عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۶
دل هرچه ز بد دید پسندید از تو
وز جمله جهان برید و نبرید از تو
گفتی که نبیند دلت از من غم هجر
دیدی که به عاقبت همان دید از تو
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۷
آن صبر که حامی منست از غم تو
مویی نبرد ز عهد نامحکم تو
وین وصل که قبله‌ایست در عالم عشق
از گمشدگان یکیست در عالم تو
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۹
جان درد تو یادگار دارد بی‌تو
اندوه تو در کنار دارد بی‌تو
با این همه من ز جان به جان آمده‌ام
جان در تن من چه کار دارد بی‌تو
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۲
آن بت که به دست غم گرفتارم ازو
وز دست همی درگذرد کارم ازو
بیزار شدست از من و من زارم ازو
دل نی و هزار درد دل دارم ازو
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۹
بر من در محنت و بلا باز مخواه
درد من دل دادهٔ جان باز مخواه
جانی که به عاریت دو دم یافته‌ام
چندانک دمی بینمت آن باز مخواه
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۷
با دل گفتم گرد بلا می‌گردی
مغرور شدی به صبر و پی گم کردی
من نیز بدان رسن فروچاه شدم
دیدی که تو خوردی و مرا آزردی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۵
ای شب چو ز نالهای من بی‌خبری
بر خیره کنون چند کنم نوحه‌گری
ای روز سپید وقت نامد که مرا
از صحبت این شب سیه باز خری
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۶
دل سیر نگرددت ز بیدادگری
چشم آب نگیردت چو در من نگری
این طرفه که دوست‌تر ز جانت دارم
با آنکه ز صدهزار دشمن بتری
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۱
ای دل به غم عشق بدین دشواری
آسان آسان پرده مگر برداری
ور هست وگر نیست به کامت باری
آن دم که به کام دل یاری یاری
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۴
چون چنگ خودم به عمری ار بنوازی
هم در ساعت پردهٔ خواری سازی
آن را که چو زیر کرد گویا غم تو
چون زیر گسسته‌اش برون اندازی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۵
چون صبح درآمد به جهان‌افروزی
معشوقه به گاه رفتن از دلسوزی
می‌گفت و گری که با من غم روزی
صبحا ز شفق چون شفقت ناموزی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۴
کو آنکه ز غم دست به جایی زدمی
یا در طلب وصل تو رایی زدمی
بر حیله‌گری دسترسم نیز نماند
آن دولت شد که دست و پایی زدمی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۱
ای دل طمعم زان همه سرگردانی
نومیدی و درد بود و بی‌درمانی
این کار نه بر امید آن می‌کردم
باری تو که در میان کاری دانی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۸
شب نیست دلا که از غمش خون نشوی
وز دیده به جای اشک بیرون نشوی
چون نیست امید آنکه بر گردد کار
ای دل پس کار خویشتن چون نشوی
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹
دلدار مرا در غم و اندوه بکاست
یک روز برم به مهر ننشست و نخاست
گفتنم: مگر این عیب ز دل سختی اوست؟
چون میبینم جمله ز بدبختی ماست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹
در سینه ز دست دل جگر تابیهاست
در دیده ز تاب سینه بیخوابیهاست
ای دیده، بریز خون این دل، که مرا
دیریست که با او سر بی‌آبیهاست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹
کس لاف غم تو، ای پریوش، نزدست
تا در دل او مهر تو آتش نزدست
از طرهٔ طیرهٔ تو مشک ختنی
عمریست که هرگز نفسی خوش نزدست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵
دل در غم او بکاست، می‌باید گفت
این واقعه از کجاست؟ می‌باید گفت
گفتی تو که: از که این قیامت دیدی؟
از قامت او، چو راست می‌باید گفت
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱
صد را، رخت از هیچ الم زرد مباد!
بر روی تو از هیچ غمی گرد مباد!
دردیست بزرگ مرگ فرزند عزیز
بر جان عزیزت دگر این درد مباد!
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷
بر ما ستم او چه گذرها که نکرد؟
در دل غم عشقش چه اثرها که نکرد؟
با تیر غمش به هیچ سر سود نداشت
ورنه دل مسکین چه سپرها که نکرد؟