عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹
از عشق بهار و بلبل و جام طرب
گل جان چمن بود که آمد بر لب
لب کن چو لب چمن کنون لعل سلب
جان چمن و جان چمانه بطلب
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷
کس از رخ چون ماه تو بر برنگرفت
تا صد دامن ز چرخ گوهر نگرفت
ناسوختن از تو طمع خامم بود
تا بنده نسوخت با تو اندر نگرفت
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸
دستی که گرفتی سر آن زلف چو شست
پائی که ره وصل نوشتی پیوست
زان دست کنون در گل غم دارم پای
زان پای کنون بر سر دل دارم دست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲
از فیض خیالت چمن سینه شکفت
از دیدن رویت گل آئینه شکفت
چون صبح لب از خندهٔ جاوید نبست
هر گل که ز باغ دل بی‌کینه شکفت
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴
زنار خطی عید مسیحا رویت
من کشتهٔ آن صلیب عنبر بویت
آن شب که شب سده بود در کویت
آتش دل من باد و چلیپا مویت
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶
در ظاهر اگر دست نظر کوتاه است
دل را همه جا یاد تو خضر راه است
از روز و شبم وصل تو خاطر خواه است
خورشید گواه است و سحر آگاه است
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰
مسکین تن شمع از دل ناپاک بسوخت
زرین تنش از دل شبه‌ناک بسوخت
پروانه چو دید کو ز دل پاک بسوخت
بر فرق سرش فشاند جان تاک بسوخت
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳
داغم به دل از دو گوهر نایاب است
کز وی جگرم کباب و دل در تاب است
می‌گویم اگر تاب شنیدن داری
فقدان شباب و فرقت احباب است
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵
آن دل که ز دیده اشک خون راند رفت
و آن جان که وجود بر تو افشاند رفت
تن بی‌دل و جان راه تو نتواند رفت
اسبی که فکند سم کجا داند رفت
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶
در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست
عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشید ز غیرتت چنین می‌گوید
کز آتش تو بسوختم آب کجاست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷
مرغی که نوای درد راند عشق است
پیکی که زبان غیب داند عشق است
هستی که به نیستیت خواند عشق است
و آنچ از تو، تو را باز رهاند عشق است
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸
عشق آمد و عقل رفت و منزل بگذاشت
غم رخت فرو نهاد و دل، دل برداشت
وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت
نقشی است که آسمان هنوزش ننگاشت
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰
از عشق لب تو بیش تیمارم نیست
کالودهٔ لب‌هاست سزاوارم نیست
گر خود به مثل آب حیات است آن لب
چون خضر بدو رسید در کارم نیست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱
گرچه صنما همدم عیسی است دمت
روح القدسی چگونه خوانم صنمت
چون موی شدم ز بس که بردم ستمت
موئی موئی که موی مویم ز غمت
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲
از خوی تو خسته‌ایم و از هجرانت
در دست تو عاجزیم و در دستانت
نوش از کف تو مزیم و از مرجانت
در از لب تو چینم و از دندانت
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶
خاقانی را گلی به چنگ افتاده است
کز غالیه خالش جو سنگ افتاده است
زان گل دل او بنفشه رنگ افتاده است
چون قافیهٔ بنفشه تنگ افتاده است
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷
در بخشش حسن آن رخ و زلفی که توراست
یک قسم فتادند چنان کایزد خواست
حسن تو بهار است و شب و روز آراست
قسم شب و روز در بهار آید راست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹
نور رخ تو طلسم خورشید شکست
خورشید ز شرم سایه از خلق گسست
رخ زرد و خجل گشت و به مغرب پیوست
پیرایه سیه کرد و به ماتم بنشست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱
عشقی که ز من دود برآورد این است
خون می‌خورم و به عشق درخورد این است
اندیشهٔ آن نیست که دردی دارم
اندیشه به تو نمی‌رسد درد این است
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳
تب داشته‌ام دو هفته ای ماه دو هفت
تبخال دمید و تب نهایت پذرفت
چون نتوانم لبانت بوسید به تفت
تبخال مرا بتر از آن تب که برفت