نیر تبریزی : آتشکدهٔ نیر (اشعار عاشورایی)
بخش ۷ - ذکر شهادت عون فرزند عقیله العرب، حضرت زینب
چونعقبله دودۀ آل مناف
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۹۶
آن گوهر حسنی که بدان فخر توان کرد
سراج قمری : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
آن کیست که از زمانه دلشاد زید
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۷
آن یافته کام دل ز عشق جانسوز
صفای اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۱
چرخ دو تا گشته و یکتاست عشق
ابوالفضل بیهقی : مجلد هفتم
بخش ۲۳ - نامهٔ امیر مسعود به آلتونتاش
دیگر روز چون بار بگسست، امیر خالی کرد با خواجه و مرا بخواندند و گفت «حدیث بوسهل تمام شد و خیریّت‌ بود که مرد نمیگذاشت که صلاحی پیدا آید» [و] گفت: «اکنون چه باید کرد؟» [خواجه‌] گفت: صواب باشد که مسعدی را فرموده آید تا نامه‌یی نویسد هم اکنون بخوارزمشاه، چنانکه رسم است که وکیل در نویسد، و بازنماید که «چون مقرّر گشت مجلس عالی را که بوسهل خیانتی کرده است و میکند در ملک تا بدان جایگاه که در باب پیری محتشم چون خوارزمشاه چنان تخلیطها کرد باوّل که بدرگاه آمد تا او را متربّدگونه‌ بازبایست گشت و پس از آن فرونایستاد و هم در باب وی و دیگران اغرا میکرد، رأی عالی چنان دید که دست او را از شغل عرض کوتاه کرد و او را نشانده آمد تا تضریب‌ و فساد وی از ملک و خدمتکاران دور شود» و آنگاه بنده پوشیده او را بگوید تا بمعمّا نویسد که «خداوند سلطان این همه از بهر آن کرد که بوسهل فرصت نگاه داشته است و نسختی کرده‌ و وقتی جسته که خداوند را شراب دریافته بود و بر آن نسخت، بخطّ عالی ملطّفه‌یی شده و در وقت بخوارزم فرستاده‌، و دیگر روز چون خداوند اندر آن اندیشه کرد و آن ملطّفه بازخواست، وی گفته و بجان و سر خداوند سوگند خورده که هم وی اندر آن بیندیشید و دانست که خطاست، آنرا پاره کرد. و چون مقرّر گشت که دروغ گفته است، سزای او بفرمود» تا امروز این نامه برود و پس از آن بیک هفته بونصر نامه‌یی نویسد و این حال را شرح کند و دل وی را دریافته آید و بنده نیز بنویسد و معتمدی را از درگاه عالی فرستاده آید مردی سدید جلد سخندان و سخنگوی تا بخوارزم شود و نامه‌ها را برساند و پیغامها بگزارد و احوالها مقرّر خویش گرداند و بازگردد. و هر چند این همه حال نیرنگ است و بر آن داهیه‌گان‌ و سوختگان‌ بنه شود و دانند که آفروشه نان‌ است، باری مجاملتی‌ در میانه بماند که ترک آرام گیرد. و این پسر او را، ستی‌ هم فردا بباید نواخت و حاجبی داد و دیناری پنج هزار صلت فرمود تا دل آن پیر قرار گیرد.
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۸۷
او با تو ، تو را از او خبر نیست
صفای اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۷
بدرس دل سر زانوی ماست مکتب ما
صفای اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۸
گذشت درگه شاهی ز آسمان سرما
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۶۶ - در عزلت و قناعت و جواب سائلی که از حکیم قصهٔ شعر گفتنش پرسید گوید
دی مرا عاشقکی گفت غزل می‌گویی
عیوقی : ورقه و گلشاه
بخش ۲۱ - رفتن ورقه بهٔمن
چو از مسکن خویش دل را بتافت
سعدالدین وراوینی : باب اول
خطاب دستور با ملک‌زاده
دستور در لباس ملاینت و مخادعت سخن آغاز کرد و گفت: ملک زادهٔ دانا و کارآگاه و پیش اندیش و دوربین و فرهمند و صاحب فرهنگ هرچ میگوید از بهر احکام عقدهٔ دولت و نظام عقد مملکت میگوید و این نصایح مفضیست بمنایح تأیید الهی و تخلید آثار پادشاهی و لیکن ما چنین دانیم و حفظ و حراست ملک بچنین سیاست توان کرد که ما میکنیم و سلوک این طریقت مطابق شریعت و عقلست، چه مجرم را بگناه عقوبت نفرمودن، چنان باشد که بی‌گناه را معاقب داشتن و از منقولات کلام اردشیر بابک و مقولات حکمت اوست که بسیار خون ریختن بود که از بسیار خون ریختن باز دارد و بسیار دردمندی بود که بتن درستی رساند.
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۵
دل به یاد لب لعلت سخن از نوش نکرد
غزالی : دیباچه و فهرست
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
شکر و سپاس فراوان به عدد ستارهٔ آسمان و قطرهٔ باران و برگ درختان و ریگ بیابان و ذره‌های‌ زمین و آسمان مر آن خدای را که یگانگی صفت اوست و جلال و کبریا و عظمت و علا و مجد و بها خاصیت اوست و از کمال جلال وی هیچ آفریده آگاه نیست و جز وی هیچ‌کس را به حقیقت معرفت وی را نیست. بلکه اقرار دادن به عجز از حقیقت معرفت وی منتهای معرفت صدیقان است و اعتراف آوردن به تقصیر در حمد و ثنای وی نهایت ثنای فریشتگان سالکان و مریدان در طلب قرب حضرت جمال وی دهشت است.
نوعی خبوشانی : مثنوی سوز و گداز
بخش ۲ - مناجات به درگاه قاضی الحاجات
خداوندا دلم افسردن آموخت
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۶۷
گر گدائی کنی تو از سلطان
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۰
ای بر دل من عشق تو هر لحظه فزون
سراج قمری : رباعیات
شمارهٔ ۱
قرآن که بهین کلام خوانند آن را
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
هر دل نکشد بار بیان سخنم
صفای اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۹۰
آتش طور و طوی را قبسم