عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳
تا این دل من همیشه عشق اندیش‌ست
هر روز مرا تازه بلایی پیش ست
عیبم مکنید اگر دل من ریش‌ست
کز عشق مراد خانه ویران بیشست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴
زین روی که راه عشق راهی تنگ‌ست
نه بر خودمان صلح و نه بر کس جنگست
می‌باید می چه جای نام و ننگ‌ست
کاندر ره عشق کفر و دین همرنگست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷
هر روز مرا ز عشق جان انجامت
جانیست وظیفه از دو تا بدامت
یک جان دو شود چو یابم از انعامت
از دو لب تو چهار حرف از نامت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸
آنجا که سر تیغ ترا یافتن ست
جان را سوی او به عشق بشتافتن ست
زان تیغ اگر چه روی برتافتن ست
یک جان دادن هزار جان یافتن‌ست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰
برهان محبت نفس سرد منست
عنوان نیاز چهرهٔ زرد منست
میدان وفا دل جوانمرد منست
درمان دل سوختگان درد منست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱
شبها ز فراق تو دلم پر خونست
وز بی‌خوابی دو دیده بر گردونست
چون روز آید زبان حالم گوید
کای بر در بامداد حالست چونست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷
هر چند بلای عشق دشمن کامیست
از عشق به هر بلا رسیدن خامی‌ست
مندیش به عالم و به کام خود زی
معشوقه و عشق را هنر بدنامی‌ست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸
در دام تو هر کس که گرفتارترست
در چشم تو ای جهان جان خوارترست
آن دل که ترا به جان خریدارترست
ای دوست به اتفاق غمخوارترست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹
چندان چشمم که در غم هجر گریست
هرگز گفتی گریستنت از پی چیست
من خود ز ستم هیچ نمی‌دانم گفت
کو با تو و خوی تو چو من خواهد زیست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱
کمتر ز من ای جان به جهان خاکی نیست
بهتر ز تو مهتری و چالاکی نیست
تو بی‌منی از منت همی آید باک
من با توام ار تو بی‌منی باکی نیست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳
زلفین تو تا بوی گل نوروزیست
کارش همه ساله مشک و عنبر سوزیست
همرنگ شبست و اصل فرخ روزیست
ما را همه زو غم و جدایی روزیست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴
عقلی که ز لطف دیدهٔ جان پنداشت
بر دل صفت ترا به خوبی بنگاشت
جانی که همی با تو توان عمر گذاشت
عمری که دل از مهر تو بر نتوان داشت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵
روزی که رطب داد همی از پیشت
آن روز به جان خریدمی تشویشت
اکنون که دمید ریش چون حشیشت
تیزم بر ریش اگر ریم بر ریشت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷
بس عابد را که سرو بالای تو کشت
بس زاهد را که قدر والای تو کشت
تو دیر زی ای بت ستمگر که مرا
دست ستم زمانه در پای تو کشت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸
صد بار رهی بیش به کوی تو شتافت
بویی ز گلستان وصال تو نیافت
دل نیست کز آتش فراق تو نتافت
دست تو قوی‌ترست بر نتوان تافت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۹
بویی که مرا ز وصل یار آمد رفت
و آن شاخ جوانی که به بار آمد رفت
گیرم که ازین پس بودم عمر دراز
چه سود ازو کانچه به کار آمد رفت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۱
رازی که سر زلف تو با باد بگفت
خود باد کجا تواند آن راز نهفت
یک ره که سر زلف ترا باد بسفت
بس گل که ز دست باد می‌باید رفت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳
افلاک به تیر عشق بتوانم سفت
و آفاق به باد هجر بتوانم رفت
در عشق چنان شدم که بتوانم گفت
کاندر یک چشم پشه بتوانم خفت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴
تا کی باشم با غم هجران تو جفت
زرقیست حدیثان تو پیدا و نهفت
چون از تو نخواهدم گل و مل بشکفت
دست از تو بشستم و به ترک تو گفت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۵
در خاک بجستمت چو خور یافتمت
بسیار عزیزتر ز زر یافتمت
جایی اگر امروز خبر یافتمت
جان تو که نیک عشوه گر یافتمت