عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۵
نگذرد روزی که از اشک جهان پیمای من
نگذرد صد نیزه بالا آب از بالای من
چرخ چون خواهد به زنجیر غمم سازد اسیر
حلقه زنجیر سازد اول از بالای من
بهر آسایش شبی نگذاشت پهلو بر زمین
آسمان از بس که سرگرم است در ایذای من
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۷
تا به کی پنهان زما ای آب حیوان زیستن
گرچه رسم آب حیوان است پنهان زیستن
اتحادی هست با معشوق عاشق را به بین
از زلیخا عشق و از یوسف بزندان زیستن
بی تو رفتم در گلستان غنچه از من کسب کرد
در گلستان بودن و سر در گریبان زیستن
سوزم از غیرت که با جان ها غمت آمیخته
ورنه مردم از چه نتوانند بی جان زیستن
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۸
لب زخون ترکرده ام تلخ ست می در کام من
کو حریفی تا کند خون جگر در جام من
وعده وصلم به فردا داد اینم بس که یار
این قدر داند که صبح از پی ندارد شام من
صبح کو در خانه بنشین، مهر گودیگر متاب
تیرگی هرگز نخواهد رفت از ایام من
رحم اگر بر من نخواهی کرد بر بدگو مکن
من چه بد کردم که نتوانی شنیدن نام من
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۴
بس که بر دیوار و در هر لحظه افتد عکس داغ
شب که شد در خانه ام صد جای می سوزد چراغ
داغ میکردم چو خون از داغ دل میریزدم
داغ گردد می کشی کش می بریزد از ایاغ
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸
دور از رخت ای سروقد شکرلب
صبحم همه شام بود و روزم همه شب
چون روز نبود مدت عمر مرا
از روز فراق اگر ننالم چه عجب
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
با من که ز ناله ام فلک برحذر است
هر لحظه سلوک تو به رنگ دگر است
با یک رنگی اگر دورنگی چه عجب
چشمی تو و چشم را دورنگی هنر است
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
آن شوخ که عشق سهل کاری پنداشت
عاشق شد و غم بر من و بر خویش گماشت
پروای دل کسی اگر کی دارد
آن کو دل خود نگاه نتواند داشت
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
افسوس که از کنار من یاری رفت
بر چشم من از چشم بد آزاری رفت
تا رنج کناره کردنش می جستم
فرمود خرد گلی ز گلزاری رفت
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶
افسوس که بخت بد کم اقبالی کرد
هر روز شبی و هر شبم سالی کرد
هم چرخ که هرچند دلم پرخون کرد
خون دل من خورد و دلم خالی کرد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
آن تازه نهال چند سرکش باشد
وز گریه زار من مشوش باشد
اشکم نمک است و دل خونین آتش
تا چند نمک بر سر آتش باشد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
گر تیرگی روز من غم فرسود
زانست که نورش برخ یار فزود
برد از شب من نیز درازی زلفش
بس چون شبم آنچنان درازست که بود
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
ای راحت دیده و دل ای نور بصر
تا کی به غم و هجر برم عمر به سر
انداختی از نظر چو بشکست دلم
آری چو شکست آینه افتد ز نظر
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۳
اشکم همه صرف شد در اندیشه ی دل
خونم همه سوخت در رگ و ریشه ی دل
القصه چنان شرم که نتوانم کرد
پیمانه ی دیده را پر از شیشه ی دل
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۷
از بس که زالفت خسان خون خوردم
تنهایی را چو یاد کردم مردم
تا سایه بنا شدم بهر جا رفتم
با خود بختی سیه تر از شب بردم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
ای آن که روی به کوی بیداد گرم
چون باز آیی مپرس اینجا خبرم
جایی دگرم بجو که تا آمدنت
خواهد برون اشک به جای دگرم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۴
از دوری آفتاب عالم سوزم
وز تیرگی بخت بلا اندوزم
روز از شب و شب ز روز نشناختمی
گر تیره تر از شبم نبودی روزم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۸
چون کوه گران نمود اصفاهانم
چون کاهی کرد دوری کاشانم
هر صبحدمی چو شامگه دلتنگم
هر شامگهی چو صبحدم گریانم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۹
رفتی رفتی از دل پر خون رفتی
از غمکده سینه محزون رفتی
نیکو کردی که در دلم نشستی
این خانه شکسته بود بیرون رفتی
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۵
من کرده ام از هر مژده یی دریایی
او ساخته بزم غیر را مأوایی
از بخت بد من است این ورنه کسی
طوفان جائی ندید و دریا جایی
ابوالحسن فراهانی : مفردات
شمارهٔ ۲
مژده ی وصل تو در گوش و بنا بر عادت
دیده اسباب شب هجر مهیا می کرد