عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۱۸
الهی دریغا که روزگار بر باد دادیم و شکر نعمت ولی نعمت نگُذاردیم، دریغا که قدر عُمر خویشتن نشناختیم و از کار دنیا به اطاعت مولا نپرداختیم، دریغا که عُمر عزیز بسر آمد و روزگار بگُذشت.
ای خداوندان مال العتبار الاعتبار
ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
پیش ازاین کاین جان عذرآورفروماند ز نطق
پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار
توبه پیش آرید و نادم از گُنه کاری خویش
چشم گریان جان لرزان رو سوی پروردگار
ای خداوندان مال العتبار الاعتبار
ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
پیش ازاین کاین جان عذرآورفروماند ز نطق
پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار
توبه پیش آرید و نادم از گُنه کاری خویش
چشم گریان جان لرزان رو سوی پروردگار
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۱۹
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۲۰
الهی زندگی همه با یاد تو، شادی همه با یافت تو و جان آنست که در او شناخت تو است، خدایا موجود نفسهای جوانمردانی، حاضر دلهای ذکر کنندگانی ازنزدیکت نشان می دهند و بر تر از آنی، از دورت می پندارند و نزدیکتر از جانی، ندانم که در جانی یا خود جانی، نه اینی و نه آنی جان را زندگی می یابد تو آنی.
روزی که مرا وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
روزی که مرا وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۲۱
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۲۲
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۲۳
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۲۴
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۲۵
الهی در یافتی خود یاری و یادگاری، معنی دعوی صادقانی، فروزندهٔ نفسهای دوستانی آرام دل غریبانی چون در میان جانی، از بیدلی میگویم که کُجایی جان را زندگی می باید تو آنی به خود و از خود ترجمانی، به حق تو بر حودت که ما را در سایهٔ غرور ننشانی و به عز وصال خود رسانی.
چشمم همی بخواهد دیدارت
گوشم همی بخواهد گفتارت
همت بلند کردند این هر دو
هر چند نیستند سزاوارت
چشمم همی بخواهد دیدارت
گوشم همی بخواهد گفتارت
همت بلند کردند این هر دو
هر چند نیستند سزاوارت
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۲۶
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۲۷
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۲۹
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۳۱
الهی از خود تو هر مفلسی را نصیبی و از کرم تو هر درد مندی را طبیبی و از وسعت رحمت تو هر کسی را سهمی است. ای یار بارم ده تا داستان درد خود به تو پردازم، بر درگاه تو میزارم و در امید بینم تو مینازم یک نظر در من نگر تا دو گیتی به آب اندازم
مهر تو بمهر خاتم ندهم
وصلت بدم مسیح مریم ندهم
عشقت به هزار باغ خرم ندهم
یکدم غم او بهر دو عالم ندهم
مهر تو بمهر خاتم ندهم
وصلت بدم مسیح مریم ندهم
عشقت به هزار باغ خرم ندهم
یکدم غم او بهر دو عالم ندهم
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۳۳
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۳۴
الهی دانی که من به خود به این ورزم و نه به کفایت خود شمع هدایت افروزم از من چه آید ؟ و از کردار من چه گشاید طاعت من به توفیق تو خدمت به هدایت تو، توبهٔ من به رعایت تو، شکر من به انعام تو، ذکر من به الهام تو. همه تویی من کیم اگر فضل تو نباشد من چه ام.
هر که او را دلی و جانی بود
شد به میدان عاشقی گویش
کشته گشتند عاشقان و هنوز
نشنیده است هیچکس بویش
رحلت عاشقان ز هر سویی
هست از قصد دل مگر سویش
هر که او را دلی و جانی بود
شد به میدان عاشقی گویش
کشته گشتند عاشقان و هنوز
نشنیده است هیچکس بویش
رحلت عاشقان ز هر سویی
هست از قصد دل مگر سویش
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۳۵
الهی کدام زبان به ستایش تو رسد؟ کدام خرد صفت تو را برتابد، کدام شکر با نیکویی تو برابر آید، کدام بنده به گُذاران عبادت تو رسد. خدایا از ما هر که را بینی معیوب بینی، هر کردار بینی همه با تقصیر بینی، با اینهمه باران رحمت تو باز ایستد و
جُز گُل کَرَم نروید، چون با دشمن چنان، پس با دوستان چه اندازه و چارپایان.
جُز گُل کَرَم نروید، چون با دشمن چنان، پس با دوستان چه اندازه و چارپایان.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۳۷
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۳۸
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۳۹
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۴۰
الهی در دل دوستانت نور عنایت پیداست و جانها در آرزوی وصالت حیران و شیداست چون تو مولا کراست ؟ چون تو دوست کجاست ؟ هر چه دادی نشان است و آیین فرداست، آنچه یافتیم پیغام است و خلعت بر خاست، نشانت بیقراری دل و غارت جان است و خلعت وصال در مشاهده جمال.
روزی که سر از پرده برون خواهی کرد
دانم که زمانه را زبون خواهی کرد
گر زیب و جمال از این فزون خواهی کرد
یارب چه جگرهاست که خون خواهی کرد
روزی که سر از پرده برون خواهی کرد
دانم که زمانه را زبون خواهی کرد
گر زیب و جمال از این فزون خواهی کرد
یارب چه جگرهاست که خون خواهی کرد
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۴۱