رهی معیری : رباعیها
مسعود
مسعود که یافت عز و جاه از لاهور عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۱۲
چون شمع یک آغشتهٔ تنها بنمای سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۴۴ - جامه باف
کجاست آن پسر جامه باف خانه او یغمای جندقی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۴
یار، جان میطلبد، سر نگذارم چه کنم؟ امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۱۴۰
تا مبارک رایت شاه جهان آمد پدید اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۹۲
دردی است طمع که نیستش درمانی امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۷
ای خسته ز تو روان مردم امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۳۸۵
شدست روز همه خلق فَرّخ و میمون امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۳۲۵
هست آفتاب روی زمین خسرو زمان قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۱
داورا ای که خاک پای ترا اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۱۲
شرگشته ام و چاره تقدیر ندارم فرخی سیستانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
با من چو گل شکفته باشی گه گه سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۱۲۷
ای کریمی که چون نسیم سحر محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹
این بستر خستگی که انداختهام فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۵
بر زلف تو باید که ره شانه ببندند مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۱۰
مجمر سینه ز دوریت به تاب است امشب صفی علیشاه : غزلیات
شمارهٔ ۱۹
دل در شکن طره جانانه چه سازد اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۷
آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۳۴
ای فتنه دست پرور چشم سیاه تو محمد بن منور : باب اول - در ابتداء حالت شیخ
بخش ۲۳
شیخ گفت یک روز شیخ بوالعباس در میان سخن با جمع میگفت کی بوسعید نازنین ملکست و شیخ الاسلام ابوسعید جد این دعاگوی چنین آورده است کی کشف این معنی شیخ را به چهل سالگی بوده است و خود جز چنین نتواند بود کی اولیاکی نواب انبیااند پیش از چهل سالگی به بلاغت درجۀ ولایت نرسیدهاند، و همچنین از صد و بیست و چهارهزار پیغامبر کی بلوغ نبوت ایشان بچهل سالگی بوده است حَتّی اِذا بَلَغَ اَشُدَّهُ وَبَلَغَ اَرْبَعینَ سَنَةً الا یحیی بن زکریا و عیسی بن مریم را صلوات اللّه علیها و علیهم، پیش از چهل سالگی نبوت و وحی بیامده است چنانک در حقّ یحیی فرمود یا یَحْیی خُذِالکتابَ بِقَوَّةِ و آتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیًّا و از حال عیسی خبر داد قالُوا کَیْفَ نُکلِمُ مَنْ کانَ فِی الْمهْدِصَبِیًّا ازین آیت کی هَلْ اَتی عَلَی الْانْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُوراً شیخ گفت قالب آدم چهل سال میان مکه و طایف افکنده بود اِنّا خَلَقْنَا الْانسانَ مِنْ نُطْفَةٍ اَمْشاجٍ نَبْتَلیه اخلاطها در وی نهاده آمد این شرکها ومنیها و داوری و انکار و خصومت و وحشت و حدیث خلق و من و تو در سینۀ او تعبیه کردیم، حینٌ مِنَ الدَّهْرِ، به چهل سال نهادیم، اکنون بَلَغَ اَشُدَّه وَبَلَغَ اَرْبَعینَ سَنَةً، به چهل سال وابیرون کنیم از سینۀ دوستان خویش، تا ایشان را پاک گردانیم. و این معاملات خود به چهل سال تمام شود. و هر بیانی کی جز چنین باشد کی گفتیم خود درست نیاید. و هرک چهل سال کمتر مجاهدت کند این وی را تمام نباشد. بدان قدر کی ریاضت میکند حجاب برمیخیزد و این حدیث روی مینماید اما باز در حجاب میشود و هرچ باز در حجاب شود هنوز تمام نبود و ما این سخن نه از شنیده میگوییم یا ازدیده، از آزموده میگوییم.
مسعود
مسعود که یافت عز و جاه از لاهور عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۱۲
چون شمع یک آغشتهٔ تنها بنمای سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۴۴ - جامه باف
کجاست آن پسر جامه باف خانه او یغمای جندقی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۴
یار، جان میطلبد، سر نگذارم چه کنم؟ امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۱۴۰
تا مبارک رایت شاه جهان آمد پدید اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۹۲
دردی است طمع که نیستش درمانی امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۷
ای خسته ز تو روان مردم امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۳۸۵
شدست روز همه خلق فَرّخ و میمون امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۳۲۵
هست آفتاب روی زمین خسرو زمان قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۱
داورا ای که خاک پای ترا اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۱۲
شرگشته ام و چاره تقدیر ندارم فرخی سیستانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
با من چو گل شکفته باشی گه گه سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۱۲۷
ای کریمی که چون نسیم سحر محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹
این بستر خستگی که انداختهام فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۵
بر زلف تو باید که ره شانه ببندند مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۱۰
مجمر سینه ز دوریت به تاب است امشب صفی علیشاه : غزلیات
شمارهٔ ۱۹
دل در شکن طره جانانه چه سازد اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۷
آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۳۴
ای فتنه دست پرور چشم سیاه تو محمد بن منور : باب اول - در ابتداء حالت شیخ
بخش ۲۳
شیخ گفت یک روز شیخ بوالعباس در میان سخن با جمع میگفت کی بوسعید نازنین ملکست و شیخ الاسلام ابوسعید جد این دعاگوی چنین آورده است کی کشف این معنی شیخ را به چهل سالگی بوده است و خود جز چنین نتواند بود کی اولیاکی نواب انبیااند پیش از چهل سالگی به بلاغت درجۀ ولایت نرسیدهاند، و همچنین از صد و بیست و چهارهزار پیغامبر کی بلوغ نبوت ایشان بچهل سالگی بوده است حَتّی اِذا بَلَغَ اَشُدَّهُ وَبَلَغَ اَرْبَعینَ سَنَةً الا یحیی بن زکریا و عیسی بن مریم را صلوات اللّه علیها و علیهم، پیش از چهل سالگی نبوت و وحی بیامده است چنانک در حقّ یحیی فرمود یا یَحْیی خُذِالکتابَ بِقَوَّةِ و آتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیًّا و از حال عیسی خبر داد قالُوا کَیْفَ نُکلِمُ مَنْ کانَ فِی الْمهْدِصَبِیًّا ازین آیت کی هَلْ اَتی عَلَی الْانْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُوراً شیخ گفت قالب آدم چهل سال میان مکه و طایف افکنده بود اِنّا خَلَقْنَا الْانسانَ مِنْ نُطْفَةٍ اَمْشاجٍ نَبْتَلیه اخلاطها در وی نهاده آمد این شرکها ومنیها و داوری و انکار و خصومت و وحشت و حدیث خلق و من و تو در سینۀ او تعبیه کردیم، حینٌ مِنَ الدَّهْرِ، به چهل سال نهادیم، اکنون بَلَغَ اَشُدَّه وَبَلَغَ اَرْبَعینَ سَنَةً، به چهل سال وابیرون کنیم از سینۀ دوستان خویش، تا ایشان را پاک گردانیم. و این معاملات خود به چهل سال تمام شود. و هر بیانی کی جز چنین باشد کی گفتیم خود درست نیاید. و هرک چهل سال کمتر مجاهدت کند این وی را تمام نباشد. بدان قدر کی ریاضت میکند حجاب برمیخیزد و این حدیث روی مینماید اما باز در حجاب میشود و هرچ باز در حجاب شود هنوز تمام نبود و ما این سخن نه از شنیده میگوییم یا ازدیده، از آزموده میگوییم.