عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۳
چندی ز هوس باده پرستی کردم
می خوردم و از غرور مستی کردم
چون پای امیدواریم خورد بسنگ
دیدم که عبث دراز دستی کردم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۹
با دیده سرخ و چهره زرد خوشم
با سینه گرم و ناله سرد خوشم
یاران همه شادی از دوا می طلبند
تنها منم آنکه با غم و درد خوشم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۴
با فکر قوی گرسنه چون شیر، منم
وز چار طرف بسته زنجیر منم
جز خون نخورم ز دست هر دشمن و دوست
در معرکه چون برهنه شمشیر منم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۵
آن خم که بود مدام در جوش، منم
آن مرغ که شد به شام خاموش، منم
در حلقه رندان خراباتی خویش
آن پاک نشین خانه بر دوش، منم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۶
از بسکه چو سرو چمن آزاده منم
چون سایه سرو خاک افتاده منم
گر عیب نبود راستی پس از چیست
بی چیز و تهی دست و گدازاده منم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۳
از دست تو ما ساغر صهبا زده ایم
بر فرق فلک ز بیخودی پا زده ایم
دنیا چو نبود جای شادی زین رو
غم نیست که پشت پا به دنیا زده ایم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۴
تا بر سر حرص و آز خود پا زده ایم
لبخند به دستگاه دنیا زده ایم
با کشتی طوفانی بشکسته خویش
شادیم از آنکه دل بدریا زده ایم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۷
آن روز که ره بشادی و غم بستیم
در بر رخ نامحرم و محرم بستیم
فریاد اثر نداشت گشتم خاموش
فریادرسی نیافتم دم بستیم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۹
یک عمر چو باد دور دنیا گشتیم
چون موج هزار زیر و بالا گشتیم
با آنکه ز قطره ای نبودم افزون
خون خوردم و متصل به دریا گشتیم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۴
روزی که به کار زندگی دست زدیم
در عالم نیستی دم از هست زدیم
او رنگ فلک نبود چون در خور ما
پا بر سر این نشیمن پست زدیم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۶
آن روز که چون سرو سر از خاک زدیم
با دست تهی پای بر افلاک زدیم
دیدیم چو دلتنگی مرغان چمن
چون غنچه گل جامه جان چاک زدیم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۴
برخیز که تا باده گلرنگ زنیم
بنشین که بشور چنگ بر چنگ زنیم
چون دلشکنی کار ریاکاران است
بر شیشه سالوس و ریا سنگ زنیم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۵
گر طالع خفته را سحرخیز کنیم
از آب رزان آتش دل تیز کنیم
یک چله نشسته گوشه میکده ای
وز هر چه بغیر باده پرهیز کنیم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۳
با علم و عمل اگر مهیا نشویم
همدوش به مردمان دنیا نشویم
نادانی و بندگیست توأم به خدای
ما بنده شویم اگر که دانا نشویم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۰
ای دل شکن آتش به دل تنگ مزن
بر شیشه ارباب وفا سنگ مزن
ای دوست بپشت گرمی دشمن خویش
بیهوده بروی دوستان چنگ مزن
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۲
گر تکیه کنی بر دم شمشیر مکن
بی دغدغه بازی به دم شیر مکن
خواهی که شود طالع بیدارت یار
خوابی که ندیده ای تو تعبیر مکن
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۳
طوفان می نسیان از این نوش مکن
فحش عرب و حرف عجم گوش مکن
خواهی چو صلاح حال مستقبل را
ایام گذشته را فراموش مکن
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۶
از باده کبر مست و مخمور مشو
وز راه سلامت و خرد دور مشو
روزی دو جهان اگر به کام تو شود
از شادی این دو روزه مغرور مشو
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۱
در اول عشق باده نوشی اولی
در آخر عمر می فروشی اولی
تا دوره فترت است همچون خم می
با خوردن خون دل خموشی اولی
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۴
آن را که ز مهر خویش پرورده کنی
او را همه عمر بنده و برده کنی
اقرار نمایند به خداوندی تو
هر بنده که حاجتش برآورده کنی