عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۳
هر لحظه مرا چو شمع سوز افزون شد
وز گریه کنارم چو شفق پُر خون شد
در عشق کسی درست آید که چو شمع
از پای درآمد و به سر بیرون شد
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۴
داری سرِ عشق کار از سردرگیر
گر مست نیی خمار از سر درگیر
ور نرم نشد چو موم این رمز تُرا
چون شمع هزار بار از سر درگیر
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۶
گر عیاری خشک و ترت سوختنی است
ور طیاری بال و پرت سوختنی است
سر در ره عشق باز زیرا که چو شمع
تا خواهد بود یک سرت سوختنی است
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۷
تا تو به بلای عشق تن در ندهی
هرگز نرسی به وصل آن سروسهی
میسوز چو شمع و صبر میکن در سوز
آخر چو بسوزی برهی یانرهی
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۸
گر هست دلت سوختهٔ جان افروز
از شمع میانِ سوختن عشق آموز
شبهای دراز ماهتابی چون روز
چون شمع نخفت میگری و میسوز
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۹
ای آن که دل زندهٔ تو مُرد از تو
ناخورده ز صافِ عشق یک دُرد از تو
عمری است که علمِ شمع میآموزی
چه سود که پروانه سبق بُرد از تو
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۶۲
در عشق چو شمع با خطر نتوان زیست
چون شمع شدی نیز به سر نتوان زیست
دل مُرده چو مرد بی خبر نتوان مُرد
در نزع چو شمع در سحر نتوان زیست
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۶۴
در عشق چو شمع سوز باید آورد
پس روی به دلفروز باید آورد
در گریه و سوز و سر بریدن باری
با شمع شبی به روز باید آورد
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۷۰
شمعی که ز سوز خویش بر خود بگریست
این خنده به سر بریدنش باری چیست
در عشق چو شمعِ مرده میباید زیست
پس در همه کس چو شمع روشن نگریست
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۸۰
ای شمع! تُرا نیست ز سوز آگاهی
زیرا که ز سوختن بسی میکاهی
مینالم من ز شادی سوز مدام
پس عشق درآموز اگر میخواهی
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۰
در شمع نگاه کن که جان میسوزد
وز آتش دل همه جهان میسوزد
آتش دل اوست برگرفته است از خویش
بر خود دل گرم او از آن میسوزد!
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۵
در عشقِ تو عقل و سمع میباید باخت
مردانه میان جمع میباید باخت
من غرقهٔ خون چو لالهٔ سیر آبی
سر در آتش چو شمع میباید باخت
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۹۸
چون شمع ز سوختن دمی دم نزنم
تا دست در آن کمند پُر خم نزنم
ور توبه کنم ز عشقِ تو ننشینم
تا همچو سر‍ زلفِ تو برهم نزنم
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۵
دل بی غم دلفروز نتوان آورد
جان در طلبش به سوز نتوان آورد
گرچون شمعم هزار شب بنشانند
بی سوز تو شب به روز نتوان آورد
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۰۷
امروز منم فتاده زان دلکش باز
خو کرده به اضطرار از او خوش خوش باز
سررشته بسی جسته وآخر چون شمع
سر رشتهٔ خود یافته در آتش باز
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۱۱
ای آتشِ شمع بر تنِ لاغرِ او
رحمت کن و بگریز ز چشمِ ترِ او
وی داده طلاق او و زو ببریده
امشب نتوانی که شوی با سرِ او
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۱۱
شمع آمد وگفت: در دلم خون افتاد
کز پرده ز بیم سوز بیرون افتاد
من در هوس آتش و کس آگه نیست
تا در سرِ من چنین هوس چون افتاد
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۲۹
شمع آمد و گفت: جان نگر بر لبِ من
گردون به خروش آمد از یاربِ من
وین طرفه که روز شادیم شب خوش کرد
در آتش و سوز چون بُود خود شبِ من
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۶۳
شمع آمد و گفت: آنِ عشقم همه شب
در بوتهٔ امتحانِ عشقم همه شب
برکردهام آتشی بلند از سرِ خویش
زان روی که دیدهبانِ عشقم همه شب
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۶۷
شمع آمد و گفت: آمدهام رنگ آمیز
بر چهره ز ابر آتشین طوفان ریز
من از سر عشق میزنم لاف و تو هم
تا خود که برد زین دو به سر آتش تیز