عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۴۰
من ماندهام و لیک بی من منییی
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲۸
کامران شد، هر که او قطع نظر از کام کرد
مولوی : فیه ما فیه
فصل هیجدهم - میفرمود که تاج الدیّن قبایی را گفتند که این دانشمندان
میفرمود که تاج الدیّن قبایی را گفتند که این دانشمندان در میان ما میآیند و خلق را در راه دین بی اعتقاد می کنند گفت نی ایشان میآیند میان ما و ما را بیاعتقاد میکنند و الاً ایشان حاشا که از ما باشند مثلا سگی را طوق زرین پوشانیدی وی را با آن طوق سگ شکاری نخوانند شکاریی معینیست درو خواه طوق زرّین پوش خواه پشمين آن عالم بجبّه و دستار نباشد عالمی هنریست در ذات وی که آن هنر اگر در قبا و عبا باشدتفاوت نکند چنانک در زمان پیغمبر (صلی اللهّ علیه و سلمّ) قصد ره زنی دین میکردند و جامهٔ نماز میپوشیدند تا مقلدّی رادر راه دین سست کنند زیرا آن را نتوانند کردن تا خود را از مسلمان نسازند و اگر نی فرنگی یا جهودی طعن دین کند وی را کی شنوند که فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّیْنَ اَلَّذِیْنَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُوْنَ اَلَّذِیْنَ هُمْ یُرَاؤُنَ وَیَمْنَعُونَ الْمَاعُوْنَ سخن کلی اینست آن نور داری آدمیتی نداری آدمیتی طلب کن مقصود اینست باقی دراز کشیدنست سخن را چون بسیار آرایش میکنند مقصود فراموش میشود. بقاّلی زنی رادوست میداشت با کنیزک خاتون پیغامها کرد که من چنینم و چنانم و عاشقم ومیسوزم و آرام ندارم و بر من ستمها میرود و دی چنين بودم و دوش بر من چنين گذشت قصّهای دراز فرو خواند کنیزک بخدمت خاتون آمد گفت بقال سلام میرساند و میگوید که بیا تا ترا چنين کنم و چنان کنم گفت باین سردی، گفت او دراز گفت اما مقصود این بود اصل مقصودست باقی دردسرست.
مولوی : دفتر سوم
بخش ۱۳۲ - حکایت نذر کردن سگان هر زمستان کی این تابستان چون بیاید خانه سازیم از بهر زمستان را
سگ زمستان جمع گردد استخوانش
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۴
ای مست عالم سوز من شد مستی از چشمت عیان
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
هر چند که صیت شعرم « ظ » آفاق شنفقت
عطار نیشابوری : سی فصل
بخش ۲۰
بگویم احتساب احوال با تو
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸
چون کواکب تابع برج است دارالملک ایران
عطار نیشابوری : وصلت نامه
آغاز کتاب
عاشقا یک دم در آور سر جان
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۹۱
شمع آمد و گفت: جمع اگر بنشینند
جامی : تحفة‌الاحرار
بخش ۱۴ - در دعای دولتخواهی جناب ارشاد پناهی خواجه ناصرالدین عبیدالله ادام الله تعالی ظلال ارشاده علی مفارق الطالبین الی یوم الدین
زد به جهان نوبت شاهنشهی
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۴۲
دوش آمد و گفت: چند جانت سوزم
ملا احمد نراقی : منتخب غزلیات و قطعات
شمارهٔ ۲۷
دم در کش ای ناصح که من، دارم دل دیوانه ای
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۲
نسیم صبح به عالم زمن سلام رسان
سعدی : قصاید و قطعات عربی
ایضا
رضینا من وصالک بالوعود
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۴۵
قامت از پیری چو خم شد، دل ازین ویران بکن
سعدی : باب اول در عدل و تدبیر و رای
حکایت در معنی رحمت با ناتوانان در حال توانایی
چنان قحط سالی شد اندر دمشق
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۳
چه باشد تن گر او را جان نباشد
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۴۰
خداوند ذوالجلال روان‌بخش ذوالکرم
سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۴
چشم او را نگذارید که هشیار شود