عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
تا بنده شدم، چو مهر تابنده شدم
فارغ ز غم رفته و آینده شدم
در مسلک فقر، پادشاهم کردند
فانی گشتم ز خویش و پاینده شدم
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
من خانهٔ آن ماه جبین می دانم
گاهی به گمان گه به یقین می دانم
عمرم همه در راه یقین شد از دست
اما نرسیدم به یقین می دانم
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۸
هر ذره مدان ز خود کمش می بینم
هر مور به دست، خاتمش می بینم
هر قطرهٔ شبنمی که بر روی گل است
بالله که من جام جمش می بینم
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
شوخی که بری ز عالمش می بینم
معنی است ولی در آدمش می بینم
تا جای به چشم خویش دادم او را
چون مردمک دیده گمش می بینم
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
چشمی که از او دو عالمش می بینم
روزش حیران و شب نمش می بینم
خاصیت چرخ را گرفته چشمم
دایم به لباس ماتمش می بینم
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
ما دلق ریای خویشتن سوخته ایم
تا طرز طریق فقر ‌آموخته ایم
نی توشهٔ امروز نه فردا داریم
چشم از دو جهان بر کرمش دوخته ایم
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۳
تا مشعل دید عیب خامش کردیم
فکر بد و نیک را فرامش کردیم
ز آرایش دهر خوش نیامد چیزی
الا ز میانه خلق را خوش کردیم
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
بیرون و درون برو بیا هم ماییم
اشکسته و سنگ و مومیا هم ماییم
گر پردهٔ غفلت از نظر برداری
دانی که من و تو و شما هم ماییم
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۷
آدم یک آدم است و یک صورت و جان
لیکن تفریق در مقام است و مکان
در کعبه چو رفت شیخ می گویندش
در دیر چو شد برهمن است و رهبان
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
عالم جسم و محمدش آمده جان
چو جان گفتم چو روح گردید روان
حقا که چنان گشته به جانان یکسان
ننگ از دو جهان [و] عار دارد از جان
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
ای از تو جهانیان به دادند و فغان
خورشید و قمر در طلبت سرگردان
از معرفت تو هیچ کس خالی نیست
بعضی به یقین عارف و بعضی به گمان
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
یاری دارم که روش دیدن نتوان
وز سلسلهٔ موش بریدن نتوان
بی پرده از او سخن شنیدن نتوان
جز راه فنا به او رسیدن نتوان
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
عرفان به خدا هیچ ندارند جهان
این حرف سبک نیست گران است گران
گر در دل کس شکست اینک میدان
ما گوی نشسته ایم باید چوگان
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
رفتی به سفر از پی تسخیر جهان
تا خلق خدا شوند در امن و امان
بی گردش دور چرخ در امر تو باد
بی منت پا زمین تو را در فرمان
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۴
وهمی به خیال کرده جا نام جهان
از وهم جهانیان شده سرگردان
در دیر، ظهور آن توهم شده کفر
در کعبه خیال آن توهم ایمان
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
زینهار که کارها به خود آسان کن
هر نیک و بدی که می کنی پنهان کن
یک چند برو پیروی جانان کن
و آن گاه ز پای تا سری خود جان کن
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۸
بی یار شدم یک نفسم یاری کن
غمخوار شدم مرا تو غمخواری کن
کردم گنهی ز روی غفلت ظاهر
ستار تویی بیا و ستاری کن
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۲
ای نفس و هوا برده دلت را، جان کو؟
ای داده به تن نقد روان جانان کو؟
چون تازه مسلمان به هوای دنیا
دین را بر باد داده ای، ایمان کو؟
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۴
دل رفت ز خود هنوز جان نارفته
آمد به کنار از میان نارفته
خواهی که به سنگی نزنندت چون تیر
بگریز به خانهٔ کمان نارفته
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۵
این عالم ما که بی نظیر افتاده
هر سو طفل و جوان و پیر افتاده
با پنجهٔ تقدیر در این جسم نحیف
جان چون موی است در خمیر افتاده