عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
گیتی و فلک به کشتن من یارند
زان بر من روز و شب همی غم بارند
نشگفت گرم ز دست می نگذارند
در معرکه دست تو مبارز دارند
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
ای دیده کشد همی ز بی خوابی درد
از بس که ز هجر تیر پرتابی خورد
این روی مرا که بود چون آبی زرد
آغشته به خون تمام عنایی کرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
آنی که ز کبر ما نپسندی مهد
قسمم ز تو خارست ز گل زهر از شهد
در عشق توام سود نمی دارد جهد
چون لاله سیه دلی و چون گل بد عهد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۴
گوشم ز تو نشنود بتا جز همه سرد
دل بهره نیافت از تو جز محنت و درد
با این همه اندوه نمی باید خورد
چو خورد و چه پوشید کجا رفت و چه کرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۸
تا چرخ مرا به چنگ عشق تو سپرد
شمع طربم ز باد اندوه بمرد
ای گردن رامش مرا کوفته خورد
در حسرت تو عمر به سر خواهم برد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
خون در تن من که اصل نیروست نماند
وان اصل که طبع و دیده را خوست نماند
بر من به جز از نام تو ای دوست نماند
چون چنگ توام به جز رنگ و پوست نماند
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
هر ابر که بنگرم غباری شده گیر
گر گل گیرم به دست خاری شده گیر
هر روز مرا خانه حصاری شده گیر
عمری شده دان و روزگاری شده گیر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۶
ز اندیشه هجران و ز نادیدن یار
دل خون شد و دیده خون همی گرید زار
گویم ز غم فراق روزی صد بار
کاین عشق چه آفت است یارب زنهار
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۷
در عشق تو همچو ابر می گریم زار
وز درد چو برگ زرد دارم رخسار
از زردی روی و گریه ای طرفه نگار
در روی خزان دارم و در دیده بهار
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۰
این ابر چراست روز وشب چشم تو تر
وی فاخته زار چند نالی به سحر
ای لاله چرا جامه دریدی در بر
از یار جدایید چو مسعود مگر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۱
از سنگم یا ز چیستم جان پدر
خود داند کس که کیستم جان پدر
تو مردی و من بزیستم جان پدر
بر مرگ تو خون گریستم جان پدر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۶
عشقت کشتم که غم درودم شب و روز
جان کاستم و رنج فزودم شب و روز
دل را به هوا بیازمودم شب و روز
بی دل بودم که بی تو بودم شب و روز
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۶
غمهای تو از راندن خونها کارم
خود نیست چرا راندن خونها کارم
در دیده من از مرگ تو خونها دارم
بر مرگ تو با به مرگ خونها بارم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۶
جان هر ساعت ز کار زاری دهدم
هر روز زمانه بیش کاری دهدم
از بخت گلی خواهم و خاری دهدم
باشد روزی که روزگاری دهدم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۸
تا کی غم یار و درد فرزند کشم
بیمار فراق خویش و پیوند کشم
تا چشم گشاده ام همی بند کشم
ای چرخ فلک محنت تو چند کشم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۲
بر بسته شد از بستن ماتم دستم
امروز نگویند که من خود هستم
از بیم و امید شادی و غم رستم
برداشتم از جهان دل و بنشستم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۴
همچون قلمم ز بیخ کندی به ستم
کردیم نوان و لاغر و زرد و دژم
وانگاه فرو بردیم ای شهره صنم
در آب سیاه و گل تیره چو قلم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۹
شب زار به جای بستر آتش ریزم
چون خاکستر به روز از آتش خیزم
هر گه که کند عشق تو آتش تیزم
از درد چو شمع بر سر آتش بیزم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۸
از عشق تو در چشم خرد میل زدم
پس دست به تسبیح و به تهلیل زدم
بر فرقت تو چو طبل تحویل زدم
من دست به جای جامه بر نیل زدم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۵
صالح دل اگر به جای جامه بدرم
شاید که همی خون شود از غم جگرم
در دیده من از مرگ تو خونها دارم
بر مرگ تو تا به مرگ خونها بخورم