عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۳
هر چند که صبح عیش ما کم بدمد
ورهم بدمد ز مشرق غم بدمد
تا کی بدمد صبح رقیبان به مراد
صبحی بمراد عاشقان هم بدمد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۶
ای کز گل روی تو رخم زرد بود
دل از دهنت چو غنچه پر درد بود
بوسی دهنت نداد و صد وعده دهد
کم حوصله را زبان جوانمرد بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۹
اهلی که ز سودای بتان سود ندید
از آتش سودا به جز از دود ندید
هر سرو که پرورد به خون دل خون
از نخل قدش میوه مقصود ندید
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۰
عاشق نه که از می دل راحت دارد
با خود ز سخن سر فصاحت دارد
چون غنچه شکفته رو زید با دل تنگ
میخندد و در سینه جراحت دارد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۴
دردی که دوای او قضا را نرسد
جز این دل ریش مبتلا را نرسد
ما بخش غمیم و غم همه قسمت ماست
هرگز نرسد غمی که ما را نرسد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۴
تا کی ستمت بر دل ناشاد رسد
فریاد کنیم و از تو بیداد رسد
بر ناله و فریاد دلم پیک اجل
فریادرس است گر به فریاد رسد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۴
هر چند دلم بوصل فایز نشود
در داغ فراق دوست عاجز نشود
هر چند که سوزمش بغم خامترست
خامیست دلم که پخته هرگز نشود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۹
تا کی غم دل عاشق بی بخت خورد
خواهد ز دلم سگ و صد لخت خورد
من رحم بدل کردم و خون ریخت دلم
در عشق کسی که سست زد سخت خورد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۳
آنشمع دمی ز چشم روشن نرود
کز دیده سرشک تا بدامن نرود
یار از بر من برفت و حرمان وصال
دردیست که هرگز از دل من نرود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۳
هر کو غم آنسرو سرافراز خرید
از سروقدان دگر کجا ناز خرید
حسنش غم گلرخان بشست از دل من
عشقش ز هزار غم مرا باز خرید
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۶
هرگز دلم از عشق پشیمان نشود
با آنکه دمی ز عشق شادان نشود
تا نقش بتان به تخته هستی هست
این کافر دل سیه مسلمان نشود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۰
در بحر غم تو عالمی جان دادند
وز خون جگر خجلت عمان دادند
ابروی تو سرنگون کند کشتی عمر
زان مردم دیده دل به طوفان دادند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۲
عشقت که زغم رشته جانم گسلد
هرگز نفسی بحال خویشم نهلد
هر چند که سر بسر جهان خار غمست
خاری ندمد که در دل من نخلد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۶
در عشق اساس چاره کردن نبود
کس سیریش از نظاره کردن نبود
در بحر غم تو دست و پا چند زنم
چون چاره بجز کناره کردن نبود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۳
دردا که رسید پیری و داد نوید
کز صفحه عمر شسته شد خط امید
بر آتش دلکش جوانی بنشست
خاکستر ناامیدی از موی سپید
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۱
شیراز که کس درو هنر نپذیرد
بحریست که ماهیش بخشگی میرد
افتاده بورطه هلاکم زین بحر
یارب برسان کسی که دستم گیرد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۸
آورد پری از گل من باد خبر
دی گشت ز آب دیده صد نرگس تر
امروز در آتشم چو گلنار ز غم
فردا که دمد لاله ز خاکم بنگر
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۳
گاهی ز اسیران جگر ریش بپرس
احوال مرا از همه کس بیش بپرس
آسوده چو گل ز زخم خارش چه غمست
این را ز برهنه پای درویش بپرس
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۴
بیمار و جز تو یاریم نیست ز کس
در زندگیم نمانده جز یکدو نفس
با این دو نفس که باقی از عمر منست
در هر نفسم هزار مرگست هوس
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۹
دوش از غم عمر رفته در منزل خویش
در فکر فرو شدم دمی با دل خویش
از حاصل عمر در کفم هیچ نبود
شرمنده شدم ز عمر بیحاصل خویش