عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠٢
بنگر چه سرخ چشمی و شوخی همیکند
با من کبود روی سپهر سیاه کار
بر خوان روزگار نگردم بصبر سیر
اینست کار بنده بتر زین مخواه کار
کارم تباه میکند این چرخ دون پرست
ز آن غصه کم نیافت چو دونان تباه کار
با من همی کند ز بدی هر چه میکند
با دیگریش نیست بدین رسم و راه کار
مهمان اگر رسد برم-از شرم نیستی
ماند سرم بپیش درون چون گناهکار
هست اینزمان مباشر کار آنکه نیستش
از راه طبع جز غم آب و گیاه کار
ابن یمین گشایش کارت ز حق طلب
نگشایدت ز هیچ امیر و ز شاه کار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠٣
با خرد در حجره دل دوش صحبت داشتم
شکوه ها میکردم از دوران این نیلی حصار
گه زحل و عقد او با هم سخن میراندیم
گاه میکردیم سر نحس و سعدش آشکار
گفتم آخر چیست موجب کاین سپهر دون نواز
با هنرمندان ندارد غیر خصمی هیچکار
داشت قصد آن که از پایم در آرد بیگناه
گر نمیشد دستگیر من مسیح روزگار
عالم عادل علاءالدین که از انفاس او
بر سپهر چارمین گردد مسیحا شرمسار
آنکه در قلب طبایع آن تصرف باشدش
کآرد اندر طبع دی پیدا مزاج نو بهار
و آندگر فرزند وی مولی شهاب الدین که نیست
در جهان امروز مثل او حکیمی هوشیار
آنکه لطف جانفزای او ز روی خاصیت
نوشدارو سازد از آب بن دندان مار
جان من بخشیده احسان ایشان هر دو شد
باد جان هر دو تا روز قیامت پایدار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠٧
بتجرید در شهر من شهره ام
چه گفتم خود از من بود شهره شهر
چو عیسی نخواهم زن ار فی المثل
بخواهد ز من نیم خرمهره مهر
گرم زهره بوسی بمنت دهد
مرا آید آن از لب زهره زهر
نجویم بکس التجا جز بحق
ورم خون بریزد بصد دهره دهر
پدر که جان عزیزش بلب رسید چه گفت
یکی نصیحت من گوش کن تو جان پدر
اگر چه دوست عزیزست راز خود مگشای
که دوست نیز بگوید بدوستان دگر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠٩
چو از جهان و ز اهل جهان نداری بهر
جهان و هر چه در او هست جمله بادا نگار
بدور دولت این خواجگان سفله نواز
امید لذت و عیش از جهان و چرخ مدار
غم زمانه مخور چشم عقل بر هم نه
که در دیار کرم نیست ز آدمی دیار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴١١
چهار رکن جهانرا بساط نرد انگار
خلایقش چو حریفان مشتغل بقمار
شمار خانه که در چار سوی او بینی
دوره دوازده ساعات لیل دان و نهار
شمار مهره او سی عدد بسان مه است
که سی عدد بود ایام مه بوقت شمار
بیا و زیر و زبر نقش کعبتین ببین
که هست صورت اینهفت کوکب سیار
روان بطاس درون کعبتین غلطانش
چو اختران که بر افلاک میکنند دوار
باحتیاط رو ایدل که دست خونست این
که روح در گرو است و حریف بس طرار
چو با حریف درافتاده ئی به بهبازی
خصال نیک بدست آر در مبادی کار
براستی پس از این در زمانه فارد باش
که تا زیاد کنی داو رتبت و مقدار
اگر فره بهنر زین سه تا موالیدی
ز ده هزار حریف شگرف باک مدار
بکوی صبر درون خانه گیر و شدر کن
امل طویل مدار وره طمع مسپار
بگفت ابن یمین کار اگر کنی نبود
ترا گشادن منصوبه فلک دشوار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴١٩
خداوند دریا دل ای آنکه یافت
ز جود تو جان خلایق سرور
عطای کفت گوهر افشانت هست
بمن بنده نزدیک و من از تو دور
تو چون آفتابی که گاه طلوع
رساند بدور و به نزدیک نور
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢١
دوش با خود نفسی مصلحت دنیا را
میزدم هندسه ئی در بدو در نیک امور
گاه میساختمی بر که و حوضی که در او
جز بکشتی نکند خیل خیالات عبور
گه بصحرای هوس از پی نظار گیان
باغها ساختمی متصل دور و قصور
گاهشان کردمی از حور چو فردوس برین
ز آنکه فردوس برین خوش نبود بی رخ حور
ناگهان گفت بگوش دل من هاتف غیب
کز جهان بیخبری بس که شدی مست غرور
رخت بر بند ازین خانه ظلمانی خاک
نور پاکی وطنت نیست بجز عالم نور
بود پیش از تو فراوان چه صدور و چه عظام
وین زمان نیست بجا غیر عظامی ز صدور
خانه ئی بر گذر سیل درین کهنه رباط
بچه کار آید ازو خانه خدا گشته نفور
خانه در عالم وحدت طلب ای ابن یمین
تا بار کانش ز دوران نرسد هیچ فتور
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢۴
روزی که فتوحی رسد از عالم غیبت
آن روز مبارک شمر و فال نکو گیر
ور به طلبی عمر گرانمایه مفرسای
از کهنه گرت کار بر آید کم نو گیر
در مسکن خویش ار نه بکامست معاشت
بار سفر آنجا که دلت خواست فرو گیر
ز آنکس که دل غمزده ات شاد نگردد
گر خود بمثل جان تو باشد کم او گیر
و از ابن یمین اینسخن از لطف معانی
بر لوح دلت ثبت کن و عادت و خو گیر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢۶
ز حالم نیست آگه کس که چون من
برنجم زین سپهر سخت پیکار
بتلخی میکشد در تنگ و بندم
چو شیرین دید طبعم نیشکر وار
اگر زین پس بر این سیرت بماند
نماند در دیار فضل دیار
دلا زو هم مبین شادی و غم را
که او را اختیاری نیست در کار
مقرر در ازل شد هر دو و اینک
نخواهد گشت اینصورت دگر بار
مرنج از بهر دنیا و مرنجان
مباش آزرده و کس را میازار
که هست و نیست یکسر بر گذار است
هر آنچت نیست آنرا هست پندار
بر ابن یمین گیتی نیرزد
بدان کز بهر او گیرند تیمار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٣١
شنیدم که عیسی علیه السلام
تضرع کنان گفت کای کردگار
جمال جهان فریبنده را
چنانک آفریدی بچشمم در آر
برین آرزو چند گاهی گذشت
همی کرد روزی بدشتی گذار
زنی را در آن دشت از دور دید
نه اغیار با او رفیق و نه یار
بدو گفت عیسی که تو کیستی
چنین دور مانده ز یار و دیار
چنین داد پاسخ که من آن زنم
که بردی مرا مدتی انتظار
چو بشنید عیسی شگفت آمدش
مرا گفت با صحبت زن چکار
بپوزش در آمد زن آنگاه گفت
جهانست نام من ای نامدار
مسیحا بدو گفت بنمای روی
که تا بر چه دلها ترا شد شکار
بزد دست و برقع ز رخ بر فکند
برو کرد راز نهان آشکار
یکی گنده پیری سیه روی دید
ملوث بصد گونه عیب و عوار
بخون غرقه گشتست یکدست او
دگر دست کرده بحنا نگار
مسیحش بپرسید کین حال چیست
بگو با من ای قحبه نابکار
چنین گفت کین لحظه یک شوی را
بدین دست کشتم بزاری زار
دگر دست حنا از آن بسته ام
که شوئی دگر شد مرا خواستگار
چو بردارم این را بقهر از میان
بلطف آن دگر گیردم در کنار
شگفت آنکه با اینهمه شوهران
هنوزم بکارت بود بر قرار
ز راه تعجب مسیحاش گفت
که ای زشت رو قحبه خاکسار
چگونه بکارت نشد زایلت
چو داری فزون شوهران از هزار
بپاسخ چنین گفت آن گنده پیر
که ای زبده و قدوه روزگار
گروهی که کردند رغبت بمن
از ایشان ندیدم یکی مرد کار
کسانی که بودند مردان مرد
نگشتند گرد من از ننگ و عار
چو حالم چنین است با شوهران
اگر بکر باشم شگفتی مدار
تو نیز ای برادر مرین قصه را
همی دار ز ابن یمین یادگار
ز مردیت هیچ ار نصیبی بود
بدین قحبه رغبت مکن زینهار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٣٣
شرف دولت و دین مشرف دیوان هنر
آن منوچهر که خجلت ده مینوست بچهر
گفت جزوی دو سه از گفته تو یافته ام
آورم نزد تو روزی ز سر شفقت و مهر
روز ها رفت و نیاورد مگر مهر برید
اوهم از بنده خود ابن یمین همچو سپهر
نه همانا که تقاضاش بود حاجت از آنک
من اگر خواهم و گر نه رسدم نور بمهر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٣۴
شکرها میکنم در این ایام
که تهیدست گشته ام چو چنار
ز آنکه چون گل اگر زرم بودی
دست گیتی مرا نهادی خار
بستدندی بصد شکنجه و چوب
بقیاس جماعت زر دارد
من چنین گشتمی که اکنونم
مفلس و با هزار عیب و عوار
شکر ایزد بر آن همیگویم
که درین فترت و تغلب کار
گرچه اندک بضاعتم باری
سودم آمد شکنجه بسیار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٣٧
صاحبا مدتیست تا کردم
خدمتت آنچنانک بد مقدور
هر چه فرموده ئی ز باطل و حق
بوده امر ترا بجان مأمور
نه مرا هست عز و منصب و جاه
نه شراب و کباب و نه منظور
هر که از بهر خدمت مخلوق
گردد از وصل دوستان مهجور
چون ز جنس هنروران باشد
بر سه نوعست حالتش مقصور
راحتش گر فزون بود از رنج
اندکی سعی او بود مشکور
ور بود رنج و راحتش یکسان
این هم از کار نیست چندان دور
ور فزونست رنجش از راحت
هست بیمزد دیو را مزدور
چون من از فرقه سوم گشتم
که بهر عشوه ئی شوم مغرور
عقل داند کزین سلیم دلی
مرد گردد با حممقی مشهور
زین پس ار سر بتابم از خدمت
شاید ار خواجه داردم معذور
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۴١
صاحب اعظم غیاث ملک و دین هندو کزو
وعده شیرین بگیتی ماند خواهد یادگار
در جوابم گفت پیر کاردان یعنی خرد
کایجوان آخر چه میگوئی ز پیران شرم دار
خود همی دانی که در کتم عدم بودی که داد
نیک و بد را با وجودت داور گیتی قرار
هر چه امید دلت باشد بدان خواهی رسید
گر بود تقدیر یزدانیت با تدبیر یار
ور خلاف آرزو رفتست فرمان در ازل
رنجه کم شو کز تمنا بر نیاید هیچ کار
چون بد و نیک جهان یکسر بحکم خالق است
پس بمخلوق ار خرد داری مباش امیدوار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۴٢
طبع انسانی بدان مفطور شد
کو ز دنیا وی نخواهد گشت سیر
کی توان کردن سبوئی پر ز آب
کآنچه از بالا در آمد شد ز زیر
در ره مردی ز مردن غم مخور
مرد بیدل هم بمیرد هم دلیر
دل منه بر کار دنیا بهر آنک
زود بینی انقلاب او نه دیر
از کمان چرخ و تیر حادثات
می نخواهد جست نه آهو نه شیر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۶٠
ای باد صبحدم گذری کن ز راه لطف
بر حضرتی چو کعبه اسلامیان عزیز
یعنی جناب سرور گردنکشان عهد
آنکو بنزد خلق جهان چون روان عزیز
خاک درش ببوس بتعظیم و پس بگوی
گر باشدت مجال سخن پیش آن عزیز
کابن یمین فروخت بوجه معاش خویش
املاک و هر چه بودش در خان و مان عزیز
اکنون نه ملک ماند و نه یکجو بهای ملک
وین خوش که برقرا بماندست نان عزیز
نانی در ایندیار بخواری همی خورد
ای کرده کردگار ترا در جهان عزیز
لطفی کن و جواز دهش تا از اینمقام
جائی رود که نان نبود همچو جان عزیز
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۶١
اگر کار ابن یمین را فلک
بکام دل او نسازد بساز
و گر حاسدش را کند روزگار
چنان کش نباشد بچیزی نیاز
چو او را ازین بر دل اندوه نیست
حسودش بدین نیز گو هم مناز
اگر تاج اگر بند سازد فلک
ز بهر سر هدهد و پای باز
نه هدهد ز خواری از آن وا رهد
نه ماند ز عزت ازین باز باز
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۶٢
اگر تنعم و دولت دهد بپوش و بخور
بدوستانت بده آنچه از تو ماند باز
وگر مخالف طبع تو نغمه ئی سازد
مرنج و نیز مرنجان و جان و دل مگداز
که روزگار حرونست و ناگهان بر مد
نه مال ماند و منصب نه جاه ماند و ناز
چنانکه گفته درآنقطعه آنحکیم خرد
زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۶۴
گر ترک طمع کنی نباشد
ایدل زکست هراس هرگز
روزی ز خزانه کسی خواه
کو را نبود مکاس هرگز
چیزیکه دهد که شد مقرر
بر سر ننهد سپاس هرگز
از سفله مخواه هیچ زنهار
کاطلس نشود پلاس هرگز
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۶۶
یعلم الله که در امور معاش
نرود خاطر من از پی آز
لیکن ار کوششی نخواهم کرد
بیشک افتد بناسزام نیاز
و آن نیاز ار کسی خرد دارد
نزد آن کو بر آمدست بناز
بحقیقت ز راه معنی چیست
مرگ در صورت حیات مجاز
بس ملامت نمیسزد بر من
گر کنم بالضروه کار بساز