عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱
جز عشق نبود هیچ دمساز مرا
نی اول و نی آخر و آغاز مرا
جان می دهد از درونه آواز مرا
کی کاهل راه عشق، درباز مرا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳
خود را به خیل درافکنم مست آنجا
تا بنگرم آن جان جهان هست آنجا
یا پای رساندم به مقصود و مراد
یا سر بدهم همچو دل از دست آنجا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵
عشق تو بکشت ترکی و تازی را
من بندهٔ آن شهید و آن غازی را
عشقت میگفت کس ز من جان نبرد
حق گفت دلا رها کن این بازی را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲
مولای اناالتائب مما سلفا
هل تقبل عذر عاشق قد تلفا
این کان ندامتی صدودا و جفا
مولای عفی‌الله عفی‌الله عفا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹
آنی که فلک با تو درآید به طرب
گر آدمیی شیفته گردد چه عجب
تا جان بودم بندگیت خواهم کرد
خواهی به طلب مر او خواهی مطلب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱
امروز چو هر روز خرابیم خراب
مگشا در اندیشه و برگیر رباب
صدگونه نماز است و رکوعست و سجود
آنرا که جمال دوست باشد محراب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳
بی‌جام در این دور شرابست شراب
بی‌دود در این سینه کبابست کباب
فریاد رباب عشق از زحمهٔ او است
زنهار مگو همین ربابست رباب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۴
شب گشت درین سینه چه سوز است عجب
می‌پندارم کاول روز است عجب
در دیدهٔ عشق می‌نگنجد شب و روز
این دیدهٔ عشق دیده دوز است عجب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۹
آن پیش روی که جان او پیش صف است
داند که تو بحری و جهان همچو کفست
بی‌دف و نیی، رقص کند عاشق تو
امشب چه کند که هر طرف نای و دفست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵
آن چشم که خون گشت غم او را جفت است
زو خواب طمع مدار کوکی خفته است
پندارد کاین نیز نهایت دارد
ای بیخبر از عشق که این را گفته است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹
آن عشق مجرد سوی صحرا می‌تاخت
دیدش دل من ز کر و فرش بشناخت
با خود می‌گفت چون ز صورت برهم
با صورت عشق عشقها خواهم باخت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰
آن قاضی ما چو دیگران قاضی نیست
میلش بسوی اطلس مقراضی نیست
شد قاضی ما عاشق از روز ازل
با غیر قضای عشق او راضی نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵
آنکس که ز سر عاشقی باخبر است
فاش است میان عاشقان مشتهر است
وانکس که ز ناموس نهان میدارد
پیداست که در فراق زیر و زبر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰
از بسکه دل تو دام حیلت افراخت
خود را و ترا ز چشم رحمت انداخت
مانندهٔ فرعون خدا را نشناخت
چون برق گرفت عالمی را بگداخت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۲
از جمله طمع بریدنم آسانست
الا ز کسی که جان ما را جانست
از هرکه کسی برد برای تو برد
از تو که برد دمی کرا امکان است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۳
از حلقهٔ گوش از دلم باخبر است
در حلقهٔ او دل از همه حلقه‌تر است
زیر و زبر چرخ پر است از غم او
هر ذره چو آفتاب زیر و زبر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴
از دوستی دوست نگنجم در پوست
در پوست نگنجم که شهم سخت نکوست
هرگز نزید به کام عاشق معشوق
معشوق که بر مراد عاشق زید اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۶
از عهد مگو که او نه بر پای منست
چون زلف تو عهد من شکن در شکن است
زان بند شکن مگو که اندر لب تست
یا زان آتش که از لبت در دهن است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱
افکند مرا دلم به غوغا و گریخت
جان آمد و هم از سر سودا و گریخت
آن زهرهٔ بی‌زهره چو دید آتش من
بربط بنهاد زود برجا و گریخت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳
اندر سر ما همت کاری دگر است
معشوقه خوب ما نگاری دگر است
والله که بعشق نیز قانع نشویم
ما را پس از این خزان بهاری دگر است