عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۵
روزیت هوای من درویش نبود
رحمیت بر این خسته دل ریش نبود
دانی که عنایت تو با بنده چه بود
چون موسم گل که هفته ای بیش نبود
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۶
بلبل دیدم به باغ با ناله زار
فریاد کنان نعره زنان در گلزار
گفتم که چه آشوب نهادی در باغ
گفتا به فراق گل ز دست عطّار
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۷
دل نیست دل تو سنگ خاراست مگر
زلف سیهت مایه سوداست مگر
خطّی که به گرد ماه رویت پیوست
گر شک نکنم دود دل ماست مگر
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
از دام سر زلف شکاری کم گیر
وز نقش جهان دست نگاری کم گیر
در باغ رخت چو بلبلان بسیارند
وز عشق گلی بلبل زاری کم گیر
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۹
از آتش دل چو شمع در سوز و گداز
هستم من بیچاره به شبهای دراز
سرگشته روزگار یاری شده ام
یارب به کرم کار من خسته بساز
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۲
ای دل به جهانت ار بود راز و نیاز
زنهار مکن تو هیچکس محرم راز
از کس مطلب یاری و در پنج نماز
بر درگه او رو که بود دائم باز
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۸
ما را به رخ دوست نیازست هنوز
وین باد صبا محرم رازست هنوز
گر از سر غفلت گنهی کرد دلم
شکرست در توبه که بازست هنوز
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۲
ای دل تو به درد یار هجران می کش
زهر آب ز جام نامرادی می چش
تا همچو خردمند چرا گوشه فقر
بر خود نگرفتی که نشینی دلخوش
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۴
گر لایق خدمتم ندانی بر خویش
تا من سر خویش گیرم و کشور خویش
یا همچو همای بر من افکن پر خویش
تا بندگیت کنم به جان و سر خویش
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۹
از دل نالم یا ز فلک یا ز فراق
یا آنکه شدم ز صبر و از طاقت طاق
جانم به لب آمد از جفای گردون
وز صحبت دوستان با شَید و نفاق
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۸
با غصّه روزگار می ساز ای دل
پوشیده ز یار عشق می باز ای دل
گر خلق نصیحتی کنندت زنهار
از دوست به هیچکس مپرداز ای دل
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۷
دلدار ز شوق رفت در گلشن گل
جوشید ز رشک روش خون در تن گل
شادی و غم جهان تو می دانی چیست
در آمدن گلست و در رفتن گل
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۴
با دل گفتم که با تو رازی دارم
با حضرت دوست من نیازی دارم
بیچاره چرا چنین شوی سرگردان
چون هست یقین که چاره سازی دارم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۵
دل گفت برو سوی گلستان ارم
گفتم چه کنم گر نگشایند درم
گفتا بکند با تو چنین بی ادبی
گفتم نکند گر او بدیعست برم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۲
پروانه صفت پیش تو در پروازم
در پای تو از عشق تو سر می بازم
چون شمع در اشتیاق رویت صنما
می سوزم و می گدازم و می سازم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۷
آن دوست که دیدنش بیاراید چشم
بی دیدنش از گریه نیاساید چشم
ما را ز برای دیدنش باید چشم
ور دوست نبینی به چه کار آید چشم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۷
گفتم که دگر چشم به دلبر نکنم
صوفی شوم و گوش به منکر نکنم
دیدم که خلاف طبع موزون منست
توبت کردم که توبه دیگر نکنم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۰
با زنده دلان نشین و صاحب نفسان
خود دشمن کس مکن به تدبیر کسان
خواهی که بر از ملک سلیمان بخوری
آزار به اندرون موری مرسان
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۲
زنهار که دل منه تو بر حال جهان
تا خود چه توان برد ز احوال جهان
رو همدم خویش باش در گوشه ی صبر
تا خود به کجا می رسد احوال جهان
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۸
ای شخص ضعیف دیده را گریان کن
بر آتش شوق سینه را بریان کن
گر گویدت ای دل که بشو دست ز جان
نوعی که رضای دوست باشد آن کن