عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
از دیده زهاد اگر زود آید
چون در غم عشق نیست بی سود آید
هر گریه اگر قبول معبود آید
طاعت بود آن گریه که از دود آید
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
در علم و عمل هرکه مکمل گردید
گویند که چون مرد به مطلب برسید
ما چون به خدا رسیم کاندیشه ما
هرچند که جان داد جایی نرسید
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
اینک مشهد ای دل از غفلت کور
اخلع نعلیک این چه عجب ست و غرور
انصاف بده تو بهتر از موسایی
یا روضه پاک طوس کمتر از طور
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
یک ذره ز خاک پای آن ماه طراز
گر زان که به دستت افتد ای محرم راز
در چشم تر انداز که پیش از من و تو
گفتند نکویی کن و در آب انداز
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۷
ای آن که به حسن و حسن صوتی ممتاز
زیبد که کنی بر همه عالم ناز
تو بهتری از یوسف و داود بلی
داود نداشت حسن و یوسف آواز
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
آن دل که هوس داشت اسیر همه کس
دادیم به دست دستگیر همه کس
اول همه او شدیم و از رشک آخر
خود را بردیم از ضمیر همه کس
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۷
ای برده هوا سوی سماکت به سمک
روخواهی کرد سوی پستی بی شک
البته بود مسکن خاک آخر خاک
گر فی المثلش باد رساند به فلک
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
وصل تو به سیم و زر نکرد حاصل
وز گریه و زاری نشود حل مشکل
را هم بستند رو به هر جا کردم
من ماندم و راهی که ز دل هست به دل
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۱
در طره چون شبش دل شعله مثال
عاشق چون دید کرد نزدیک خیال
رفت از دنبال آتش اندر شب راه
هرگز عاقل نرفته ست از دنبال
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
چون مهر سفر به هفت کشور کردم
رو زان تا شب ز خاک بستر کردم
شب ها تا روز خاک بر سر کردم
تا سجده آستان دلبر کردم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
روزی که ز روح بند تن بردارم
دانی ز چه باز دیده تر دارم
تا بهر نثار تو ز نو جان یابم
من چشم براه روز محشر دارم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
خورشید من آن جهان به رویش روشن
هردم جایی کند چو خورشید وطن
مردم همه از گردش گردون نالند
وز گردش آفتاب می نالم من
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۵
در دل دو هزار مدّعا دارم من
زان است که پیوسته جفا دارم من
زان زود شکسته می شود شیشه دل
کورا چو حباب بر هوا دارم من
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۶
ز آن طره که ینست آن که زو هست ایمن
جان و دل و دین باخته بنشست ایمن
معلومم شد که این دروغ است که هست
از راهزن و دزد و تهی دست ایمن
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
از عالم سفله ای پسر هیچ مخواه
چون درگذرست از گذر هیچ مخواه
از خشک و تر جهان دون گر مردی
الاّ لب خشک و چشم تر هیچ مخواه
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۸
گر دل خواهی ای تن محنت پیشه
مگذار دل شکسته بی اندیشه
چون شیشه شکسته گشت پا نگذارند
دیگر نتوان ساختن از وی شیشه
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۴
رحمت آید با همه مغروری تو
گر شرح دهم قصه مهجوری تو
اشکی که ز رخساره من بگذشتی
اکنون ز سرم گذشته از دوری تو
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۵
باشد به مثل گر حاتم طی
آن طبع که سرکشست کی گیرد کی
هرگاه که ابر کرمش ریزش کرد
بنگر که چگونه می جهد برق ازوی
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۳
روزی که به رغم چرخ مهمان منی
آباد کن کلبه ویران منی
هر لحظه چرا میل به رفتن داری
ای جان جهانیان مگر جان منی
ابوالحسن فراهانی : مفردات
شمارهٔ ۱
نفس از لب به سوی سینه برگردید و دانستم
که او را با خیال روی جانان الفتی باشد