عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۹
به دل زگرمی عشقم هوس نمی گنجد
در آتشی که منم خار و خس نمی گنجد
ز بس که گشته ام از ذوق بیخودی لبریز
درون سینه تنگم نفس نمی گنجد
دلیل راه اسیران عشق خاموشی است
به گوش شوق صدای جرس نمی گنجد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۱
گمان دارم که در زیر فلک قحط فضا گردد
در این گلشن اگر یک غنچه امید وا گردد
نظر تنگی است این گردون که با وسعت نمی سازد
به تنگ آید دل گرمی اگر مطلب روا گردد
کمانداری است بیرحمی که زورش کس نمی داند
چه دلها می برد بیگانه ای تا آشنا گردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۲
دل اگر شیفته موجه ساغر گردد
رویش از قبله ابروی بتان برگردد
دست خورده است قدح گر همه جمشید بود
خانه زاد است گر آیینه سکندر گردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۳
دل اگر صیقلی اشک دمادم گردد
سینه آیینه یکرنگی عالم گردد
بس که نازک شده از تربیت خوی کسی
گل باغ دل ما زخمی شبنم گردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۷
غمش از دل الهی کم نگردد
ز ملک پادشاهی کم نگردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۱۴
نوبهار آمد که رسوایی به زهد ما بخندد
غنچه صد برگ عیش از سایه صهبا بخندد
بیدل ما در گلستان وفا کی می تواند
شبنمی پنهان بگرید غنچه ای رسوا بخندد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۱۷
عیشم از دولت بیدار اثرها دارد
شبم از گردش پیمانه سحرها دارد
همچو گوهر نظر از پاکی دل یافته ایم
اشک ما در جگر سنگ اثرها دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۱۸
در صف زنده دلان عزت دیگر دارد
هر که چون شیشه دعای قدح از بر دارد
دید تا چشم تو دانست که روزش سیه است
چشم عاشق خبر از گردش اختر دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۲۳
دردی که می کشد جان منت به خویش دارد
نامی که می برد دل مصحف به پیش دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۳۴
عالم از گریه من بزم شرابی دارد
گل حیرانی بسیار گلابی دارد
نکند فیض ادب رنج خموشی ضایع
هر سؤالی که نکردیم جوابی دارد
اجر ناکامی از اندازه حسرت بیش است
گل ناچیده این باغ گلابی دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۳۵
دل دشمن نصیحتی دارد
چشم بیگانه الفتی دارد
خبر از مستی و خمارش نیست
میگساری فراغتی دارد
دل دیوانه بی تماشا نیست
هر کجا هست صحبتی دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۳۷
زبان ناصح اگر زهر قاتلی دارد
جنون کامل ما دست قابلی دارد
ز دیر و صومعه پیش از اراده می گذریم
وجود ناقص ما شوق کاملی دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۳۹
دل قبله ای از طرف کلاهی دارد
جان بتکده سجده پناهی دارد
عید است به دیوانه مبارک باشد
قربانگاهی از سر راهی دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۴۲
کو قاصدی که نامه به باد صبا برد
تا گردم از قلمرو بال هما برد
هرکس به روی ما در چاک قفس گشود
پیش درش تبسم گل التجا برد
یکچند هم به رغم فلک بیوفا شدم
شاید به این وسیله کسی نام ما برد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۴۹
چشمت از هر گردشی بزم دگر آماده کرد
عکس رویت شیشه آیینه را پر باده کرد
نسخه بینایی ای می خواست بهر روزگار
مصلحت بینی که لوح خاطرم را ساده کرد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵۲
جان سختی دلم را بیداد می شناسد
قدر ستم کشان را فرهاد می شناسد
مشت غبار عاشق در دام اضطراب است
گشتیم خاک و ما را صیاد می شناسد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵۶
از کدوی باده کی باشد که گلها بشکفد
در گل ساغر بهار خاطر ما بشکفد
کو بهار نکهت پیراهنی کز جلوه اش
همچو نرگس غنچه چشم تر ما بشکفد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵۷
دل افسرده هر خام جوش ما نمی داند
کسی تا می ننوشد نشئه صهبا نمی داند
زبان جور او را هیچ کس چون من نمی فهمد
بدآموز تمنا قدر استغنا نمی داند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵۸
ز خمار عضو عضوم به شکسته خار ماند
نفس از خرابی دل به کف غبار ماند
سر زندگی ندارد چه شکفتگی فزاید
ز خمار خنده ما به گل مزار ماند
نه همین پیاله ما شب جمعه بینوا شد
نه به دیده خواب گنجد نه به دل قرار ماند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۱
هر که را چیزی به قدر ظرف همت داده اند
روزی ما از سر خوان محبت داده اند
با دو عالم شوق گفتن بیزبانم کرده اند
با هزاران حسرت دیدار حیرت داده اند