عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۴
عشاق اگر دو کون پیش تو نهند
مفلس مانند و از خجالت نرهند
من عاشق دلسوخته جانی دارم
پیداست درین جهان به جانی چه دهند
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵
عشق و غم تو اگر چه بی‌دادانند
جان و دل من زهر دو آبادانند
نبود عجب ار ز یکدیگر شادانند
چون جان من و عشق تو همزادانند
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶
آنها که اسیر عشق دلدارانند
از دست فلک همیشه خونبارانند
هرگز نشود بخت بد از عشق جدا
بدبختی و عاشقی مگر یارانند
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹
آن روز که مهر کار گردون زده‌اند
مهر رز عاشقی دگرگون زده‌اند
واقف نشوی به عقل تا چون زده‌اند
کاین زر ز سرای عقل بیرون زده‌اند
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰
تا در طلب مات همی کام بود
هر دم که بروی ما زنی دام بود
آن دل که در او عشق دلارام بود
گر زندگی از جان طلبد خام بود
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳
دل بندهٔ عاشقی تن آزاد چه سود باشد
جان گشته خراب و عالم آباد چه سود باشد
فریاد همی خواهم و تو تن زده‌ای
فریاد رسی چو نیست فریاد چه سود باشد
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۵
ترسم که دل از وصل تو خرم نشود
تا کار تو چون زلف تو درهم نشود
با من به وفا عهد تو محکم نشود
تا باد نکویی ز سرت کم نشود
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۹
روزی که بتم ز فوطه رخ بنماید
با فوطه هزار جان ز تن برباید
در فوطه بتا خمش ازین به باید
عاشق کش فوطه پوش نیکو ناید
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰
مردی که به راه عشق جان فرساید
باید که بدون یار خود نگراید
عاشق به ره عشق چنان می‌باید
کز دوزخ و از بهشت یادش ناید
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱
آن باید آن که مرد عاشق آید
تا عشق هنرهای خودش بنماید
شاهنشه عشق روی اگر بنماید
با او همه غوغای جهان برناید
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴
اکنون که سیاهی ای دل چون خورشید
بیشت باید ز عشق من داد نوید
کاندر چشمی تو از عزیزی جاوید
چون دیدهٔ دیده‌ای سیه به که سفید
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵
ای دیدن تو راحت جانم جاوید
شب ماه منی و روز روشن خورشید
روزی که نباشدم به دیدارت امید
آن روز سیاه باد و آن دیده سپید
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷
یک ذره نسیم خاک پایت بوزید
زو گشت درین جهان همه حسن پدید
هر کس که از آن حسن یکی ذره بدید
بفروخت دل و دیده و مهر تو خرید
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۰
نازان و گرازان به وثاق آمد یار
نازان چو گل و مل و گرازان چو بهار
جوشان و خروشانش گرفتم به کنار
جوشان ز تف خمر و خروشان ز خمار
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲
نه چرخ به کام ما بگردد یک بار
نه دارد یار کار ما را تیمار
نه نیز دلم را بر من هست قرار
احسنت ای دل، زه ای فلک، نیک ای یار
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۵
ای روی تو رخشنده‌تر از قبلهٔ گبر
وی چشم من از فراق گرینده چو ابر
من دست ز آستین برون کرده ز عشق
تو پای به دامن اندر آورده به صبر
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۷
بازی بنگر عشق چه کردست آغاز
می‌ناز ازین حدیث و خود را بنواز
بر درگه این و آن چه گردی به مجاز
ساز ره عشق کن برو با او ساز
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۹
اول تو حدیث عشق کردی آغاز
اندر خور خویش کار ما را می‌ساز
ما کی گنجیم در سراپردهٔ راز
لافیست به دست ما و منشور نیاز
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۰
از عشق تو ای صنم به شبهای دراز
چون شمع به پای باشم و تن به گداز
تا بر ندمد صبح به شبهای دراز
جان در بر آتشست و دل در دم گاز
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۲
خواندیم گرسنه ما ز دل یار هوس
سیر از چو تویی بگو که یا رد شد پس
تو نعمت هر دو عالمی به نزد همه کس
قدر چو تویی گرسنه‌ای داند و بس