عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۱
عتاب تلخ او شیرین کن جانهاست، مستان را
نهان در پستهٔ او شکرستانهاست مستان را
فزون از شانه، دارد سینه من چاک رسوایی
چوگل در جیب عریانی، گریبانهاست مستان را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۳
رنگین بود سخن، دل در خون تپیده را
کردم روانه نامه رنگ پریده را
وقت است اگر نصیب شود خواب راحتی
بالین کنیم دستِ ز دنیا بریده را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۲
ز دورم دید، اجازت داد عزم جان فشانی را
نگاهش زود می فهمد، زبان بی زبانی را
فرامش کاریش تعلیم دادم از سبکروحی
که زود از خاطر او رفتم و بردم گرانی را
نسیم آسا، امان از آفت واماندگی دارد
تواند گر کسی برداشت، بار ناتوانی را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۴
از سر من چرا کشد، سرو قد تو پای را
خاک ره تو کرده ام، فرق سپهرسای را
شعله به خس نمی کند، اینهمه سرگران وشی
تا به کی از کفم کشی، دامن کبریای را؟
سرمهٔ خامشی دهد، بلبل خوش نوای را
چون به سخن درآورم، خامهٔ مشکسای را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۵
ز دوری خاطرم تنگ است و نتوانم رسید آنجا
گشاد دل در آن ابروست، قفل اینجا، کلید آنجا
رهم تا کوی او دور و ندارم طاقت پایی
رهی زافتادگی، چون جاده می باید کشید آنجا
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۶
غم دل از می و مطرب مرا فزود اینجا
ترانه را چه اثر؟ باده را چه سود اینجا؟
تو در کنار رقیبانی و من آه کشم
عجب که آتشم آنجا فتاده دود اینجا
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۶۱
که خواهد کرد یاد از خستگان بی نوا آنجا؟
شکایت نیست اینجا محرم ومهر و وفا آنجا
من سرگشته، دور از کوی جانان با که درسازم؟
دل آنجا، دلبر آنجا، مطلب آنجا، مدعا آنجا
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۶۳
با اشک روان، قطره زنان است دل ما
ازکهنه سواران جهان است دل ما
پرورده ز طفلی، عوض شیر، شرابش
در میکده ها، پیر مغان است دل ما
از سرو روانت چه خیال است، جدایی
در پای تو چون سایه روان است دل ما
از شورش دریا، نکند موج هراسی
پروردهٔ آشوب جهان است دل ما
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۶۴
ندید از گرد راهش، دیده هرگز سرمه واری را
ازین ره، کار دشوار است، چشم انتظاری را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۶۷
مپرس از شورش صحرای دل دیوانهٔ ما را
نمک سایی بود در دیده کار، افسانهٔ ما را
شراب آتش آلودی، حریفان در قدح دارم
درپن محفل که می بوسد لب پیمانهٔ ما را؟
به ما مگذار ساقی، تقوی دیرینهٔ ما را
به آتش شست و شو کن، خرقه پشمینه ما را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۱
هم آغوش است، سیل خانه زادی منزل ما را
رگ ابر است مژگان، دیده دریا دل ما را
به هر لخت جگر از داغ حسرت دوزخی دارم
چه می دانی کدامین شعله می سوزد دل ما را؟
ز دور ای چرخ شوراختر، تماشا کن که روشن شد
چراغ از داغ هجر هم نشینان محفل ما را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۲
تیغ نگه افتاده گران قاتل ما را
یارای تپیدن نبود، بسمل ما را
در طینتم آن مهر و وفایی که سرشتند
خشت سر خم می کند آخر، گل ما را
امّیدم از آن چشم سیه، بود نگاهی
دردا که تغافل کده کردی دل ما را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۴
کاش بیرون فتد از سینه دل زار مرا
کشت نالیدن این مرغ گرفتار مرا
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۶
افروخت بخت تیره، ز اشک مدام ما
چون داغ لاله، بی شفقی نیست شام ما
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۹
داغ است و سینه در عشق، صبح و ستاره ما
خورشید سر برآورد، از جیب پارهٔ ما
از ناوک نگاهت، خاطر نشد تسلّی
بگذشت غافل از دل، مست گذارهٔ ما
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸۲
زهی ز خط تو خرّم، بهار مشربها
حلال بر همه کس خون توبه، زان لبها
چه جادوی ست ندانم؟ که می کند با دل
به یک کرشمه نگاه تو، طیٓ مطلبها
هوای ابر غنیمت بود، که می ترسم
نمک به باده کند، چشم شور کوکبها
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸۳
ای از تو داغ بر جگر لاله زارها
سرگشته در هوای تو، بوی بهارها
در پا فتادهٔ سر زلف تو سروران
از دست رفتهٔ نگهت، اختیارها
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸۴
این است، سرود من و بلبل به چمنها
فریاد ز بی مهری این عهدشکنها
نشنیده کس، از غنچهٔ مستور تو حرفی
امّا به زبانها زتو افتاده سخنها
روزی که دهد زلف تو، بر باد، غبارم
در خاک شود غالیه بو، جیب کفنها
چون خاک سر کوی تو گیرند در آغوش
در حشر نیارند ز جان یاد، بدنها
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸۶
آشفته چو من نبود، سنبل به گلستانها
شوریده سرم دارند، این طرّه پریشانها
شرح غم دل گوید، پروانه به خاموشی
بلبل به چمن سنجد، این پرده به دستانها
شور لب محبوبان، افزود ز عشق من
حق نمکی دارد، داغم به نمکدانها
لیلی کدهٔ دل را، گر راه نکردی گم
بیهوده نمی گشتی، مجنون به بیابانها
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸۷
چو تر هرگز نگردید، از می وصل تو دامانها
ز مخموری بود خمیازه ای، چاک گریبانها
خیال توبه، نقشی بود بر آب فراموشی
در آن عهدی که با پیمانه می بستیم پیمانها