عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
آمد گل و برگ باغ می‌باید ساخت
هنگامه بی‌فراغ می‌باید ساخت
یاران همه برگ عیش سازند و مرا
بی‌برگ، دل و دماغ می‌باید ساخت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
روزی که وداع آتش هجران انگیخت
صبر از دل من، چو دود از آتش، بگریخت
هر می که ز جام آشنایی خوردم
خون کرد جدایی و ز مژگانم ریخت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
از درد نیافت ضعف بر چشمم دست
وین پرده تار، گریه بر دیده نبست
از آمدن پیک خیالت به دلم
برخاست ز دل غبار و بر دیده نشست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
این پرده به روی دیده‌ام درد نبست
وین خار به چشمم مژه تر نشکست
بی روی تو از بس که غبارآلودست
تیر نگهم به دیده در خاک نشست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
بر من ز تمنای دل کام‌پرست
افتاده ز بس شکست بر روی شکست
هرگاه که خون شود دلم شاد شوم
شاید که به خون دل ز خون شویم دست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
آن دلبر ناپدید خودکام کجاست
آن پرده‌نشین شهره ایام کجاست
باشد همه‌جا و نیست جایش پیدا
گویید که آن جان دلارام کجاست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
ای گلشن سودا، گل داغ تو کجاست
ای انجمن گرم، چراغ تو کجاست
گر پیدایی، این همه پنهانی چیست
ور پنهانی، بگو سراغ تو کجاست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۹۷
قدسی غم عشق، هم‌نشین تو بس است
داغ ستم دوست، قرین تو بس است
ای داغ، تو هم دگر چه خواهی کردن
ملکی چو دلم زیر نگین تو بس است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
نوروز رسید و باده ناب خوش است
وز باده و گل، مجلس احباب خوش است
گر یار موافقت کند موسم گل
در باغ، شراب و گشت مهتاب خوش است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
یاد تو مقیم دل آگاه به است
ور سوی تو هر دل نبرد راه، به است
گر قد تو کوتاه بود، عیبی نیست
ای فتنه دهر، فتنه کوتاه به است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۷
جز درد، دلم هیچ نیندوخته است
از داغ جگر چراغم افروخته است
از بس که پی دوست نمودم تک و دو
چون لاله مرا نفس به دل سوخته است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
با آن که چو مهر، یار تنها گذرست
پیوسته مرا ز رشک، خون در جگرست
کان یار که چشم یاری از او دارم
صد ره از من به خود گرفتارترست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۶
از گریه و درد دیده را کی خطرست؟
تاریکی چشم من ز جای دگرست
عمری‌ست که عکس یار دور از نظرست
این آینه را غبار ازان رهگذرست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۹
پیش از خبر آیی نفسی، خوب‌ترست
سبقت نکند بر تو کسی، خوب‌ترست
هرچند که هست خوبِ خوب، آمدنت
زودآمدنت ازان بسی خوب‌ترست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۸
مغزم ختن از نسیم پیراهن توست
چشمم روشن به عارض روشن توست
از عارضه نیست دیده را گر بستم
آزار به دیده‌ام ز نادیدن توست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۲
عمری‌ست که یار درد من افزوده‌ست
بر دیده من پای ز غفلت سوده‌ست
شکر قدمش چگونه گویم که هنوز
چون حلقه دام، خاک و خون آلوده‌ست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۳
چون قافله از وادی مجنون بگذشت
محمل سوی بیستون کشیدیم ز دشت
دیدیم که مرغ روح فرهاد هنوز
بر گرد بنای قصر شیرین می‌گشت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۴
دانی که چرا قضا چو نقش تو نگاشت
سرو چمنت را به بلندی نفراشت؟
هر فتنه که داشت، صرف چشمانت کرد
زین بیش، قضا فتنه و آشوب نداشت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۷
شب بی تو مرا به ناله و سوز گذشت
روزم چو شب ای شمع شب‌افروز گذشت
پیوسته به حیرتم ز زلف چو شبت
کش عمر چو آفتاب در روز گذشت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۰
خون شد جگر امشبم ز نادیدن صبح
گویا که بریده شد پی توسن صبح
آه سحرم اگر مددکار شود
از پنجه خورشید کشم دامن صبح