عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۳۲
ای صفاتت همه آئینه ذات
جلوه ذات تو آئین صفات
مرکز دایره خال و خطت
آن سکون داده بدل این حرکات
چین ابروت چو آید بنظر
در نظر موج زند آب حیات
گر نبود از لب تو چاشنیش
این حلاوت ز کجا یافت نبات
خرمن حسن رسیدت بنصاب
خوشه مستحقم ده برکات
تکیه بر عهد رقیبان مکنی
که ندارد چو وفای تو ثبات
دیگر از هجر و هلاکش چه خلل
نور را وصل تو چون گشت نجات
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۳۳
لعل تو که معدن حیاتست
از حسرت آن حیات ماتست
هر جلوه ز روی بی نظیرت
منظور جمیع ممکناتست
قائم بوجودت ار نباشد
معدوم وجود کایناتست
سحری که ترا بچشم جادوست
مفتاح کنوز معجزاتست
این عقده که بسته طره تو
بگشای که حل مشکلاتست
شیرین ز کف تو کاسه زهر
در کام چو شکر و نباتست
با غمزه بگو کند هلاکم
کاین نیست هلاکتم، نجاتست
بر قول رقیب و عهد سستش
تکیه نکنی که بی ثباتست
رخسار تو پیش دیده نور
مرآت تجلیات ذاتست
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۳۴
روی تو که آئینه رخسار تجلیست
تابنده چو خورشید ز انوار تجلیست
هرگز نکند جز تو بدیداربتان میل
هر دیده که آن مایل دیدار تجلیست
مهر تو بهر سینه که جا کرده نهانی
پیداست که گنجینه اسرار تجلیست
گر سر برود در قدم شمع چه پرواش
پروانه بیدل که پرستار تجلیست
محروم نگردان ز نظر گاه جمالت
صاحبنظری را که طلبکار تجلیست
از ثابت و سیاره فزون منزلتش هست
حسنت که متاع سربازار تجلیست
ای گل مشکین خار جفا برجگر نور
کان بلبل دستان زن گلزار تجلیست
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۳۷
سروی چو قدت جلوه کنان گه بچمن خاست
کز جلوه چو گلزار همه شهر بیار است
گل گر چه بود خرم و زیبا و دلارام
چون روی دلارای تو کی خرم و زیباست
تا صنع خدا جمله بیکباره به بینند
خلقی شده ناظر بجمالت ز چپ و راست
چون عشق بصد پرده نهانش نتوان کرد
این حسن و ملاحت که ز رخسار تو پیداست
صد خار جفا بیند و بر گل نکند باز
بلبل که ز عشق رخ گل واله و شیداست
نگذاشت مرا هیچ بدل صبر و نه طاقت
بازوی قوی پشت غمت بسکه تولاست
منظور بجز نور حق از روی تواش نیست
چون نور کسیرا که نظر روشن و پیداست
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۳۸
باده عشق تو امروز نه در جام منست
کز ازل تا به ابد باده انعام منست
طعم حنظل بدهن با شکرم هر دو یکیست
بسکه تلخ از غم شیرین دهنان کام منست
صبر و آرام و قرارم همه از دل بربود
جلوه روی نگاری که دلارام منست
چون کنم حرف غمش بر ورق چهره رقم
چشم نمناک دوات و مژه اقلام منست
زآبنوس خط و عاج ز نخش خاتم بند
مجری صبح من و مجمره شام منست
رشته نظم در از لفظ بصیادی طبع
اینره صید سخن دانه و آن دام منست
شام وصلش که سرانجام نشد روز بنور
در چنین تیره شبرنگ سرانجام منست
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۳۹
گرم ز زلف سیاه تو دست کوتاهست
کمند یاد تو پیوند جان آگاهست
هزار بادیه گر بیش آیدم همراه
چه غم ز سختی و سستی که دوست همراهست
چو کعبه مقصد کس شد غم مغیلان چیست
بجای پا رود از سر کسیکه در راهست
اگرچه دشمن خونخوار در قفا شیر است
ولی چو دوست توئی پیش رو چو روباهست
دلم ربوده زلیخاوشی که صد یوسف
اسیرش از زنخ دلفریب در چاهست
زهی جمال که از پرده چون نماید رو
حجاب چهره خورشید و طلعت ماهست
چو نور قصه همیگویمش ز زلف دراز
ولی چه سود که عمر عزیز کوتاهست
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۴۳
مرا قبله جان کنون روی اوست
که محراب دل طاق ابروی اوست
بدیدار بیت الحرامش چکار
کسیرا که دل کعبه کوی اوست
سراسر جهان و در او هر چه هست
یکی جلوه از روی نیکوی اوست
عبیر بهشتی و مشک تتار
همه نافه چین گیسوی اوست
فریبم بطوبی مده زاهدا
که طوبی من قد دلجوی اوست
برد پنجه کی دست چو بین عقل
ز عشقی که فولاد بازوی اوست
چو نورم رهائی دگر مشکل است
ز چوگان عشقش که دل کوی اوست
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۴۶
ای قفل دل ما را لعل لب تو مفتاح
مفتوح نما باری قفلم ز دل ای فتاح
تا کی ز غمم مرده باشد دل افسرده
مطرب بکف آور دف ساقی بقدح کن راح
آن دف که چو بخروشد افلاک برقص آرد
وآن راح که چون جوشد انجام بود مصباح
مصباح چو روشن شد افلاک برقص آمد
نور و طربی باید گردد بدلم اصلاح
دلرفت چو اصلاحی از فیض دف و راحی
چون جسم شود ساکن در مصطبه ارواح
نورآمد و روح آمد آن گنج فتوح آمد
در بحر چو نوح آمد هم کشتی و هم ملاح
چون نور تجلی کرد در ملک شهود از غیب
شد کنز معانی را کلکش بیان مفتاح
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۴۷
منم که با مژه تر کنم گهر سوراخ
توئی که کرده ز تیر غمم جگر سوراخ
ز بسکه چشم ببام و درت نهادم شد
ز کاوش مژه ام جمله بام و در سوراخ
بیاکه ناوک آهم دل فلک هر شب
جدا ز ماه رخت کرده تا سحر سوراخ
تو رفتی و ز قفای تو هر قدم کردم
زمین خشک بخوناب چشم تر سوراخ
عجب مدار که نور از ضمیر چون خورشید
کند بناوک حسرت دل قمر سوراخ
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۴۸
بلبلا نعره مستانه مبارک باشد
پیش گل خواندن افسانه مبارک باشد
درد نوشان چمن را ز کف ابر بهار
باده ناب به پیمانه مبارک باشد
گومرا سبحه بکف برسر سجاده مباش
گردش جام بمیخانه مبارک باشد
شعله خوئی ز جفا خون دلم گرم بریخت
شمع را کشتن پروانه مبارک باشد
غمزه اش تیغ بکف رفت بسروقت دلم
آشنا را غم بیگانه مبارک باشد
بر دل از حلقه گیسوی تو تا سلسله هاست
طوق زنجیر بدیوانه مبارک باشد
باز چون نور بدل مهر توام جای گرفت
گنج را خانه ویرانه مبارک باشد
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۵۰
کسی کان غم دلستانی ندارد
چو جسمی بودآنکه جانی ندارد
چه پرسی زنام و چه پرسی نشانش
کسی را که نام و نشانی ندارد
بجز تیر حسرت چه حاصل کسی را
که آن یار ابرو کمانی ندارد
دلم جز گل رو و گلزار کویش
هوای گل و گلستانی ندارد
بوصف دهانش بود غنچه گویا
ولیکن چو سوسن زبانی ندارد
دراین گلستان جز بهار رخش را
بهاری که در پی خزانی ندارد
بیان معانی کند نور بشنو
اگر چه معانی بیانی ندارد
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۵۱
گذر چون ترا بر مقامم فتاد
همای سعادت بدامم فتاد
کنون قرعه دولت ای سرفراز
ز یمن قدومت بنامم فتاد
برآمد چو ماه رخت در نظر
نظر سوی بدر تمامم فتاد
ذهاب از تو دارالسلامست و من
مقامی بدارالسلامم فتاد
زکف جوادت بجام و بکام
می جود و بذل مدامم فتاد
صفای می و مستیم شد فزون
ز رویت چو عکسی بجامم فتاد
لبت کز سخن بخشد آب حیات
ازآن جرعه خوش بکامم فتاد
چو دیدند با من کرمهای تو
حسد بر دل خاص و عامم فتاد
تو گفتی بدیهه بگو شعر کی
گهرهای نظم از کلامم فتاد
ز روی تو بس نوربالا گرفت
فروغ تجلی بدامم فتاد
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۵۳
گرم صد ره زنی با تیغ بیداد
به پیش کس نخواهم زد رهی داد
صنوبر با قدت کی شد برابر
که شرمنده نشده چون سرو شمشاد
متاع کفر و دین از مو و رویت
دراین سودا شدم یکباره برباد
بصید اندازی دلها ندیدم
ز تیر غمزه چون چشم تو صیاد
منت آن مرغ دست آموزم آخر
نسازی از قفس تا چندم آزاد
بشر هرگز بدین خوبی ندیدم
ملک باشی ندانم یا پری زاد
دلی دارم برت از گرمی شوق
سراپا آتش و افغان و فریاد
نخستین دم مرا شیخ طریقت
بجز عشقت نداده هیچ ارشاد
پدر تنها نه بهر عشق پرورد
که مادر هم مرا بهر همین زاد
ز آزادان دربار تو چون نور
بگو آخر که داد بندگی داد
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۵۷
نخستین دم که عالم آفریدند
پی ایجاد آدم آفریدند
بود تا هیکل او را حمایل
در اسمااسم اعظم آفریدند
برخ گنج مسما را ز اسماء
طلسمی سخت محکم آفریدند
بحرز جان ز روی آن نگارم
عجب نقشی معظم آفریدند
ز وصل او دلم را شاد کردند
ز هجرش مسکن غم آفریدند
زند تا گودی دلها را بچوگان
برویش زلف پرخم آفریدند
لبش دیدند بر احیای اموات
مسیحا را ز مریم آفریدند
سلیمان را ز لعل آن پریروی
نگین نقش و خاتم آفریدند
لبم از تشنگی چون خشک دیدند
از آنرو دیده پرنم آفریدند
منال ای نور پیش یار زاغیار
که گل با خار توام آفریدند
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۵۸
ز رویش دسته گل آفریدند
ز مویش جعد سنبل آفریدند
دراین میخانه بهر می پرستان
ز لعلش ساغر مل آفریدند
کمند دلربائی در قفایش
ز مشکین تار کاکل آفریدند
بتار زلفش از هر پیچ و تابی
بسی دور و تسلسل آفریدند
دمی عشقش مرا تعلیم کردند
که آن حسن و تجمل آفریدند
مدامم توشه از خوان قناعت
بدامان توکل آفریدند
چو آن چهچه شنیدند از لب جام
بحلق شیشه غلغل آفریدند
بگلزار سر کویش دل نور
بصد زاری چو بلبل آفریدند
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۶۰
گریه عاشقان سحر باشد
که سحر گریه را اثر باشد
حالت عاشق این بود جاوید
که لبش خشک و دیده تر باشد
راز عشقش چه جوئی از عقلا
عاقل عشق بی خبر باشد
عقل با عشق هم ترازو نیست
سنگ این دیگر آن دگر باشد
هیچ برجا ز عقل نگذارد
هرکجا عشق در گذر باشد
اینقدر طاقتش کجاست که عقل
ناوک عشق را سپر باشد
عشق مغز است و عقل همچون پوست
پوست از مغز بهره ور باشد
تا بود نور عشق منظورش
سوی عقلش کجا نظر باشد
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۶۱
تا مرا نور در بصر باشد
بجمال ویم نظر باشد
نظری را که او کند نظری
آن نظر کیمیا اثر باشد
کافرم گر بجنب رخسارش
نظرم جانب دیگر باشد
شکر از قهر او بود حنظل
حنظل از لطف او شکر باشد
دوست دارم ز سینه سوزان
ناله را که با اثر باشد
اثر ناله سحر خیزان
درشبان گاه بیشتر باشد
خفته کی داندم که در شبها
دیده بیدار تا سحر باشد
سر نپیچد ز تیغ بیدادش
مگر آن کس که خیره سر باشد
غمزه اش را که تیر دلدوز است
نور خونین جگر سپر باشد
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۶۲
دنیا مطلب که نیست جاوید
بگذر ز وی و مدار امید
دنیاطلبی و حق پرستی
شرکست بنزد اهل توحید
چشم از همه جز یکی فروبند
یکدل نشد آنکه جز یکی دید
تحقیق نکرده نیست کامل
دین داریت ازکمال تقلید
اطلاق دل از یقین طلب کن
بگذر ز گمان که هست تقیید
در دشت یقین کسی ندیدیم
کز خار بن گمان گلی چید
دل از همه همچو نوربرکن
یکدل شو و یکشناس و یکدید
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۶۷
سرنهادم برت بخاک نیاز
تا تو بر گیریش بخنجر باز
کوشش عاشقان ز معشوقست
شمع پروانه را دهد پرواز
گرنه مستش کند کرشمه گل
کی ز بلبل برآید این آواز
وصل جوئی بروز هجر بسوز
گل چه خواهی بیا بخار بساز
تا تذرو مراد سازی صید
دیده بربند از همه چون باز
راز وی من بکس نمی گفتم
اشک خونین درید پرده راز
خرم آن دل باغم عشقش
گشته چون نور در جهان دمساز
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۶۸
بهار آمد ای بلبل خوش نفس
بنال از اسیری چه من در قفس
چه حاصل ترا زین بهاران بپیش
که خواهد رسیدن خزانش ز پس
مکن تکیه هرگز به بنیاد عمر
که برباد تکیه نکرده است کس
بدست آرد امروز سامان کار
که فردا نماند ترا دسترس
مشو رنجه از جوشش مردمان
که با شکر آید هجوم مگس
بدنبال چشم تو آن خال چیست
مگر مستی افکند از پی عسس
چه نورم بتن تا نفس باقیست
کنم هر زمان وصلت ای جان هوس