عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۵
آنچ از غم تو بر سر من می گذرد
گر شرح دهم گرده گردون بدرد
ترسم که خیال تو بترسد در خواب
گر نیم شبی در من و حالم نگرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۶
عهدی کرده ست این فلک بیهده گرد
کز غربت و غم برآرد از جانم گرد
در عمر خود این عهد به سر خواهد کرد
در دور خود این نذر وفا خواهد کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۸
گرچه ز جفای تو بسی دیدم درد
هرگز نشود آتش سودای تو سرد
تا دل دارم غم تو در دل دارم
تا جان دارم غمت به جان خواهم خورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۰
نه پایم ازین پس ره کویت سپرد
نه بر دل تنگم آرزویت گذرد
چون دیده باز چشم من دوخته باد
گر دیده من باز به رویت نگرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۳
مرگ تو بر آورد ز ایوانم گرد
هجر تو سراسیمه و حیرانم کرد
تا زنده بدی غمت به جان می خوردم
اکنون که گذشتی غم تو جانم خورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۹
گر چه دلم از جور تو داغی دارد
از پشتی صبر خود دماغی دارد
از تو به جز از عشق ندارد هوسی
وز وصل و فراق تو فراغی دارد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۲
دلدار ز سینه زنگ غم می سترد
نقش غمم از دل حزین می سترد
خونی که ز هجر در دل افکند مرا
اکنون ز رخم به آستین می سترد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۳
ترسم که به گریه دیده آبم ببرد
وین پرده راز عشق بر من بدرد
تا آب گذشت زیر که سهل گذشت
آوخ که کنون بر سر که می گذرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۶
در عشق تو عمرم به ستم می گذرد
روزم همه در محنت و غم می گذرد
ایام جمال تو و دور غم من
شکر است که با اینهمه هم می گذرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۱
انگار که راز دل نهان دانم کرد
پیدا نکنم که غم چه با جانم کرد
با زردی رخساره چه تدبیر کنم
با سرخی آب دیده چه توانم کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۲
جانا غم دوری تو با ما آن کرد
کآن را به همه عمر بیان نتوان کرد
بر رویم اثرهای غمت پیدا شد
تا حادثه روی تو ز ما پنهان کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۳
با هجر چنان حریف خو نتوان کرد
وز زشتی ایام نکو نتوان کرد
این شادی آنکه بی رخش غمگینم
وین یاد کسی که یاد او نتوان کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۵
بر سنگدلت ناله و دم کار نکرد
درد دل و سوز سینه هم کار نکرد
گفتم بنویسم به تو درنامه گله
بر دست گرفتم و قلم کار نکرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۶
دل با تو و صبر سازگاری که نکرد
با بار غمت چه بردباری که نکرد
با این دل پرخون دل خونخواره تو
چه جور که ننمود و چه خواری که نکرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۳
دل بین که مرا غم که مهمان آورد
وز عشق که بر سرم چه طوفان آورد
از آتش پارسی روانسوزتر است
این سیل که از راه خراسان آورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۵
تا هست غمت غمی دگر نتوان خورد
وز عمر عزیز بی تو برنتوان خورد
چون نیست امید وصل انصاف بده
در هجر تو بیش ازین جگر نتوان خورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۸
هر شب سپه غم تو راهم گیرد
حلق دل تنگ بی گناهم گیرد
هیچم غم خود نیست ولی ترسم از آنک
در آینه رخ تو آهم گیرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۹
مگذار که کار دل قراری گیرد
یا همنفسی و غمگساری گیرد
بی یار چنین فتاده بگذار او را
تا بو که بود چون تو یاری گیرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۰
نه در تو فغان و یاربم می گیرد
نه در رخ تو آه شبم می گیرد
زان شرم که شب تا به سحر می نالم
هر روز نمایم که تبم می گیرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۳
از بسکه رخ نامه به خون تر می شد
هم کاغذ و هم حرف مستر می شد
گاهی چو سواد نامه می پیچیدم
گه چون قلمم دود به سر بر می شد