عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۰۴
آتشین رخسار ما شمعی ست بزم حسن را
لیک شمعی کز سرش گل کرده تا پا روشنی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۰۵
نخواهی داشت رنگ از سوختن هم، ای خس گلشن
اگر در آتش بی طالعیها همچو من باشی
ز بوی دلکشت مستی فزاید عندلیبان را
به گل حاجت ندارد باغبان، تا در چمن باشی
گل از شوخی هزاران خنده بر گفتار بلبل زد
لبی بگشا تو هم ای غنچه، تا کی بی دهن باشی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۰۶
در کار معنی پروری کافتاده ناحق بر سرم
بخت بدم می افکند، هر دم به فکر باطلی
ای مرد قابل، واژگون اظهار حال خویش کن
کز دهریابی عافبت، مانند هر ناقابلی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۰۸
قسمت ما درد بسیار است و درمان اندکی
بی سرانجامی ز حد افزون و سامان اندکی
رو نمی داد این قدر محنت درین مهمانسرا
میزبان گر مهربان می شد به مهمان اندکی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۱۰
چو رخ در آینه بینی، گل آرزو نکنی
چو بنگری به قد خود، به سرو رو نکنی
خط پیاله بود آیتی ز سوره نور
به این مقاله حق، دست بی وضو نکنی
به دست من چو دهی گل، ببوی و خوشبو کن
که بوی خوش ندهد گل اگر تو بو نکنی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۱۶
از نیک و بد کشیدیم، آزار آشنایی
بهر چه ما نباشیم، بیزار آشنایی
ما آشنای خویشیم، لیکن ز بیم کلفت
با خویش هم نداریم، اقرار آشنایی
در وی رقم نگشته، حرفی که راست باشد
پیچیده دروغ است، طومار آشنایی
هر آشنا که دیدیم، نقصان فروش ما بود
یارب دکان مبیناد، بازار آشنایی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۲۰
زندگی می آورد ای شمع، آب جوی صبح
چون تو از موج نسیمش در پی مردن شدی؟
ای دل از بیم گناهت دوزخی در عرصه نیست
می گریزد از تو آتش، بس که تردامن شدی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۲۱
نه تلاش سیر گلشن، نه سر کنار جویی
نه هوای می پرستی، نه دماغ های و هویی
گل و سبزه جا نیابد ز هجوم تازگیها
به چمن اگر درآید، ز رخ تو رنگ و بویی
ز عبادت صراحی، مطلب نتیجه هرگز
چه نتیجه رو نماید، ز نماز بی وضویی
به کدام قابلیت، شرف وصال جویم؟
لب کاسه سفالین، نرسد به آبرویی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۲۳
چو آن سربسته مینایی که دارد باده روشن
به جای چشم بیدارم، دل بیدار بایستی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۲۸
طرب می چکد از صدای صراحی
مقام نشاط است جای صراحی
چو طفلی که افتد به دنبال مادر
قدح می دود از قفای صراحی
به رنگ سبو، قدردانی ندیدم
که جان می دهد از برای صراحی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۳۸
گشودم لب که با مطرب برآرم یک نفس چون نی
هجوم ناله ام نگذاشت از بهر نفس جایی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۲
به زلفت می کند از آشنایی شانه همراهی
وگرنه با پریشان کی کند بیگانه همراهی
چو محتاجی که افتد از پی حاجت روای خود
به هر جا می رود مینا، کند پیمانه همراهی
به غیر از سنگباران، در عوض چیزی نمی بیند
اگر صد ره به طفلان می کند دیوانه همراهی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۳
قطره پیمایی ست کار ساقی بزم فلک
خشک می گردد ایاغش، تا لبی تر می کنی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۴
رویش چو آفتاب است، او را نمی شناسی
زلفش چو مشک ناب است، او را نمی شناسی
گفتی که نوگلت را در باغ حسن دیدم
آن غنچه در نقاب است، او را نمی شناسی
چون با رخ درخشان، از خانه شب برآید
یک شهر ماهتاب است، او را نمی شناسی
گر ساغر دو چشمش، آید به گردش ناز
صد بزم را شراب است، او را نمی شناسی
طغرا مگو که آن گل، بی ساز می خورد می
آه منش رباب است، او را نمی شناسی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۶
به برگ عیش رسم، گر چو نوبهار آیی
میان باغ شوم، چون تو در کنار آیی
تو آن گلی که بهار از رخ تو می بارد
چرا نهال نگردد چو پیش خار آیی؟
کند سفیدی چشمم نیابت دم صبح
شبی که سوی من از راه انتظار آیی
هزار خاک نشین، آه می کشد ز پی ات
نمی شود که به این کوچه بی غبار آیی
دلا ز رشته زلفش اگر بداری دست
عجب که یک سر سوزن مرا به کار آیی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۵۱
بی وضو، دست به پیمانه صهبا نکنی
غسل ناکرده، نظر جانب مینا نکنی
به طفیل دگری زیستن از غیرت نیست
گر دهد جان نوت، رو به مسیحا نکنی
می زند هر نفس از موج، دوصدچین به جبین
گر شوی تشنه، گذر جانب دریا نکنی
چون ندزدی نگه از دیدن داغ دل ما؟
تو که از پاکی تن، لاله تماشا نکنی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۵۲
آخر این جان سبکروح ز تن خواهد رفت
به قفس داشتن مرغ هوایی تا کی؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۵۴
ای که گویی فیض دارد سرزمین مصر و شام
هرچه می گویی تو از فیض سحرگاهی بگوی
خضر، یک کس را به راه کعبه دل سر نداد
راه اصلی را به آن استاد گمراهی بگوی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۶۰
چشم من سوی تو، چشم تو به سوی دگری
من به روی تو ببینم، تو به روی دگری
ما چو طوطی ز نم جوی طبیعت سبزیم
سبزه ما نخورد آب ز جوی دگری
پاکی دل به تو در سجده تسلیم چه سود
نتوان کرد عبادت به وضوی دگری
گر سبوی خودم از دست رود بر سر آب
به که چون دسته بچسبم به سبوی دگری
طغرای مشهدی : قصاید و مقطعات
شمارهٔ ۱: زمزمهٔ کیفیت مقام طریقت گزینی و ترانهٔ حقیقت ایام گوشه نشینی
ز قناعت نخورم غیر هوا در کشمیر
به چنین رزق، کنم شکر خدا در کشمیر
یاسمین بهر چه آرد طبق خویش برم
که نیم شیر طلب، صبح و مسا در کشمیر
لاله پیشم چو نهد کاسه آش جشی
چمچه ای زان نخورم همچو صبا در کشمیر
گل زرد آوردم گر ز مزعفر طبقی
به مشامم ندهد بوی غذا در کشمیر
غنچه داند که کبابش نبود منظورم
گرچه بی رزقی ام افکند ز پا در کشمیر
قرص خبازی اگر میده گوهر باشد
نستانم ز کفش همچو گدا در کشمیر
لب من چون لب جو، نان کسی را نچشد
موج آب از چه شود سفره گشا در کشمیر؟
موی سر، گشته چو طاووس، کلاهم در فقر
چه رباید ز سرم باد صبا در کشمیر
گرد غربت زدگی خرقه من گشته چو کوه
لیک از نیش خسان، بخیه نما در کشمیر
پای من چون کتل از مشت خسی یافته کفش
نعل وارون چه زند کفش ربا در کشمیر
شانه تابم ز مقید شدن لاله چو باد
گر به دوشم کند از برگ، ردا در کشمیر
سوی نرگس نکنم باز، کف همت خویش
چون به دستم دهد از شاخ، عصا در کشمیر
پا به خس خانه بلبل نگذارم از ننگ
موسم گرم شدنهای هوا در کشمیر
پنجه بر آتش گل، باز نخواهم کردن
سردی ام گر بکشد فصل شتا در کشمیر
شکوه را چون ندهم رنگ ز نقاش بهار؟
که به نامم شده طراح جفا در کشمیر
نشود یک درمش رایج بازار چمن
چون خزان گر بودم کان طلا در کشمیر
همچو گل گر به دکان لعل بدخشان آرم
کس نیاید به سرش غیر هوا در کشمیر
گر بود سبزه صفت، معدن فیروزه مرا
به تعدی بردش باد فنا در کشمیر
سوسن از تیرگی انگشت نما گردیده
چه رساند به دلم برگ صفا در کشمیر
جام نرگس که تهی بودن او مشهور است
گشته لبریز دغایم همه جا در کشمیر
رو به من طعن دمیدی ز لب نافرمان
گر نمی بود زبانش به قفا در کشمیر
گل خیری ز شرارت به سرم چون ندود؟
که ز خیریت خود کرده ابا در کشمیر
بوی کلفت نشنیدم ز گل تاج خروس
تا نگردید قزلباش نما در کشمیر
قد کشیده ست بنفشه ز سر دیوارم
که نگونسار کند کاخ مرا در کشمیر
کف نیلوفر اگر نایب مصقل گردد
نشود از دل من زنگ زدا در کشمیر
تا نماید خفه از دود خودم غنچه صفت
مشعل لاله نینگیخت ضیا در کشمیر
گل ز سرپنجه گریبان مرا نگذارد
دامنم را چو کند خار رها در کشمیر
غیر سوزش نرسد نفع به چشم تر من
گر زر جعفری افتد به جلا در کشمیر
مغز ما چشمه سودا شده از سنبل تر
که دهد روغن بادام به ما در کشمیر؟
کس نفهمید که ریحان چه کدورت دارد
ز من عاجز بی برگ و نوا در کشمیر
طفل شبنم همه جا بنگی مادرزاد است
کار ازو چون طلبم همچو صبا در کشمیر
تردماغی ز گل کوزه چه سان خواهم یافت
که ز خشکی نکند نشو و نما در کشمیر
گل عباسی ازان رو که به شه منسوب است
می کند از من درویش ابا در کشمیر
دل من لاله صفت چون نشود داغ فریب؟
که شقایق دمد از تخم دغا در کشمیر
پیش ازان دم که رسد آتش گلنار به دود
شعله افکند به مشت خس ما در کشمیر
خارج آهنگ به گوش دلم آید صوتش
چون شود مرغ سحر، نغمه سرا در کشمیر
گربه بید، ره سگ صفتی پیش گرفت
پاچه ام را نکند زخم چرا در کشمیر؟
ز سفیدار، سیاه است تنم چون سوسن
بس که انداخت به من، برگ جفا در کشمیر
تا ربوده ست چنار از دل من سوز درون
گرم نفرین شومش صبح و مسا در کشمیر
گوش من چون نشود کر، که به تحریک نسیم
عرعر افکند به هر سو عللا در کشمیر
همچو ریحان ندهد شام مرا یک جو نور
ز ارغوان گر شفق افتد به هوا در کشمیر
تاک را شیوه بدمستی ازان خرم ساخت
که پی لت شودم دست گشا در کشمیر
چشم من چون نخورد ترس، که هر نارونی
کفچه ماری ست قوی ساخته پا در کشمیر
افکند پنجه شمشاد به کار دل من
عقده ای گر کند از طره جدا در کشمیر
دست جراح بهاری نبرد پی به رفو
تیغ بید ار زندم زخم رسا در کشمیر
به صنوبر چه کنم یکدلی خویش اظهار؟
که دو سویم کشد از شاخ بلا در کشمیر
بال مرغ نگهم زخم بود همچو تذرو
نیزه سرو شده تا به هوا درکشمیر
تا توانم ز شط گریه خود بیرون شد
می کنم بر لب «دل» مشق شنا در کشمیر
سبزه «باغ نشاطم» به کدورت افکند
سوی نخلش چه روم همچو صبا در کشمیر
«فیض بخش» از اثر پست و بلند چمنش
هر قدم گشت مرا رنج فزا در کشمیر
«شاله مار» از دم عقرب خس و خار انگیزد
تا کنندم ز گل نیش، فنا در کشمیر
تخم ابلیس، زمین دار «الهی باغ» است
سیرگاهش نکنم چون صلحا در کشمیر
«حسن آباد» قبیح از چه نباشد بر من؟
که شد این غمکده از ظلم بنا در کشمیر
«نور باغ» از ره ظلمت شده تاریک نشین
گل او چون دهدم بوی ضیا در کشمیر؟
«ظفرآباد» که از فوج خزان دید شکست
چه گل قدر برآرد بر ما در کشمیر؟
هر که گردید دلیلم به ره «باغ نسیم»
کرد سرگشته مرا همچو صبا در کشمیر
«زعفران زار» که یک سیرگه مشهور است
سیر او ریخت به من رنج و عنا در کشمیر
تا شود رهزن عقلم شجر «کاکاپور»
ریشه بنگ دواند همه جا در کشمیر
کلفت از چشمه «اچول» نه چنان گشت روان
که به سویم ندود جوی فنا در کشمیر
شتر عرعری آب که در «ورناک» است
بهر ترسم فکند کف به هوا در کشمیر
ز «صفاپور» دلم چون به کدورت نرسد؟
که شط او نزند موج صفا در کشمیر
بخت برگشته، ز هر کوه به من کرد نصیب
عوض مهرگیا، کینه گیا در کشمیر
«پیر پنجال» که شد صومعه دار خنکی
به مریدی چه کند گرم، مرا در کشمیر
«کوه ماران» زخس دامن زهرآلودش
ریخت افعی به من بی سر و پا در کشمیر
پشته «تخت سلیمان» که ز گل یافت پری
سایه اش دیو بود بر سر ما در کشمیر
«کوه لار» از کمر خویش برافراخته تیغ
چون نتازد به سرم بهر وغا در کشمیر؟
خاک کشمیر برانداخته تخم گل ذوق
زان سبب قحط شده برگ حنا در کشمیر
همچو نرگس نبود رنج مرا درمانی
گر ببارد ز رگ ابر، دوا در کشمیر
چون بنفشه ز نگونساری کاشانه تن
نکنم فرق عروسی ز عزا در کشمیر
شبنم از چشم ترم آب در آرد به تغار
گر بشویند گل و لاله، قبا در کشمیر
شهر و ده، کوه و بیابان، همه جا خار غم است
گل شادی طلبم تا به کجا در کشمیر
دختر رز که نپوشیده رخ از بی برگان
خواهد از من زر گل، روی نما در کشمیر
اشتها نیست که یک آب خورم تا «دهلی»
بس که خوردم جگر تشنه، دغا در کشمیر
به نگهبانی چندال که دزد چمن است
خضر را گم شده نعلین و عصا در کشمیر
باد کز روی ادب، تخت سلیمان می برد
زده بر «تخت سلیمان» سرپا در کشمیر
عرق شرم توان یافت ز رخسار گلی
اگر از هند بود تخم حیا در کشمیر
چه عجب گر گل بی عصمتی افتد به سرش
مرغ حقگو چو کند پا به هوا در کشمیر
صوفیان را نبود باب سر دوش صلاح
صافی باده اگر نیست ردا در کشمیر
باد از گل نتواند زر بی سود گرفت
بس که رایج شده سود از علما در کشمیر
مفتی از شیخ، گواهی به چه سان گیرد وام
وام شرعی نبود گر به ربا در کشمیر
رو به بتخانه کند هیات محرابی را
حاجی آرد چو به کف قبله نما در کشمیر
بوریایی که بود معبد زاهد را فرش
می دهد بوی ریا تا همه جا در کشمیر
سخن از طوطی و مینای دکن می دزدد
نظم خوانی که کند نشو و نما در کشمیر
چون تنک مایه مضمون نشوم، کز غارت
نقد و جنس سخنم گشت فنا در کشمیر
جای آن هست که دستان زن نطقم زهراس
همچو بلبل نکند صوت و صدا در کشمیر
مزد این شیوه که آیینه صفت یکرویم
پشتم از بار ستم گشت دو تا در کشمیر
دل بخت سیه از راحت من می ترکید
گر نمی برد ز لاهور مرا در کشمیر
گشته پیدا ز نم چشم ترم عمانی
چون جزیره نکند کار مخا(؟) در کشمیر؟
گر شهید است کسی کو به جفا می میرد
می توان خواند مرا از شهدا در کشمیر
زان جماعت که سر خویش دهم در رهشان
نشنیده احدی نام وفا در کشمیر
اختلاط که دهد برگ نشاطم، که مرا
دشمنی چند بود دوست نما در کشمیر
عکسشان تا زده بر جوی چمن، تیره دلی
نیست با آینه آب، صفا در کشمیر
تخم این فرقه برافتد، که شد از کثرتشان
باغ بر من چو قفس تنگ فضا در کشمیر
کم نگشتند ز همسایگی ام اهل نفاق
مگر آن سال که افتاد وبا در کشمیر
طعنه مشک ختایی، شده مادر به ختن
بس که پیدا شده مادر بخطا در کشمیر
عیب طغرا نکنی بر سر این تندمقال
گر بدانی که کشیده ست چها در کشمیر