عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۹
دردا که ز خود بیخبرم باید مرد
آغشته به خونِ جگرم باید مرد
چون زندگی خویش نمییابم باز
هر روز به نوعی دگرم باید مرد
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۷
سرگردانی بسوخت جانم چه کنم
سرگشتهتر از همه جهانم چه کنم
میسوزم و میپیچم و میاندیشم
جز نادانی میبندانم چه کنم
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۸
سبحان الله! بر صفتی حیرانم
کز حیرت خویش میبسوزد جانم
حال دل شوریدهٔ خود میدانم
کس را چه خبر ز درد بیدرمانم
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳۴
امروز منم ز خان و از مان بیرون
چه خان و چه مان از دل و از جان بیرون
چندان که چو گوی میدوم از هر سوی
مینتوان شد از خم چوگان بیرون
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳۷
از هم نفسانم اثری نیست امروز
وز کار جهانم خبری نیست امروز
یک خوشدلیم بیجگری نیست امروز
سرگشتهتر از من دگری نیست امروز
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۴۷
دل رفت و جگر با دل ریش آمد باز
کی مرغِ ز دام جسته پیش آمد باز
هر گوی که او در خمِ چوگان افتاد
هرگز نتواند که به خویش آمد باز
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۴
گه در غم روزگار و گه در قهری
از هرچه در اوفتادهای بیبهری
ای طوطی جان! چه میکنی در شهری
کانجا ندهندت شکری بیزهری
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۲
دردا که دلم واقف آن راز نشد
جان نیز دمی محرمِ دمساز نشد
چه غصّه بود ورای آن در دو جهان
کاین چشم فراز گشت و آن باز نشد
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۸
دل خون شد و سررشتهٔ این راز نیافت
جز غصه ز انجام وز آغاز نیافت
مرغ دل من ز آشیان دور افتاد
ای بس که طپید و آشیان باز نیافت
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۹
این دل که بسوخت روز و شب در تک و تاز
میجوشد و میجوید و میگوید راز
چندان که بدین پرده فرو داد آواز
دردا که کسش جواب مینَدْهَد باز
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۲۲
شد رنجِ دلم فَرِهْ چه تدبیر کنم
بگسست مرا زِرِهْ چه تدبیر کنم
دردا که به صد هزار انگشت حیل
مینگشاید گِرِهْ چه تدبیر کنم
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۲۹
این درد جگرسوز که در سینه مراست
میگرداند گِرِد جهانم چپ و راست
عمریست که میروم به تاریکی در
و آگاه نیم که چشمهٔ خضر کجاست
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۳۰
از دست بشد تن و توانم چه کنم
در حیرانی بسوخت جانم چه کنم
آن چیز که دانم که ندانست کسی
گویند بدان، من بندانم چه کنم
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۳۴
جانا! ز غم عشق تو فریاد مرا
کز عشق تو جز دریغ نگشاد مرا
هر ذرّه اگر گره گشایی گردد
حل کی شود این واقعه کافتاد مرا
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۳۸
پای از تو فرو شد به گِلم میدانی
دود از تو برآمد ز دلم میدانی
چون سختتر است هر زمان مشکل من
حل نتوان کرد مشکلم میدانی
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۳۹
آنها که درین درد مرا میبینند
در درد و دریغای منِ مسکینند
چون یک سر موی از تو خبر نیست رواست
گر هر موئی به ماتمی بنشینند
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۴۴
غم کشته و رنج دیده خواهم مردن
ناگفته و ناشنیده خواهم مردن
صد سال و هزار سال اگر خواهم گفت
چون کبک زبان بریده خواهم مردن
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۸
ای در طلب گره گشائی مرده
در وصل بزاده در جدائی مرده
ای بر لب بحر، تشنه، با خاک شده
وی بر سر گنج در گدائی مرده
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۲۲
در عشق رخت علم و خرد باختهام
چه علم و خرد که جان خود باختهام
در راه تو هرچه داشتم حاصل عمر
در باختم و هنوز بد باختهام
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۲۸
آهی که ز دست غم برآرم بی تو
زان آه، جهان بهم برآرم بی تو
نه طاقت آنکه با تو باشم یک دم
نه زهرهٔ آن که دَم برآرم بی تو