عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۵۵
گر لعل لب تو آب حیوانم داد
ور چشم خوش تو قوت جانم داد
زلف تو به دست سخت میخواهم داشت
من این شیوه ز دست نتوانم داد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۵۷
ای خاصیتِ لعل تو جان پروردن
تا کی ز سر زلف تو غارت کردن
چون من دو هزار عاشق بی سر و بن
هر دم سر زلفت فکند در گردن
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۶۴
تا زلف ترا به خونِ دل، رای افتاد
دل در سرِ زلفِ تو به صد جای افتاد
از بس که سرِ زلفِ تو کردند به خم
دیدم که سرِ زلفِ تو در پای افتاد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۶۸
چون نیست ز عقل ذرّهای توفیرم
تا می چه کنم عقل، کمش میگیرم
دیوانگی عشقِ توام میباید
تا بو که ز زلفِ تو رسد زنجیرم
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۷۲
زلف تودگر ز دست نگذارم من
تا بو که دل از شست برون آرم من
گویم که دلِ مرا چراندهی باز
گوئی که برو دلِ تو کی دارم من
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۷۶
تا کی کمرِ عهد و وفا باید بست
زنّارم ازان زلفِ دو تا باید بست
چون کارِ من از لبِ تو مینگشاید
دل در سرِ زلفِ تو چرا باید بست
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۳
چشمِ سیهت که فتنهٔ آفاق است
جانم ز میان جان بدو مشتاق است
و ابروی تو ریخت آب رویم بر خاک
کابروی تو پیوسته به خوبی طاق است
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۴
هر دم به حیل زخمِ دگر سانم زن
وز نرگسِ مست تیرِ مژگانم زن
تیرِ مژه چون کشیدهای در رویم
دل خود بردی بیا و بر جانم زن
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۶
در عشقِ تو عقل و هوش مینتوان داشت
جان مست و زبان خموش مینتوان داشت
عقلِ منِ دلسوخته را چشم رسید
کز چشمِ تو عقل گوش مینتوان داشت
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۵
از زلفِ تو دل چو در عقابین افتاد
نقدش همه از نرگس تو عین افتاد
و آخر حجر الاسودِ خالت چو بدید
از ابرویت به قاب قوسین افتاد
عطار نیشابوری : باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق
شمارهٔ ۴
گفتم: دل من ببردی ای جادو وش!
گفتا: چکنم تو دل ندادی خوش خوش
گفتم: رخت آتش است و خطّت دودست
گفتا که تو دود دیدهای از آتش
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۹
زانگه که مرا سوی تو آهنگ افتاد
صبر از دلِ من هزار فرسنگ افتاد
هر کز دهنِ تو یک شکر کرد سؤال
تا در نگریست در دمی تنگ افتاد
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۱۴
از وعدهٔ کژ دل به غمت میافتد
وز کژگوئی راست کمت میافتد
جانا! سخن شکسته زان میگوئی
کز تنگی جان برهمت میافتد
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۱۶
آن خندهٔ خوش اگرچه پیوسته بهَست
اما به هزار و به آهسته بهَست
در بند درِ پستهٔ شورانگیزت
کان شوری پسته نیز در بسته بهَست
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۲۱
چشمت که سبق به دلربائی او راست
در خون ریزی کام روائی او راست
گر جان خواهد رواست زیرا که لبت
صد جان دهدم که جان فزائی او راست
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۲۲
کس مثل تو در جهانِ جان ماه نیافت
همتای تو یک دلبر دلخواه نیافت
جانا! سخن از دهانِ تنگت گفتن
کاری است که اندیشه در او راه نیافت
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۲۴
چون گِرد مه از مشک سیه مور آورد
شیرینی خط بر شکرش زور آورد
فریاد مرا زین دلِ دیوانه مزاج
کز پستهٔ او بار دگر شور آورد
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۲۶
در عشق دلم هیچ نمیسنجد از او
هر دم به غمی دگر همی رنجد از او
زان تنگ دهان میبنگویم سخنی
تنگ است دهان برون نمیگنجد از او
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۲۹
گفتم که «چنان شیفتهٔ آن دهنم
کز تنگی او تنگدل و ممتحنم»
گفتا که «دهانِ تنگ من روزی تست»
سبحان اللّه چه تنگ روزی که منم!
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۳۲
گفتم:‌«بردی از لب و دندان جانم
روی از لب و دندان تو چون گردانم»
گفتا: «لب خویش را به دندان میخا
دور از لب و دندانت لب و دندانم!»