عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۳
ای چون هستی برده دل من به هوس
چون نیستیم غم فراق تو نه بس
گر چون هستی به دستت آرم زین پس
پنهان کنمت چو نیستی از همه کس
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۴
ای من به تو زنده همچو مردم به نفس
در کار تو کرده دین و دنیا به هوس
گرمت بینم چو بنگرم با همه کس
سردی همه از برای من داری و بس
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۵
اندر طلبت هزار دل کرد هوس
با عشق تو صد هزار جان باخت نفس
لیکن چو همی می‌نگرم از همه کس
با نام تو پیوست جمال همه کس
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۶
شمعی که چو پروانه بود نزد تو کس
نتوان چو چراغ پیش تو داد نفس
با مشعلهٔ عشق تو با دست عسس
قندیل شب وصال تو زلف تو بس
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۸
ای تن وطن بلای آن دلکش باش
ای جان ز غمش همیشه در آتش باش
ای دیده به زیر پای او مفرش باش
ای دل نه همه وصال باشد خوش باش
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۹
ای گشته دل و جان من از عشق تو لاش
افگنده مرا به گفتگوی اوباش
یک شهر خبر که زاهدی شد قلاش
چون پرده دریده شد کنون باداباش
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۰
با من ز دریچه‌ای مشبک دلکش
از لطف سخن گفت به هر معنی خوش
می‌تافت چنان جمال آن حوراوش
کز پنجرهٔ تنور نور آتش
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۲
بر طرف قمر نهاده مشک و شکرش
چکند که فقاع خوش نبندد به درش
در کعبهٔ حسن گشت و در پیش درش
عشاق همه بوسه‌زنان بر حجرش
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۴
نی آب دو چشم داری ای حورافش
زان روی درین دلست چندین آتش
بی باد تکبر تو ای دلبر کش
با خاک سر کوی تو دل دارم خوش
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۷
ای برده دل من چو هزاران درویش
بی رحمیت آیین شد و بد عهدی کیش
تا کی گویی ترا نیازارم بیش
من طبع تو نیک دانم و طالع خویش
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۲
از عشق تو ای سنگدل کافر کیش
شد سوخته و کشته جهانی درویش
در شهر چنین خو که تو آوردی پیش
گور شهدا هزار خواهد شد بیش
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۳
معشوقه دلم به آتش انباشت چو شمع
بر رویم زرد گل بسی کاشت چو شمع
تا روز به یک سوختنم داشت چو شمع
پس خیره مرا ز دور بگذاشت چو شمع
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۴
از یار وفا مجوی کاندر هر باغ
بی هیچ نصیبه عشق میبازد زاغ
تا با خودی از عشق منه بر دل داغ
پروانه شو آنگاه تو دانی و چراغ
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۵
نیکوتری از آب روان اندر باغ
زیباتری از جوانی و مال و فراغ
لیکن چه کنم که عشقت ای شمع و چراغ
جویان بودست درد ما را از داغ
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۶
نادیده من از عشق تو یک روز فراغ
بهره نبرد مرا ز وصلت جز داغ
کردی تن من ز تاب هجران چو کناغ
تا خو داری تو دوست کشتن چو چراغ
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۷
ای بیماری سرو ترا کرده کناغ
پس دست اجل نهاده بر جان تو داغ
خورشید و چراغ من بدی و پس از این
ناییم بهم پیش چو خورشید و چراغ
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۸
در راه تو ار سود و زیانم فارغ
وز شوق تو از هر دو جهانم فارغ
خود را به تو داده‌ام از آنم بی‌غم
غمهای تو می‌خورم از آنم فارغ
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۹
تا دید هوات در دلم غایت عشق
در پیش دلم کشید خوش رایت عشق
گر وحی ز آسمان گسسته نشدی
در شان دل من آمدی آیت عشق
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۰
بر سین سریر سر سپاه آمد عشق
بر میم ملوک پادشاه آمد عشق
بر کاف کمال کل، کلاه آمد عشق
با اینهمه یک قدم ز راه آمد عشق
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۱
جز من به جهان نبود کس در خور عشق
زان بر سر من نهاد چرخ افسر عشق
یک بار به طبع خوش شدم چاکر عشق
دارم سر آنکه سر کنم در سر عشق