین عصر مردمان دیگر عصرها با آن رجوع کنند و بدانند. و مرا مقرّرست که امروز که من این تألیف میکنم درین حضرت بزرگ - که همیشه باد- بزرگاناند که اگر براندن تاریخ این پادشاه مشغول گردند، تیر بر نشانه زنند و بمردمان نمایند که ایشان سواراناند و من پیاده و من با ایشان در پیادگی کند و بالنگی منقرس و چنان واجب کندی که ایشان بنوشتندی و من بیاموزمی و چون سخن گویندی، بشنومی. و لکن چون دولت ایشانرا مشغول کرده است تا از شغلهای بزرگ اندیشه میدارند و کفایت میکنند و میان بستهاند تا بهیچ حال خللی نیفتد که دشمنی و حاسدی و طاعنی شاد شود و بکام رسد، بتاریخ راندن و چنین احوال و اخبار نگاه داشتن و آن را نبشتن چون توانند رسید و دلها اندران چون توانند بست؟ پس من بخلیفتی ایشان این کار را پیش گرفتم که اگر توقّف کردمی، منتظر آنکه تا ایشان بدین شغل بپردازند، بودی که نپرداختندی و چون روزگار دراز بر آمدی، این اخبار از چشم و دل مردمان دور ماندی و کسی دیگر خاستی این کار را که برین مرکب آن سواری که من دارم نداشتی و اثر بزرگ این خاندان با نام مدروس شدی. ابوالفضل بیهقی : مجلد ششم
بخش ۴۶ - رفتن مسعود به ترمذ
سلطان مسعود، رضی اللّه عنه، پس از آنکه دل ازین دو شغل فارغ کرد و ایشان را سوی غزنین بردند، چنانکه بازنمودم، نشاط شراب و صید کرد بر جانب ترمذ بر عادت پدرش، امیر محمود، رحمة اللّه علیه، و از بلخ برفت روز پنجشنبه نوزدهم ماه ربیع الآخر سنه اثنتین و عشرین و اربعمائه، و بیشتر از اولیا و حشم با وی برفتند. استادم بو نصر رفت- و میبازنایستاد از چنین خدمتها احتیاط را تا برابر چشم وی باشد و در کار وی فسادی نسازند- و من با وی بودم و چون بکران جیحون رسیدیم، امیر فرود آمد و دست بنشاط و شراب کردند. و سه روز پیوسته بخورد. روز چهارم برنشست و بشکار شیر و دیگر شکارها رفت و چهار شیر را بدست خویش کشت- و در شجاعت آیتی بود، چنانکه در تاریخ چند جای بیامده است- و بسیار صید دیگر بدست آمد از هر چیزی. و وی خوردنی خواست و صندوقهای شکاری پیش آوردند و نان بخوردند و دست بشراب بردند. و خوران خوران میآمد تا خیمه. و بیشتر از شب بنشست. ابوالفرج رونی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
مسکین تن بی خواب مرا تاب نماند فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۶
کسی در عاشقی از سوی پنهانم خبر دارد سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳
مشعل طور تجلیست دل انور ما